یدالله موقن
متفکران فرانسوی و مسئله تحول ذهن انسان
«جامعه شناسی شناخت یا جامعه شناسی آگاهی»
چاپ شده در هفته نامه « صدا » (شماره 58 آبان 94 ) صفحات 38 و 39
بنا بر نظر مسیحیت تاریخ بشر با هبوط آدم آغاز می شد و با بازگشت مسیح در پایان هزاره اول میلادی نجات نوع بشر فرا میرسید. در پایان هزاره نخست میلادی مسیحیان نشانهای از بازگشت مسیح ندیدند پس به این فکر افتادند که سرزمینهای خود را آباد کنند تا هرگاه مسیح بازگشت با سزمینهای آباد مسیحی نشین روبرو شود. سن اگوستین در کتابش «شهرخدا» نمایشی الهی بر زمین میبیند که ابتدایش هبوط آدم و انتهایش نجات و رستگاری بود. او تصوری خطی از تاریخ داشت. تاریخ به سوی غایت خودش که بازگشت مسیح و نجات بود به پیش می رفت و این واقعه هنگامی اتفاق می افتاد که تعداد مقدسان مسیحی کامل شده باشد. اما در قرن دوازدهم یوآخیم اهل فی یوری، تاریخ بشر را به سه دوره تقسیم کرد. عصر پرودگار، عصر پسرش مسیح و عصر روحالقدس. او اعلام کرد که عصر حاضر عصر استیلای کشیشان است و عصر فساد و تباهی است. یوآخیم به خاطر این اظهارات ملحد شناخته شد و در آتش زنده سوزانده شد. دوره رنسانس به نظریه دورگشت یا «سیکل» تاریخ بازگشت. در دوره روشنگری فیلسوفان تاریخ کسانی مانند وینکلمان ، ویکو (1) و مندلسون میگفتند که تاریخ از دورههایی تشکیل شده که این دوره ها وقتی به انتها رسیدند تاریخ دوباره از ابتدا آغاز میشود.
اندیشه پیشرفت یا ترقی به این معنی که تاریخ در خطی مستقیم به سوی هدفی مشخص حرکت می کند در پایان قرن هجدهم توسط تورگو ( 1727- 1781) بیان شد. تورگو در کابینه پیش از انقلاب فرانسه وزیر اقتصاد بود ( سالهای 1770). تورگو انواع پیشرفت و رابطه آنها را با هم برشمرد. او پیشرفت را در صنعت ،در علم، در اخلاقیات ( به معنای متمدن شدن و پرهیز از خشونت) و در زیبایی میدید. بنابرنظر تورگو، پیشرفت پدیدهای چندگانه بود. در هر قلمروی توسعه نابرابر وجود داشت. از نظر او فقط اختراعات مکانیکی پیشرفت بیوقفهای داشته اند. او پیشرفت را برای انسان امری طبیعی میدانست چون به نظر او سرشت بشر تکامل پذیر بود. با این وصف او موانعی که جلوی ترقی و نیز عواملی که ترقی را شتاب میبخشند درنظر داشت. با تورگو تمامی تاریخ تابع معیار پیشرفت و ترقی و ارزش غایی آن دانسته شد. در اندیشه قرون وسطایی مسیحی هرچیز نو، بدیع و غیرعادی مذموم و بد بود. درمقابل هر چیز کهنه و آشنا و معلومی خوب دانسته میشد؛ اما تورگو این نظر سنتی را واژگون کرد. اکنون هرچیز ایستا و غیر متحول مضر و بد شناخته میشد. جوامع بد جوامعی متحجر بودند که خود را از دیگر کشورهای جهان مجزا میکردند و توسط دارودسته اداره میشدند؛ مانند ماندارینهای چینی و کاهنان مصری که با ممانعت از تغییر در جوامع خود و منجمد کردن رشد ذهنی انسان چینی و مصری ترقی انسانیت را متوقف کردند. از نظر تورگو خطر دیگری که در کمین پیشرفت است حمله بربرها به کشورهای متمدن اروپایی است. او انحطاط رم باستان را از یاد نبرده بود ؛ اما خطر واقعی را رفع شده میدید؛ زیرا جلوی حمله ترکیه به اروپا گرفته شده بود و کشیشان هم مغلوب شده بودند. از این رو تورگو ترقی را بی انتها می دانست و معتقد بود که روشنگری از طریق ریاضی شدن علم، وضعیت مستحکمی پیدا کرده و وجودش جاودانه شده است. تورگو تاریخ ترقی ذهن انسان را طی سه مرحله میدانست: مرحله اول اعتقاد به ارواح وسلطه اندیشه دینی، مرحله دوم سلطه اندیشه متافیزیکی و سرانجام سلطه اندیشه علمی که مشخصه روشنگری مترقی است. تورگو معتقد بود که برخلاف طبیعت که در دور زایش و مرگ گرفتار است، و پیشرفت نمیکند نوع انسان تغییرات بیپایانی دارد. او تکامل پذیری ذهن انسان را اصل موضوع قرار میدهد. واسطه حیاتی پیشرفت، فرایند ارتباطات انسانی است. اندیشههایی که از حسسیات ناشی شدهاند از طریق به کارگیری نشانهها و تصاویر و به ویژه زبان توسعه مییابند و از این طریق علم و تجربه نسل به نسل منتقل میشوند. از همه اینها مهمتر وجود نوابغ است که درسهای تجربه و استلزامات آن را درک میکنند و به درسهای تجربه جامه بیان میپوشانند. وظیفه جامعه این است که از نوابغ فطری حمایت کند و به سخنان آنان گوش فرا دهد. شرایط معنوی و اخلاقی برای پرورش نوابغ و نیز تعیین نوع پیشرفت و دامنه آن امور مهمتری هستند تا شرایط اقلیمی.
کندورسه (1743- 1794) نظریات تورگو درباره تاریخ پیشرفت ذهن انسان را اقتباس میکند و توسعه میدهد. او در کتابش طرح نقشهای تاریخی از پیشرفتهای ذهن انسان تایید میکند که تناظر کاملی میان نوع جامعه و سیستم آگاهی وجود دارد. افراد در هر نوع جامعهای آگاهی مرتبط با آن جامعه را دارند. نوع جامعه و نوع آگاهی یا نوع شناخت ارتباط تنگاتنگی با هم دارند. مثلا انسانی که در فرانسه متولد شده نوع آگاهیش با نوع آگاهی کسی که در چین متولد شده متفاوت است.کندرسه تاریخ ترقی ذهن انسان را به ده دوره تقسیم میکند. کتاب کندورسه هم ده فصل دارد که هر فصل به توصیف یکی از این ده دوره تاریخی میپردازد. این ده دوره عبارتند از : 1- متحد شدن خانوادهها به شکل عشایر و قبایل. 2- گلهداری و کشاورزی. 3- اختراع خط. 4- شکوفا شدن فرهنگ یونانی تا زمان اسکندر. 5- توسعه علم طی ظهور و انحطاط امپراتوری روم. 6- دوران تاریک قرون وسطی ( از سال 476 میلادی تا زمان جنگهای صلیبی). 7- رشد علم در فاصله میان جنگهای صلیبی و اختراع چاپ. 8- از گوتنبرگ تا بیکن، گالیله و دکارت که «یوغ مرجعیت سنت، کلیسا و کتاب مقدس را کنار زدند.» 9- از دکارت تا بنیانگذاری جمهوریهای امریکا و فرانسه. 10- دوره رهایی ذهن از زنجیرهای سنت و عبودیت. کندورسه هم مانند ولتر برای قرون وسطی ارزشی قایل نبود. او قرون وسطی را عصر تاریکی اندیشی و سلطه کشیشان می دانست و می گفت: «زمانی خواهد رسید که خورشید فقط بر افراد آزاد خواهد تابید، افرادی که به جز عقل خود مرجعی نمیشناسند.»
در دست های تورگو و کندورسه تاریخ یا دقیقتر تاریخ ترقی ذهن بشر ترازوی مطلق اندازهگیری معنای انسانیت شد. در نظریات این دو معنای واژه پروگره ( پیشرفت، ترقی) دگرگون شد. قبلا پروگره به معنای آغاز کردن از مبدا و رسیدن به مقصد بود بی آنکه به این معنا باشد که مرحله بعدی از مرحله قبلی برتر است. اما با تورگو و کندورسه زمان تاریخی ذهن به معنای حرکت از مرحله پایینتر به مرحله عالیتر بود. به این طریق تاریخ منبع ایمان جدیدی شد. تاریخ، نمایش مسیحی هبوط و رستگاری انسان را مردود شناخت. اکنون آینده، نویدبخش عمیقترین احساسها و امیدهای انسانی شد. و به این طریق رستگاری انسان در مسیحیت، به شکل سکولار و علمی در آمد. روشنگری از انسان میخواست که همه سنتها را مردود بداند و به کلیسا و کشیشان ایمان نداشته باشد. اسید خرد فلز ایمان را تحلیل برده بود. اکنون ایمان مسیحی جایش را به ایمان جدیدی داده بود. شهر آسمانی آینده علمی به جای شهر آسمانی خدا نشسته بود.
پیش از آنکه آگوسنت کنت (1798- 1857) ظاهر شود، و قانون سه مرحله ای تحول ذهن انسان را مطرح کند، طبق کتاب «خاطرات درباره علم انسانی» نوشته سن سیمون، پزشکی فرانسوی به نام ژان بوردن، این اندیشه را بیان کرد که هر علمی از سه مرحله گذر کرده است. 1- مرحله گمانهزنی 2- مرحله نیمه گمانهزنی- نیمه اثباتی 3- مرحله اثباتی یا پوزیتیو. آگوست کنت خود اذعان میکند که وامدار تورگو و کندورسه و ژان بوردن است. با این وصف مدعی است که قانون سه مرحلهای را خود کشف کرده است. کنت در این باره میگوید که به دست آوردن یک قانون از تعدادی فاکت یک چیز است و فهمیدن اهمیت اساسی آن و پی بردن به اینکه این قانون بنیادین بر کل تکامل انسانیت حاکم است چیزی دیگر. از نظر کنت ذهن انسان ( اروپایی) از سه مرحله گذر کرده است. 1- مرحله خداشناختی. 2- مرحله متافیزیکی 3- مرحله اثباتی یا پوزیتیو که مرحله نهایی است. اگر این سه مرحله را با سه مرحله پیشنهادی ژان بوردن مقایسه کنیم کنت در برابر مرحله «گمانهزنی» که مرحله آغازین هر علمی است مرحله «خداشناسی» و در برابر مرحله «نیمه گمانهزنی- نیمه اثباتی» مرحله « متافیزیکی» را قرار داده و مرحله سوم که مرحله اثباتی است در هر دو تغییری نکرده است. البته در نظام فلسفی آگوست کنت، اصطلاحات « خداشناختی» ، «متافیزیکی» و «اثباتی» معنای خاصی دارند. کنت مینویسد «طبق سرشت تفکر انسان هر شاخه ای از دانش ما ضرورتا باید در سیر پیشرفتش و درسیر تحولش به ترتیب از این سه مرحله تئوریک بگذرد: مرحله خداشناختی یا مرحله افسانهای، دوم مرحله متافیزیکی یا مرحله تجریدی و سرانجام مرحله علمی و یا پوزیتیو.» کنت در نخستین درس کتاب «دوره فلسفه اثباتی» پس از این عبارات میافزاید: « به دیگر سخن، ذهن انسان به خاطر سرشتش در هر پژوهشی به ترتیب این سه روش فلسفه پردازی را به کار میبرد. سه روشی که اساسا متفاوت و حتا در تقابل با یکدیگرند: نخست روش خداشناختی سپس روش متافیزیکی و سرانجام روش اثباتی یا پوزیتیو. به این ترتیب ما سه نوع فلسفه مییابیم. یا سه نوع سیستم عمومی درکِ کلیتِ پدیدارها را مییابیم که متقابلا یکدیگر را نفی میکنند. روش مرحله نخست نقطه آغاز ضروری برای هوش انسانی است و روش سوم، مرحله نهایی و ثابت است. و روش دوم صرفا مرحله انتقالی و گذرا ست. » در اینجا واژه های «خداشناختی» و «متافیزیکی» معنای خاصی دارند و دقیقا تعریف میشوند.
کنت «خداشناسی» یا «الهیات» را نظامی عمومی از برداشتهایی میداند که مربوط به پدیدارهای کلی است. این نظام عمومی تفکر وقوع پدیدارها را براثر اراده خدایان میداند. منظور کنت این است که در مرحله خداشناختی تفسیر پدیدارهای طبیعی از طریق علل فوق طبیعی و یا علل دلبخواهی صورت میگیرد. بنابراین در اینجا «خداشناختی» به معنای افسانهای است ودر جاهای دیگر کنت این شیوه تبیین پدیدارهای طبیعی را «خیالی» یا «اسطورهای » مینامد. در این معنا کنت میتوانست بگوید که آیا هریک از ما به خاطر نمیآورد که در دوران کودکیاش همین سیستم عمومی درک را به کار میبرده است. از این رو انسان در دوره کودکی خود متاله است و در نوجوانی حکیم مابعد الطبیعه و وقتی به بلوغ میرسد فیزیکدان میشود. منظور کنت در اینجا این نیست که کودک اعتقادات دینی والدین خود را میگیرد و طبق آنها امور را تبیین میکند ؛ بلکه منظورش این است که تمایلی خودانگیخته در کودک وجود دارد که وقوع پدیدارهای طبیعی را بر اثر اراده اشخاص ،چه حقیقی و چه موهومی ، بداند نه طبق قوانین فیزیک. روانشناسی تکوینی ژان پیاژه این نظر کنت را تایید میکند. در اینجا «خداشناسی» مترادف است با انسانگونه پنداری در درک علل وقایع. همینطور کنت واژه «متافیزیک» را در رایجترین معنای آن به کار نمیبرد. منظور او از متافیزیک علم جوهر یا علم به نخستین اصول نیست ؛ بلکه منظور او نوعی شیوه تبیین پدیدارها در تجربه است. مثلا در فیزیک فرضیه اثیر که پدیدههای نور و الکتریسیته را تببین میکرد فرضیهای متافیزیکی بود. یا مثلا در فیزیولوژی «اصل حیاتی» یا در روانشناسی «روح» فرضیههای «متافیزیکی» یا تجریدی بودند. این روشِ تبیین، چندان فرقی با روش خداشناختی ندارد که با درک بهتر پدیدار های طبیعی کمکم رنگ میبازد و محو میشود. هرچه پدیدارهای طبیعی دقیقتر مشاهده شوند تبیین آنها نه از طریق اراده خدایان و شیاطین بلکه از طریق قوانین طبیعت تبیین میشود. در مرحله تبیین خداشناختی که مرحله نخست از قانون سه مرحلهای کنت است ذهن انسان پدیدارهای طبیعی یا اجتماعی را به این شیوه تبین میکند که علل به وجود آورنده آنها موجوداتی شبیه به انسان هستند. لوی برول این شیوه تفکر را «عرفانی» و «پیش – منطقی» مینامد و کاسیرر آن را شیوه اندیشه اسطورهای میخواند.
رشد ذهن انسان خاورمیانهای از جمله رشد ذهن ایرانی گویا در همین مرحله متوقف مانده است. همچنان که گفتیم ذهن انسان غربی از این مرحله گذر میکند و به مرحله دوم که مرحله متافیزیک است می رسد . از این مرحله نیز گذر میکند و به مرحله علمی و یا به قول کنت پوزیتیو میرسد. در مرحله نخست سازمان جامعه ابتدایی است. آنچه امور جامعه را انتتظام می بخشد سنت است. در جامعه سنتی تفکر غالب و حاکم تفکر دینی است، کشیشان زمام امور فرهنگی، سیاسی و قضایی جامعه را برعهده دارند و همهکارهاند. از نظر آگوست کنت جامعه سنتی دوخصلت اساسی و به هم وابسته دارد: یکی اینکه «تئوکراتیک» است و دیگر اینکه «نظامی» است. جامعه سنتی، دینمدار است و فعالیت غالب در آن، فعالیت نظامی است. به این معنی که؛ همواره بر طبل جنگ میکوبد تا از این طریق غنایمی به دست آید و جیبها پر شود. در این نوع جامعه عالیترین مقامها به نظامیان داده میشود. اما این جامعه در برابر چشمان آگوست کنت در حال محو شدن بود و نوع تازهای از جامعه پدیدار میشد که وجه تفکر حاکم بر آن، علمی بود. به دیگر سخن ذهن انسان غربی دو مرحله پیشین را پشتسر گذاشته بود و وارد مرحله سوم یعنی مرحله علمی شده بود. در این مرحله ذهن انسان پدیدارها را مشاهده میکند و به این خرسند میشود که درخصوص پدیدار شدنشان قاعده و یا قانونی بیابد. وقتی که قوانین حاکم بر وقوع پدیدارها را به دست آورد خرسند میشود و دیگر درپی یافتن یک اصل متافیزیکی که در پشت آنها باشد بر نمیآید.
گفتیم که جامعه سنتی جامعهای دینمدار و یا خدا مدار بود، کشیشان و نظامیان همه کاره بودند؛ اما در جامعه مدرن جای کشیشان را دانشمندان گرفته اند و جای نظامیان را مدیران صنعتی و کارخانهداران. کنت از تحلیل جامعهای که در آن به سر میبرد به این نتیجه رسید که شرط اساسی برای اصلاح و یا تحول جامعه، اصلاح و یا تحول اندیشه است. زیرا در جامعهشناسی، آنچنان که کنت آن را می فهمید، قانون سه مرحلهای تکامل ذهن، قانون اساسی دینامیک اجتماعی بود. بنابراین قانون اساسی کل علم اجتماع است. زیرا در همه عوامل اجتماعی که در تکامل پیشرفت و ترقی انسانیت دخیل هستند عامل فکر و ذهن مهمترین عامل است. عامل ذهن، عامل غالب است به این معنی که وابستگی دیگر عوامل به عامل ذهن بیشتر است تا وابستگی عامل ذهن به آنها. از نظر کنت تاریخ هنر، تاریخ نهادهای سیاسی و اجتماعی، تاریخ اخلاق، تاریخ قانون و به طورکلی تاریخ تمدن بدون درک تاریخ تحول ذهن یعنی بدون درک تاریخ علم و فلسفه که بیان این تحول هستند فهم ناپذیر است .بنابراین تاریخ تحول ذهن از طریق مطالعه تاریخ علم و فلسفه مستقل از دیگر تاریخها درک میشود. از اینرو برای کنت تحول ذهن محور اصلی است که حول آن دیگر پدیدههای اجتماعی قرار میگیرند. پس قانون سه مرحلهای تحول ذهن انسان، «بنیادیترین» و «عمومی» ترین قانون را بیان میکند.
نظریه مارکس درباره تقسیم تاریخ اروپا به 1- دوره کمون اولیه 2- دوره بردهداری 3- دوره فئودالیته 4- دوره سرمایهداری و سرانجام دوره نهایی یعنی دوره سوسیالیسم برپایه شیوه تولید اقتصادی صورت گرفته است. زیرا مارکس کل تاریخ را تاریخ اقتصادی می دانست. این تقسیم بندی را کمونیستها در ایران رواج دادند و پذیرش بیچون و چرایی به دست آورده است. مارکس تاریخ را تاریخ مبارزه طبقاتی میدانست نه تاریخ تحول ذهن . از نظر او هر طبقه ای برای منافع اقتصادی خود مبارزه می کند. در مارکسیسم ذهنیت به روساخت تعلق دارد و امری فرعی است.شیوه تولید اقتصادی زیر ساخت و اصل است. اما ایرادی که ماکس وبر به مارکس می گیرد این است که تشخیص منافع امری ذهنی است و بر حسب ذهنیت افراد این منافع متفاوتند. در کشور ما به خاطر نفوذ چپ ها موضوع تحول و یا ترقی ذهن اصلا مورد توجه قرار نگرفته است. یک سال پس از آن که لوسین لوی- برول کتاب «ذهنیت ابتدایی 1922» را منتشر کرد، در انجمن فرانسوی فلسفه یکی از پیروان امیل دورکم ادعا کرد که کتاب “ذهنیت ابتدایی” لوی- برول به نوعی مرحله نخست قانون سه مرحلهای کنت یعنی مرحله «خداشناسی» را توصیف میکند. البته لوی -برول در دانشگاه سوربن فلسفه آگوست کنت را تدریس میکرده است که بعدا براساس این درسگفتارها کتاب «فلسفه آگوست کنت» را نوشت. لوی- برول تحت تاثیر پوزیتویسم خردگرا بود. لوی- برول شناسان یکی تاثیر آگوست کنت را بر او زیاد میدانند و دیگر نظریه «روح قومی» که فیلسوفان و روانشتاسان آلمانی ارایه داده بودند. نگارنده شخصا با کمک کتاب «کارکردهای ذهنی در جوامع عقبمانده» (2) اثر لوی- برول و جلد دوم کتاب« فلسفه صورتهای سمبولیک: اندیشه اسطورهای »(3) نوشته ارنست کاسیرر میتوانم وحشیگریهای داعشیها را درک کنم. مثلا نابودی مجسمهها و دیگر آثار هنری به این نحو قابل تبیین است که اندیشه اسطورهای میان شی و تصویر شی تمایز قایل نمیشود که همین امر و همین موضوع اساس بتپرستی است. هنر میان شی و تصویر شی تمایز قایل است. اما دین گاهی اوقات میان شی و تصویر شی تمایز قایل میشود و گاهی وقت ها قایل نمیشود. آگاهی داعشیها به آگاهی اسطورهای نزدیک تر است. از همین رو مجسمهها و دیگر آثار هنری را بت میبینند و به انهدام آنها میپردازند. لوسین لوی- برول به تکامل ذهن به آن شکلی که انسان شناسان انگلیسی مانند ادوارد تایلور و جیمز فریزر اعتقاد داشتند معتقد نبود. او جوامع را به دو دسته تقسیم میکرد: جوامع پیشرفته که به اندیشه علمی رسیدهاند و جوامع ابتدایی؛ او برای هرکدام ذهنیت ویژه ای قایل است و این دو ذهنیت را با هم مقابله و مقایسه می کند. با تورگو و به ویژه کندروسه و نیز کنت نوعی جامعه شناسی پا به عرصه وجود میگذارد که امروزه آن را جامعه شناسی آگاهی یا جامعه شناسی شناخت مینامند که آثار لوی- برول دستاورد این فرایند سه قرنه است. البته چون جوامع مدرن انسجام جوامع باستانی و ابتدایی را ندارند و از طبقات و قشرهای مختلف با جهانبینیهای متفاوت تشکیل شدهاند، برای هر قشر درون یک جامعه نیز ذهنیت خاص آن قشر را قایل هستند. ژرژ گورویچ در کتابش :«چارچوب های اجتماعی شناخت» نه تنها ذهنیت حاکم بر جوامع قدیم بلکه ذهنیت و چارچوب شناختی کلیسای کاتولیک و نیز ذهنیت بورژوازی و پرولتاریا را نیز مطالعه کرده است و در آن از لوی – ستروس انتقادهایی کوبنده و از لوی – برول تجلیل کرده است.
1 – برای اطلاع بیشتر از نظریه ویکو در باره دورگشت تاریخ رجوع کنید به: یدالله موقن،« لوسین لوی برول و مسئله ذهنیتها » تهران، دفتر پژوهشهای فرهنگی، 1389 صفحات 89- 92
2- لوسین لوی برول: «کارکردهای ذهنی در جوامع عقب مانده »ترجمه یدالله موقن، تهران، انتشارات هرمس، چاپ سوم 1393
3 – ارنست کاسیرر: «فلسفه صورتهای سمبولیک: اندیشه اسطورهای»، ترجمه یدالله موقن. تهران انتشارات هرمس، چاپ سوم. 1393
4-Geoges Gurvitch . The Social Frameworks of Knowledge , Basil Blacklwell & Mott,Ltd. Oxford ,1971.