ماندانا زندیان-M. Zandian

مارس 062006
 

شب ها
وقتی انگشت های کشیده ی خاک
در گیسوان سیاهش می وزد ،
ته مانده ی نگاه کودکی ام
ستاره های نام تو را
تا پشت بام غربت ، پرت می کند
تا قارقار سیاه دلهره
از شاخه های مهتاب بپرد .
( شانه های صدای تو استوارند
و از فرازشان می شود
جای خالی کلاغ ها را
با مِداد ، آبی کرد . )
* * *
روزها
وقتی نگاه دلواپس خورشید
در هیاهوی شهر
دو دو می زند ،
خاطره های تبعیدی ام
پژواک حضور تو را
در شرق تنهایی شان
دوره می کنند
و آرام می گیرند
دست های سکوت تو گرمند)
و در پناهشان می شود
(به خانه رسید.

  23 دیدگاه به “ماندانا زندیان-M. Zandian”

  1.  

    با سلام به گلها ی سر زمینم ایران

    رویت همه گل که جلو گر میسازی
    مهر ت همه نور بارور میسازی

    اشکال محبت است گفتار مجوی
    امساک مطهر است امساک بجوی

    پندارمصوراست آینه دل
    شیدای قلندر است دیدار بجوی

    من سرزده گفتم به کلامی پویا
    چون شب به گذشت ودر خواب مگوی

  2.  

    سلام،این قصه ادامه ندارد!موافقی؟

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي