ماندانا زندیان-M. Zandian
مارس 062006
شب ها
وقتی انگشت های کشیده ی خاک
در گیسوان سیاهش می وزد ،
ته مانده ی نگاه کودکی ام
ستاره های نام تو را
تا پشت بام غربت ، پرت می کند
تا قارقار سیاه دلهره
از شاخه های مهتاب بپرد .
( شانه های صدای تو استوارند
و از فرازشان می شود
جای خالی کلاغ ها را
با مِداد ، آبی کرد . )
* * *
روزها
وقتی نگاه دلواپس خورشید
در هیاهوی شهر
دو دو می زند ،
خاطره های تبعیدی ام
پژواک حضور تو را
در شرق تنهایی شان
دوره می کنند
و آرام می گیرند
دست های سکوت تو گرمند)
و در پناهشان می شود
(به خانه رسید.
23 دیدگاه به “ماندانا زندیان-M. Zandian”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
دختر خوب از تمجید دیگران بیخود شاد نشو. هرچند به نظر میاد که با استعداد هستی ولی انصافا این نوشتار به هرچیزی شبیه بود جز شعر.