قصّه —علی صالحی

 شعر
مه 072007
 
www.craftsinindia.com

قصّه يِ تكراريِ سنگ و پرنده نبود ،

حكايتِ عشقبازيِ سنگ و شيشه بود ؛
بوسه يِ بدرودت !
قيژ قيژ … قيژ قيژ …

درِ ِ بهشت يا در ِ جهنّم ، چه تفاوتي دارد ،

وقتي لولايِ دَر زاده شده باشي ؟

تو …

به ياد چشمهاي پدرم

در آينه

تو را مي بينم.

آنقدر پير شده ام كه پدرم باشم.

براي تنهايي

گوري است

هر كلمه ام بر اين سطور

براي تنهايي اَم .

آن دورها …

۱)

آن دورها

آن خطِ اُفق و خورشيدش

چهره ي من .

۲)

بيشتر از تو

فقط مرگ انتظارم را مي كشد آن دورها .

۳)

مخوف تر از تصوّرِ ايستادن قلب و سكته يِ مغز

فكرِ دوباره زنده شدن در رستاخيز و …

۴)

خرد مي شدند دندانهايمان

از حسرت و خشمِ جهان

اگر عشق ميانشان نبود .

۵)

مي بوسند قطره هايِ باران

گلبرگ هايِ در حالِ سقوط را .

۶)

بيرون از مِه

بيرون زده در اوج ، قلّه ي سپيد .

۷)

چه آهنگين مي شكنند

موجهايِ مغرور .

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي