فصل ِ ماه وپري –نصرت اله مسعودي

 شعر
فوریه 092007
 

فصل ِ ماه وپري

null

براي عبورم از دالاني

كه نم و نايش موروثي ست
تو هر شب

ماه را

به اين تيرهاي چوبي مي چسباني

وبا انگشت ِاشاره

كه حسرت فرشته هاست

درخت كاجي را

در انتهاي دالان نشانم مي دهي

كه دهاني را گلدوزي مي كند

پرازترانه هايي

كه خدايان به گاه ِ دلتنگي

بسيار خوانده اند.

آي خداي بانو!

كه با خورشيد وماه وستاره

با برگ وباد ودرخت ودريا

سر وس‍ّري داري

با اين درخت كاج بگو

كه تا كوه گريه اش نگيرد

مباد بي هوا

اندوه ِمرا

جايي سوزن دوزي كُند

ومباد كه سوزن هاي كاج

ترانه ي “تو اي پري كجايي”را

به دلم بدوزند

كه نمي دانم

با اين دست هاي خالي

و آن همه پري ِپُررنگ و پودر ِخوش نشسته

در بنز و پژووُ پاژيرو

با چشمه هايي

كه خواب تُرد سفال شان

هرگز به آخر نمي رسد

چه بگويم.

خداي بانو!

همان انگشت اشاره كافي ست،

كه من سال هاست

فصل مه وپري را

بي آنكه كسي بداند

به آب داده

وتنها در انگشت تو خيره مانده ام كه

همچنان مي تابد.

نصرت اله مسعودي

  12 دیدگاه به “فصل ِ ماه وپري –نصرت اله مسعودي”

  1.  

    عزيزي عزيزم كامنت شمارا كه خواندم ازاينكه چقدر جان بي قرارتان در هواي انسانيت وكمال پر مي كشد پر كشيدم.امابا وصف تلذذي كه نوشته آن عزيز نصيب من شد،توضيح چند نكته را براي افرادي كه احتمالاٌ ممكن است نكته ي مبهمي نا خواسته به ذهن شان متبادر گردد لازم مي دانم.
    يك:من نمي دانم آن جناب از كدامين كنش متناقض اين حقير به صدور فتواي دم خروس رسيده ايد كه حالا قسم حضرت عباس در كت تان نمي رود،لطف فرموده و
    نه باايماء واشاره ي شاعرانه و نه با زبان ديپلماتيك،كه با صراحتي متعين ،
    آن دو گانگي ويا چندگانگي جندش آور را بي رودر بايستي رو نماييد.
    دو:من هرگزودر هيچ جايي ادعاي روشنفكري نداشته ام،واگر اخراج هاي متعددوظلم هايي كه بر من رفته از طرف
    كساني به حساب روشنفكري من واريز شده
    اشتباه از سوي پرداخت كنندگان بوده است.يكي از ادله ي اثبات جرم، اعتراف متهم است.من اعتراف مي كنم كه از نعمت منورالفكري محرومم.
    سه:اگر كسي از شعر من خوشش آمدونسبت به اين شعر فعل ِعاطفي ويژه اي ابراز كرد،شماچگونه روابط پيچيده ي "مريد ومرادي"را به آن تبيين مي كنيد؟
    چهار:مگر خوانندگان گاه نسبت به شعر هاي شماتعلق خاطر نشان نمي دهند،من خود در باره ي يكي از كار هاي تان مكنونات دلم رابا شور وشوق بيان كردم،
    آيامن مريد شما بودم،ويا شماآب به حوضه ي پرورش مريد ريخته بوديد؟
    پنج: دوست بسيار گرانقدرم،روابط انساني بويژه از منظر روانسناسي اجتماعي بسيار پيچيده تر از آنند كه
    بافرو كاستي اين چنين قابل توضيح باشند. به "پويا"ي عزيزم گفته باشم:نصرت مريدي ندارد ،كه او خود مريد عشق است.
    شش:در پايان ازاين پس اگر كسي تصادفاٌاز شعر من بدش نيامد مي تواندنظرش را با آدرس زير با من در ميان بگذارد.با سپاس
    nosratolah_masoudi@yahoo.com

  2.  

    نصرت عزیز ! نمی خواستم ناراحت ات کنم . و کماکان هم می دانی طبق رابطه ای که شعرت و خویشتن نادیده ات را دوست می دارم نمی توانم آن چه را که نثار کرده ای ما را نادیده نگیرم . بگذریم . صدور فتوا نکرده ام عزیزم و منظورم هم شما نبودید در رابطه با قسم و دم خروس اما حالا برگرد و کامنت های بالا را دوباره بخوان شاید متوجه منظورم شدی و البته می دانم که چه بر سرت برده اند و بر رنج ها و پا فشاری هات ستایش را نثار می کنم . باری تمام این ها مبنی بر این نیست که از سر حرف ام در رابطه با آن چه که به آن رابطه ی مرید و مرادی می گویم برگشته باشم . نه ! هیچ موقع من این را رفتار را نمی پسندم . خودت خوب می دانی که خودت اهل این حرف ها اگر هم نباشی عده ای دور و برت جمع می شوند این روز ها و سعی می کنند که از این راه به باند بازی ها و روابط و رابطه بازی ها چنگ بزنند . باشد . من این را بانی عدم پیشرفت ادبیات در رفتار ادبی می دانم . می توانی هر طور می خواهی برداشت آزاد کنی . اما من نه قصد ناراحت کردن ات را دارم . نه دشمنی که می دانی با هم خرده سلامی هم داشته و داریم . شاد باش ات می گویم .

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي