فریبا شادکهن

مه 162007
 

“فتح”

آتش از استخوانم بيرون می جهد
بيرقی
در امتداد باد…

ناقوسها می نوازند و
كفن های تازه مرده
عروس می شوند
با جمجمه هايي شكفته
در دستانشان
تاريكي غاري
كه پلك نيم بسته ي قله اي ست
مرا
عشق مي ورزد
تا روحم را
با دكمه هاي باز پيراهني
كه بر زمين جا مانده است
دود دهد

سنگها نامم را
به خطی عجيب
حك مي كنند
و كندرهای سوخته
در گودی سطرها
خاكستر می شوند

كسی
از پشت شهرهای هزارساله
به سويم گام بر می دارد

پای خاك آلود مردي ست
دور

دور…
كه به حزنی غريب
می شناسمش

با هر قدم
لذت دوار يك قرن را
بيدار می كند
آن سوی زمان
قدمت قدم هاش را
بر كوزه های سفالی
نقش می زنند.

كسي
تكه های مدفون رويا را
چون زنگ گوشواره هايی زير خاكی
تاب می دهد.
من ابديت نيستي را
مي وزم

*** *** ***

  یک پاسخ به “فریبا شادکهن”

  1.  

    besiar ziba hastand tasvirhaaye rikhte shode dar ghaalebe kalamaat.

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© 2025 MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي