فرزانه قوامي
مارس 102007
پنج دقیقه سکوت

حرف می شوم توی خالی
پیغام می گذارم پی پیدا شدنت
خالی نگاهم نکن!
می آیم از تنفس امروز و فردای دور نفس گیر
سنگی رویم بگذار
کلاهم صورتی بود و دستکش هایم بنفش
هوا کم بود و من خالی
پس از شنیدن صدای بوق
پیغام می گذارند و من برمی دارم
خودم کلاهم شانه های بیچاره ام
پس از شنیدن خالی
قبل از من نگرانت شدم
نیستی عزیزم که ببینی
چقدر توی صف مرده بودند
خالی نگاهم نکن
گوشم کن خوب
گلی روی سینه ات بگذار
و پنج دقیقه سکوت…
هوا کم بود و روز هر لحظه غلیظ تر می شد
شانه هایم سنگین
پاک می شوند حرف ها
-من تلخ می خورم مرسی!
-چند دقیقه سکوت
-چه کلاه قشنگی!
-چند دقیقه “کجایی”
امروز بیدار نمی شوم
بنفش به من می آید
نیستی عزیزم که بیایی!
یک پاسخ به “فرزانه قوامي”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
یک متن از نوشته ای چند سویه و چند فرهنگی پدید می آید که درهم آمیخته و در یک دیالوگ ، یک پارودی ، یا در یک جدل داستانی رخ می نماید .شعر نیز چنین کارکردی دارد . زبان هر روزه با آشناگردانی و زبان شاعرانه با آشنازدایی در قلمرو همدیگر رسوخ می کنندو در خود حل می کنند . اما زبان شاعرانه در رواقع امکانات درونی و واژگانی زبان هر روزه را ازقید نظام تک ساختی آن رها می سازد و حتی از نظر ریخت نگاری متکامل کرده و در نتیجه این امکانات را در گوهر ارزشمند فراابزاری خود باز می یابد .
اين شعر ها مصداق گفته هاي بالايم بود .
به جز اين ها ساده ، آرام و روان مي نماياند .
موفق باشيد