علی روشن —–سرمست

 شعر
سپتامبر 272007
 

سرمست

www.jpgmag.com

در خلوتم
و در یادمانی از تو
سلام تو را پاسخ می گویم
شهری از تو می سازم

و غریبی می شوم

که مردمانش پناهم می دهند.

کودکی خواهم شد

که درس صداقتش را

از تو می آموزد

و بر صفحه سفید ذهنش

نام تو را

هر شب مشق می کند.

ایمانم را خواهم فروخت

زاهدی می شوم

که رستگاریش را وعده می دهد

و پرستویی که

در یلداترین شبها

مرگ شادمانیش را جشن می گیرد.

من سکوت لحظه ها را

خواهم شکست

فریاد خواهم کشید

جامی را که تو پر کردی

هرگز نخواهم نوشید

که من با دیدنش

همیشه سرمستم.

علی روشن
—-
بیوگرافی علی (رامین) روشن از زبان خود شاعر
تهیه و تنظیم : پیروز ابراهیمی

من در پنجم مرداد ماه سال یکهزار و سیصد و پنجاه و یک شمسی در شهر رشت بدنیا آمدم. دوران مدرسه را در همین شهر سپری کردم. تحصیلات دانشگاهی من از سال هفتاد شمسی شروع شد و در سال 1374 در رشته ریاضی و با رتبه اول از دانشگاه گیلان با مدرک کارشناسی فارغ التحصیل شدم. گفته می شود که تا به امروز بیشترین معدل فارغ التحصیلی دانشگاه گیلان در این رشته به این بنده حقیر تعلق دارد. ( هر چند خودم به این گفته ایمان ندارم!)

در دوره دانش آموزی هر از گاهی مطالبی می نوشتم و خودم را به آن دلخوش می کردم. در اواخر دوره دبیرستان بود که به شعر گیلکی روی آوردم و بسیار از آن دوران لذت بردم. مراودت و همدمی با دوستان غیر گیلک مرا به سرودن اشعار فارسی سوق داد تا جایی که بعدها گیلکی را کنار گذاشتم و صرفا شعر فارسی سرودم و در همه این ایام شنوندگانم دوستان عزیزم بودند که بسیار به آنها مدیونم.

در گذر این ایام و پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه به شکل تفریحی مشغول به کار شدم و در ابتدا هدفم تدریس در سطح دبیرستان نبود اما به طور ناخواسته تمام زندگیم غرق در تدریس شد. از همان ابتدا در بهترین مدرسه شهر رشت یعنی مرکز تیزهوشان مشغول به کار شدم. هر چند کار زیاد مرا از کار ادبی تا اندازهای دور کرد اما به سرودن اشعاری که مر تخلیه می کنند دلخوشم و گاهی از اوقات اشعارم را برای دانش آموزانم زمزمه می کنم. البته دانش آموزانم مر به شکل یک معلم ریاضی بیشتر می شناسند تا به عنوان یک شاعر. اما خودم خوب می دانم که من شایسته هیچ کدامش نیستم.

  5 دیدگاه به “علی روشن —–سرمست”

  1.  

    آقای روشن بهترین معلمی بود که تو همه زندگیم داشتم و ایشون از معدود معلم هایی هستند که هنوز اسمشون تو خاطرم مونده.
    اما انصاف که بدیم شعرشون هرگز به پای تدریسشون نمیرسه.
    آخه مرگ شادمانی اش را جشن می گیرد یعنی چه؟
    "زاهدی که رستگاریش را وعده می دهد آخه چه تعبیریه؟
    شعر به این میگن:
    دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود
    تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود
    رسم عاشق کشی و شیوه شهر آشوبی
    جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود
    ………….

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي