عطیه عطارزاده

 شعر
آگوست 292007
 

شعر–شعر جوان
————
دست خودم نیست
گفتم چالم کن

هی برات بچه نزام

صلیبم کردی
فاحشه ها آب توبه بریزندروم

دست خودم که نیست

تنم گناه می زاید

دکترهاحرفشان یکیست

توی غذاش مرگ موش بریزید

نمی بیند چند نفر کرم می زنند

می نشیند با کرم هاخانه می سازد

خودش راچراغ

یکی پروانه بزاید

پونزش کندتوی دفترشعرهای بچگیش

توی فاضلاب

باموشهاجفت بگیرم

نبینم چندنفرباگلوله می میرند

دستم به خداکه نمی رسید

پنجه ابوالفضل ازامامزاده کش رفتم

چهل روزخرما خوردم

روزبعد

یکی به سرش زد

استخوان بریده مردش را کرد زیرخاک

سبزنمی شود

اینجا که بهشت نیست

عطیه عطارزاده

  4 دیدگاه به “عطیه عطارزاده”

  1.  

    باز هم دردهای زنانه البته خوب برداخته شده بود فکر می کنم خیلی ها موافقند

    کش رفتن بنجه از امامزاده زیبا بود

  2.  

    سلام وعرض ارادت.
    وتا فرصت دیگر…

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي