عاشقانه ها—نصرت اله مسعودی
عاشقانه ها
1
– ولگ با این ریش ِسفید گریه می کنی ؟!
– آخرناخدا هی سیزده سالگی وموی بافته
بارِ دلم می کند
وکاش ترکش ،
که مدام کارون وصدای تاجیک
شتک می زند بر این دل
و آن پا های کشیده وکفش
شیطنت می کند بغل این گوش.
– اند ِبدبختی ول کن، سری به دوبی !
– من جغرافیای جهان را
در این لاین اهواز گم کرده ام
و با آن پرواز آخری
که رنگ پیرا هنم را یکنواخت کرد
پَرِ نگاهم را
در این کوچه چیده ام!
2
خراب تر ازعاشقانی
که با گل های نیامده می آیند
در رنگ روبانت
که همیشه حاشیه ی نشین آن لب بود
خیره مانده ام.
ما از این دست
به جهان ِخیره چسبیده ایم
و بریخه ی گرد آن ارمک ونسیم کارون
طواف می کنیم.
با این شمشیر بسته از رو
بی تعارف باید بگویم خدای من
پای عشق در میان است!
نصرت اله مسعودی
17 دیدگاه به “عاشقانه ها—نصرت اله مسعودی”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
سلام
پیر دیار من امید که هماره پیروزوسربلندباشی.من هنوز با پارمیدای تو زندگی میکنم و مثل همیشه بر پوست چنار نون نام تو را حک میکنم . به راستی تو در دریای کلمات چه می بینی که من و ما نمی بینیم.به هر آنچه که می پرستی قسم که من وضو گرفته ام برای دو رکعت شعر از تو.
یا حق
به نام شعر و شعور
نام نصرت مسعودی با شعر در آمیخته، با هنر با عشق و بـــــــا عشق
من چه بگویم ، همین بس که در مقابل شعر تو سجده کنم.