عاشقانه ها—نصرت اله مسعودی

 شعر
فوریه 022007
 

عاشقانه ها
1

null

– ولگ با این ریش ِسفید گریه می کنی ؟!

– آخرناخدا هی سیزده سالگی وموی بافته

بارِ دلم می کند

وکاش ترکش ،

که مدام کارون وصدای تاجیک

شتک می زند بر این دل

و آن پا های کشیده وکفش

شیطنت می کند بغل این گوش.

– اند ِبدبختی ول کن، سری به دوبی !

– من جغرافیای جهان را

در این لاین اهواز گم کرده ام

و با آن پرواز آخری

که رنگ پیرا هنم را یکنواخت کرد

پَرِ نگاهم را

در این کوچه چیده ام!

2

خراب تر ازعاشقانی

که با گل های نیامده می آیند

در رنگ روبانت

که همیشه حاشیه ی نشین آن لب بود

خیره مانده ام.

ما از این دست

به جهان ِخیره چسبیده ایم

و بریخه ی گرد آن ارمک ونسیم کارون

طواف می کنیم.

با این شمشیر بسته از رو

بی تعارف باید بگویم خدای من

پای عشق در میان است!

نصرت اله مسعودی

  17 دیدگاه به “عاشقانه ها—نصرت اله مسعودی”

  1.  

    Aghaye Masudi khahesh mikonam azaton ! lotfan be del nagirid ..vali chera … Baghebani na be jaye sher

  2.  

    شهرزاد خانم حقیقتاٌمن کمتر اتفاق می افتد روی شعرها نظر بدهم چون فکر می کنم من هم مثل تو در زمینه شعر دانش زیادی ندارم البته یک مقداری مسایل اجتماعی را از شما بیشتر رعایت می کنم حد اقل اگر در باره چیزی اطلاع ندارم اظهار مسخره ام مرا مسخره تر نشان ندهد و آبرو ریزی نکنم. آخر تو با این دوسه کلمه که واقعا پرت و پلاست می خواستی فقط آبروی خودتو ببری از من به تو نصیحت در آینده نشان نده که خیلی عقده داری واز اونایی که حا لا به هر علتی تحویلت نمیگرند این قدر متنفری به جان عزیزت این مسعودی را خیلی ها دوست دارند و تو بهتر از هر کسی می دانی واظهار نظر ها نشان می دهد که شعرش را هم کمتر از خودش دوست ندارند تو هم دوست داری حد اقل ده بیست بار پیش خودم گفتی.

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي