شهرزادهاي مضطرب–فرزانه قوامی

 شعر
دسامبر 212006
 
www.jenopari.com

قصه‌ات را تا صبح
در بيداري
خواب ديدم
گفته بودم؛
من از نسل شهرزاد‌هاي مضطربم
خوابم نمي‌بَرد تا هر چه قصه ‌است
جيرجيرك‌هاي تازه به هم رسيده
پشت پنجره‌ام مي‌رقصند
خوابم نمي‌بَرد
از ضربدر‌هايي كه روي دفترم پروانه مي‌شوند
سراغ خواب شهرياري را مي‌گيرم
كه يك روز قسم خورد
داغ گل‌ها را روي بال‌هاي هر چه پروانه است
خالكوبي كند

فواره‌هاي اين شب
ستاره مي‌زايند
با جفت‌هايي دور گردن حوض
و چسب پيچك‌ها بر ديوار
كه رقص جير‌جيرك‌ها
بازشان مي‌كند

هنوز
از پروانه‌هاي ضربدر شده‌ي شيشه
سراغ مي‌گيرم
گفته بودم؛
من از نسل شهرزادهاي مضطربم
هر چه خواب است
روي چشم‌هايم
خالكوبي

  یک پاسخ به “شهرزادهاي مضطرب–فرزانه قوامی”

  1.  

    خانم قوامی اگر بخشهایی از این شعر موقع چاپ حذف شده ما را مطلع کن

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي