شعر – Mahnaz Badihian
ژانویه 262006
دیوانه
دیوانه برخیز!
صبح دمیده است.
بوسه بارانم کن.
بگذار خنده هایم طلوع کند
در چشمان سیاه تو
و شب گم شود زیر مینای دندان تو.
شب رفته است و من
در لابلای تار موی تو
ستاره چین شب شدم.
اگر…
اگر کمی بیندیشیمی فهمی که بد بخت ها
همه غمگین نیستند
و همه ی آدمهای بزرگ
از ریشه ی درخت تناور نبوده اند.
من از همه لیلا ترم
بی آنکه مجروح مجنونی باشم.
و راه رفته ام پیاده، سواره
در این جاده های سنگلاخی جهان
بی پشتوانه ای
بی آنکه برد ه ی کسی باشم…
و اگر………
——-
و اگر در این صدای سکوت
آوایی نبود.
و اگر در این تاریکی حضور
روزنی نبود.
و من بودم و و این میراث
دربدری.
من و این غوغای بی صدایی درون.
و اگر نبود ستاره ای پشت این آسمان بیرنگ
در جوار این دیوار شکسته.
آنگاه جهان بی اشاره میشد.
بی اشاره به ماندگاری جهان.
5 دیدگاه به “شعر – Mahnaz Badihian”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
باسلامواحترام به آقای مهران درزیبائی اشعارخانم بدیهیان شکی نیست بنده هم کوچکترازآن هستم که بخواهم درکاراساتید محترم دخالت کنم فقط آنچه به نظرم رسید گفتم شاید نظرم اشتباه باشد .
با احترام مجدد به سرکارخانم بدیهیان وآ قا یمهران
آفرین , کارهای خوبی بود ولذت بردم . اماباید درکنار وسعت اندیشه ای که داری در فرم درگیر نشوی .
همین طور کارکن . مطمئنم موفق می شوی.
اگر هم کتاب چا÷ کردی برای ما بفرست.