شعر نصرت الله مسعودي

سپتامبر 132006
 

صف طویل نمی شود ها
چرا این گریه را
بی صدا
لای آن دستمال می پیچانی
چه انکاری ؟!
که آسمان و فرشته
تا پندار ِ مگر چاره ای هست
فرو افتاده اند
و در صف طویل نمی شود ها
چنان زانوی شان به زانوی خاک مالیده است
که می بینی با اولین بوق
می روند تا در تخت خوابی بخوابند
که پهنایی بیش از چند کلینکس ندارد.
و بغل گوش ات هم
که دست همه ی سمعک های دنیا را
پس زده ،
همین جا که فواره ها
بی خیال
آستین بالا زده اند
مثل هر شب
پری زاده ی سرگردان
تا پنجره های نامعلوم
و اشاره های نامقطوع
گردن می کشد.
و گردنت را
اگر کَمَکی بر گردانی
شانه به شانه ی آن نئون سبز
ملکوت را می بینی
که تا گریه اش مثل دستش رو شود
خود را
پشت گلداسته ای می کشاند
تا در کاشی های آبی غرق شود
و نمی خواهد گریه بی ثوابی باشد
که هیچ دامن و آستین و دستمالی را
ترکند.
آخر تو ملکوت نیستی
که تا ابد پشت گلدسته ها پنهان شوی.
پس با نبض استوایی باریدن های موسمی
به حنجره ی ناودان بزن
که در این بازار مکاره ی بوق و اشاره
و زاوان بی کسی
به قول آن رند خراسانی
« گریه هم کاری ست »

نقطه ی اول

آن چنان پُر
که سگ ها و گرگ ها یکجا
با آن باریده اند.
برف و برف و برف
با برف تاب می خورد و تنها
پیچ و تاب پیراهن تو را
که خوب یاد گرفته است
بر لبه ی تابستانی
که نسیمش
داغ ترین بی تابی ها را
ورق می زد
مرور می کند.
کی به آن تاب ناب می رسد
این دست در دست دایره
که هر چه می رود
باز در همان نقطه ی اول است.
این برف ویرش گرفته
که تا انتها ی عالم ببارد
و من ویرم گرفته
با آن پیراهن پر تب
که با آن کمر لج می کرد
تمام روزگار را
درهمان نقطه ی اول باشم.

2

پارمیدا!
دیر آمدی و
من کنار انتظار
به خاک افتادم.
باد
از چهار سو می آید
اما پاره های پیراهن من
جز به سمت غربت تو
نمی وزد.
دیر آمدی پارمیدا
و سر و صورتم
چنان سفید شده است
وشانه هایم
چنان افتاده اند
که انگار
در تمام ترمینال های دنیا
منتظرت بوده ام
که انگار شانه هایم
در تمام ایستگاه های جهان
برایت گریسته اند.
سه پاییز پیش تر
که دست هایم هنوز نمی لرزید
بر پوست چناری
که روزی در باران
“نون”نام مرا کندی
نوشتم:
دیر آمدی پارمیدا
و من کنار انتظار
به خاک افتادم.

  31 دیدگاه به “شعر نصرت الله مسعودي”

  1.  

    این آقای شاعر کجا بوده که تازه ما اسم او را می شنویم. تازه بیشتر عبارات شعرش عاریه ایست و و ذهن کهنه داردولی جالبه که دوستان وفاداری دارد !!!
    اینهمه شعر های خوب و شاعران ناب داریم که شعر ایشان چندان چنگی بدل نمی زند.

  2.  

    من هم اهل شعر هستم ولی سعی میکنم مثل بزرگان شعر ایران با ادب و با تربیت باشم و سعی میکنم در هر مقامی و هر حالی هستم به کسی توهین نکنم واینکه چطور با بزرگتر از خودم صحبت بکنم را از خانواده و اهالی شعر یاد گرفتم و من مزخواهم از این کسی که خود را اهل شعر نامید ه بگویم که اگر اهل شعر بودی وقلم میزدی آقای مسعودی وشعرهاشرو میشناختی و اینکه این آقا هر روز توی سایتهای معتبر دنیا مطلب دارد و اینکه این آقا نزدیک به انگشتان دست کتاب شعر دارد واینکه این آقا اندازه سن شما عمر هنری دارد و اینکه این آقا را به عنوان پدیده غرب کشور شناخته شده بماند فقط تنها چیزی که هست عزیز دلیم اهل شعر شعر به انسان میآموزد که حسادت و دروغ جزیی از شیطان است نه از انسان وانسانیت از اینکه به کسای که در مورد ایشون نظر دادن توهین کردید متاسفم شما که با خودتون و شاید با این آقا مشکل دارید چرا به دیگران توهین وتهمت میزنید و ای کاش که من از دوستان این آقا بودم همین آقای که شما میگید شعرهاش بده وتازه نیست چون هر موقعه ای که من از شعر های ایشون میخونم یه احساسه سر زندگی به من دست میده نمیدونم تنها چیزی که میدونم اینه که یا شما به دور از احساس هستید یا خودتونو به اون کوچه که همه اسمشو میدونیم زدید به هر حال من از خدا میخوام که شما رو به راه راست هدایت کنه به امید خدا انشا الله من یکی از طرفدارهای این آقا هستم آقای مسعو دی من از اینکه شما به من افتخار آشنای بدهید خیلی خوشحال میشوم من آدرس خودمو مینویسم واز شما خواهش میکنم که برای من ایمیل بفرستید خواهش میکنم aria_azadi84 این آدرسه منه ممنون میشم من از کرمان هستم و یک بار دیگه میگم که شعراتون منو به یاد گذشته زیبا و پر از احساسم میاندازد

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي