شعر حماسي – ‘ گءورگ ویلهلم فردریش هگل …… یدالله موقن

يادداشت مترجم
زيبايي شناسي جزو درسهايي بوده كه هگل در دانشگاه تدريس ميكرده است. پس از مرگ هگل مجموعۀ اين درسها را هوتو از روي يادداشتهاي هگل ونيز يادداشتهاي دانشجويان وي ويرايش كرد و در سه جلد جزو مجموعه آثار هگل به سال 1835 به چاپ رساند.
البته هگل پيشتر، در اواخر كتاب پديدارشناسي روح ونيز دردايره المعارف علوم فلسفي: فلسفه روح بندهای 556 تا563 به اختصار دربارۀ فلسفۀ هنر سخن گفته بود. اما در درسهاي خود دربارۀ زيباشناسي مشروحتر و ملموستر سخن گفته است ونظر خويش را با مثالهاي متعدد و متنوع از آثار هنري مصريان، هنديان، ايرانيان و يونانيان مستدل تر كرده است.هدف نظام فلسفي هگل فقط اين نبودكه در كنار علم جايي شايسته براي تاريخ به دست آورد بلكه تحقق و بيان واقعي هر گونه شناختي رادر تاريخ ميديد. بر پايه همين اعتقاد هگل هنر را به سه نوع اساسي بخش ميكند:1) سمبليك؛2) كلاسيك؛3) رمانتيك. او با اعتراف به اينكه ميتوان معنا را از اثر هنري جدا كرد،ناگزير ميشود نتيجه بگيرد كه هنر غير ضروري و زائد است. مثلاً او معتقد است كه محتواي هنر رمانتيك تعاليم مسيحي است؛ ولي چون اين تعاليم مستقل از آثار هنري نيز وجود دارند پس بيان آنها به وسيلۀ هنر غير ضروري و زائد است.اما بر عكس شعر وهنر يوناني انديشهاي را ارائه نميدهند كه قبلاً به صورت انتزاعي يا در قالب تعاليم ديني بيان شده باشد،. شاعران يوناني آنچه را از درونشان ميجوشيد، بيان كرده اند. از اين رو فقط هنر يوناني اصيل است؛ و به دنبال آن،هگل نتيجه ميگيرد كه عصر هنر به سر آمده است؛« به نظر ما هنر چيزي است متعلق به دوران گذشته»
گرچه درسهاي هگل درباره زيبايي شناسي به آثار فيلسوفان زيبايي شناس و مورخان هنر و منتقدان پيش از اوو معاصر او وابسته است،با اين وصف هگل فقط بر اساس پژوهشهاي مستقل خويش درباره آثار هنري داوري مي كند.
هگل تحقق هر نوع هنري را وابسته به شرايط تاريخي خاص ميداند. مثلاً براي سرايش شعر حماسي، شرايط تاريخي ويژه اي قائل است. ولي اگر آن شرايط به تمامي موجود نباشند، شعري كه آفريده ميشود ديگر به معناي اخص حماسي نيست. در مقالۀ بعدی« لوكاچ و حماسه»،خواهيم ديدكه هگل بر پايۀ همين نظر دربارۀ شاهنامۀ فردوسي داوري ميكند و نيز خواهيم ديدكه چگونه لوكاچ در كتاب خود تئوري رمان، در به كار بردن روش تاريخگرايي در قلمرو مقولات زيبايي شناسي حتي از هگل فراتر ميرود. مقالۀ زير تلخيص و ترجمۀ بخش «شعر حماسي» از مجموعه درسهاي هگل است.
G. W. Hegel , Werke ,(Suhrkamp Verlag ,1970 ) Bd. 15 , S. 325-95.
و ترجمۀ انگلیسی آن با مشخصات زیر :
G. W. Hegel ,Aesthetics ( Translated by T. M. Knox , Oxford U. P. ,1975) pp.1040-90
شعر حماسي
گئورگ ويلهلم فريدريش هگل
ترجمه وتلخیص از یدالله موقن
1– خصلت كلي حماسه
اثر حماسي،«كتاب» يك قوم است. هر يك از اقوام بزرگ كتابهاي بسيار كهني دارند كه روح آغازين آن قوم را بيان ميكنند و شالوده هاي آگاهي قومي آنان را تشكيل ميدهند. همۀ آثار حماسي كتابهاي ديني نيستند و همۀ كتابهاي ديني نيز در قالب شعر حماسي بيان نشده اند. يونانيان ايلياد واوديسه دارند؛ اما همچون هنديان يا پارسيان كتاب ديني ندارند. حماسه هاي كهن،تمامي روح يك قوم را بيان ميكنند؛ اما آثار متاخر كلاسيك تنها برخي گرايشهاي خاص روح آن قوم را باز مينمايند. مثلاً تراژديهاي سوفوكلس يا شعر دراماتيك هندي تصوير جامع روح يوناني يا هندي را همچون ايلياد واوديسه يا رامايانا و مهابهارات منعكس نميكنند.
در حماسه،به معناي اخص آن، براي نخستين بار آگاهي دورۀ كودكي يك قوم به صورت شعر بيان ميشود. بنابراين شعر حماسي واقعي در دوره اي خلق ميشود كه قومياز حالت ناآگاهي بيرون آمده و به وجود خود وخصايص خويش آگاه شده باشد. دوره اي كه روح آن قوم چنان قوت يافته باشد كه بتواند جهان خاص خود را بيافريند تا درآن زندگي كند. در عصر حماسي، فرد خود رااز چيزهايي كه بعداً دگم هاي ديني وقانون مدني يا اخلاق شناخته ميشوند جدا احساس نميكند، بلكه اينها از درون او سرچشمه ميگيرندو ميان احساس فرد وارادۀ او جدايي نيست.
هنگاميكه روح فرد از كليت انضمامي قوم خود، يعني موقعيتها وكردار و سرنوشت و علايق ذهني آن جدا شده باشد، شعري كه ميآفريند ديگر حماسي نيست بلكه دراماتيك است؛ و هنگاميكه احساس فرد از ارادۀ او جدا باشد،شعري كه پديد ميآورد شعر غنايي(ليريك) است.
اين مرحله در دوره هاي بعدي حيات يك قوم پيش ميآيد؛ يعني هنگاميكه اصول كلي یی كه ميبايد خرد انسان را راهنمايي كنند ديگر جزئي جداييناپذير از جان و دل یا تمايل ذهني آن قوم نباشند؛ بلكه خود را به صورت نظميعيني، قائم به ذات ومشروع يا به شكل قانون اساسي يا تكاليف اخلاقي عرضه كنند. نتيجۀ چنين وضعي اين است كه وظايف اساسي انسان نه به صورت وظايفي كه از درون او سرچشمه ميگيرند، بلكه به شكل تكاليف اجباري در ميآيند كه از بيرون بر او تحميل ميشوند. ذهن فرد در مقابله با اين وضع،كه حدود و ثغوري كاملاً مشخص يافته است، جهان ذهني مستقلی از اشراق وتعلق خاطر و احساس ميآفريند، بي آنكه براي تغيير اين وضع دست به عمل بزند.اساسي ترين خصيصۀ شعر غنایي همين است؛ يعني شعر غنايي بيانگر اين موضوع است كه فرد با زندگي خصوصي و دروني خويش دل مشغول است و جهان ذهني او خود محور است.
اگر موضوع اصلي شعر، شور فردي باشد كه هدفي عملي در سر دارد و ميكوشدبا از ميان برداشتن موانع خارجي و غلبه بر رويدادها وحوادث ،استقلال خود را تحقق ببخشد واستواري خصلت او و هدفهايش نيز از درون خود او مايه بگيرد،شعر دراماتيك پديد خواهد آمد.
اما حماسه وحدت بي واسطۀ احساس و عمل ونيز وحدت هدفهاي دروني را ميطلبد كه از لحاظ منطقي پابه پاي حوادث خارجي و رويدادها دنبال شوند. وحدتي كه به دليل خصلت آغازين و آشفته نشدۀ خويش،تنها در دوره هاي ابتدايي شعر وحيات قوميوجود دارد. گاه ممكن است قوميدرعصر قهرماني،كه گهواره حماسه است، به سر برد،اما نتواند خود را با بيان شعري توصيف كند. زيرا بودن در وضعيت حماسي يك چيز است، و داشتن قوۀ خيال و آگاهي از مصالح شعري براي توصيف جهان حماسه،چيزي ديگر. به كار گرفتن تصورات نيروي خيال در ارائه اثر هنري و تحول هنر، ضرورتاً پس از عصر حماسه پيش ميآيد. هومر قرنها پس از جنگ تروا پابه عرصه وجود گذاشت، اما،به رغم اين فاصلۀ زماني، ميبايد ميان شاعر و موضوع شعرش ارتباطي نزديك وجود داشته باشد. شاعر ميبايد هم چنان به تماميمجذوب اوضاع قديم باشد وشيوۀ نگرش او به جهان همانند نحوۀ نگاه قهرمانان حماسي، واعتقاداتش همانند اعتقادات آنان باشد.در چنين وضعي آنچه شاعر نياز دارد اين است كه به موضوع خود، آگاهي شعري و تصوير هنري ببخشد.اما اگر ميان رويدادهايي كه شاعر در حماسۀ خويش توصيف ميكندو نگرش او به جهان،تشابه و همانندي نباشد، شعر او ضرورتا فاقد شيرازه و انتظام خواهد بود. هم موضوع شعر،يعني جهان حماسه كه توصيف ميشود، و هم آگاهي شاعر و شيوۀنگرش او به جهان، هر كدام داراي خصوصيت روحي خود واصل خويش است.
بنابراين،اگر روح هنرمند،كه از طريق آن ميبايد زندگي و كردار حماسي يك قوم توصيف شود، با روح عصر قهرماني يا حماسي متفاوت باشد،در شعر او ناهماهنگي ايجاد ميگردد. زیرا از يك سو صحنه هايي متعلق به عصر سپري شدۀ حماسي وجود دارد و از ديگر سو نگرش و تفكري كه متعلق به آن عصر نيست. اين ناموزوني باعث ميشود كه آیين ها و باورهاي عصر حماسي فاقد روح اصيل و حيات واقعي باشند و به صورت خرافه و اموري مهمل جلوه كنند كه صناعت شعري آنها را آراسته و پرداخته است.
اين نكته اهميت موقعيت شاعر رادر ارتباط با شعر حماسي نشان ميدهد. گرچه حماسه ظاهراً رويدادي واقعي را توصيف ميكند، يعني جهاني قائم به ذات و عيني را عرضه ميدارد، وبر اثر همانندي نگرش شاعر با قهرمانان حماسي، شاعر ميتواند خود را با آنان يكي بداند، با اين وصف،حماسه، به منزلۀ يك اثر هنري، آفريدۀ يك شاعر است. همان گونه كه هرودت ميگويد:«هومر و هزيود خدايان يوناني را آفريدند.» اين خلاقيت آزاد كه هرودت به هومر و هزيود منتسب ميكند،شاهدي بر اين مدعاست كه حماسه متعلق به دوره هاي ابتدايي تاريخ يك قوم است.دورهاي كه- پيش از سرايش حماسه- توصيف نشده است. تقريباً هر قوميدر آغاز پيدايش خود با فرهنگي بيگانه وپرستش خداياني بيگانه رو به رو شده و تحت تاثير يا حتي زير سيطره آنها قرار گرفته است. زيرا دقيقاً بندگي، خرافه پرستي و بربريت روح دراين است كه آن هستي برين را نه به منزلۀ چيزي بوميو خودي كه از آگاهي قومييا فردي زاييده شده است، بلكه به منزلۀ چيزي بيگانه با خود بشناسد. براي مثال، در اعتقادات ديني و ديگر اوضاع و احوال هنديان- پيش از سرايش حماسه هاي بزرگ هندي- قطعاً انقلابهايي بايد رخ داده باشند. يونانيان نيز ميبايد بسياري از چيزهارا از مصر، فريگيه و آسياي صغير اقتباس كرده وآنها را تغيير داده باشند. روميان نيز با عناصر يوناني و مهاجمان بربر نیز با عناصر روميو مسيحي روبهرو شدند. تنها هنگاميكه شاعربتواند با روحي آزاد اين يوغ را دور افكند و نيروهاي خود را ارزيابي كندو روح خويش را نيرومند يابد، در آن هنگام ابرهايي كه آگاهي او را تاريك كرده بودند از ميان ميروند و سپيده دم عصر حماسه پديدار ميشود.
در اينجا اين پرسش مطرح ميشودكه خصلت وضع كلي جهان چه ميبايد باشدتا زمينه را براي توصيف يك واقعۀ حماسي هموار كند؟ سپس ميبايد كيفيت اين واقعۀ منفرد را بررسي و نوع آن را معين كرد. همچنين ميبايد وضعيتي را بازشناخت كه اين واقعه و وضع كلي جهان در يكديگر ادغام می شوند تا به قالب يك اثر هنري درآيند.
2– وضعيت كلي جهان حماسه
بهترين وضع زندگي اجتماعي براي آفرينش حماسه، وضعي است كه افراد آن رابه منزلۀ واقعيتي موجود و حاضر بيابند و از طريق پيوندهاي زندگي مشترك ابتدايي خويش به طور ارگانيك با آن در ارتباط باشند. زيرا اگر قهرماناني كه در راس امور قرار ميگيرند مجبور باشند نخست نوعي نظم اجتماعي برقرار كنند،تعيين آنچه و جود دارد و آنچه ميبايد به وجود آيد، باري را بر خصلت ذهني آنان ميگذارد كه به هيچ وجه مناسب حال و هواي حماسه نيست. در چنان حالتي،وضع موجود ديگر نميتواند به منزلۀ واقعيتي عيني نمودار شود. موازين اخلاقي و پيوندهاي خانوادگي و نيز قومي،، ميبايد به منزلۀ پيوند كل يك قوم كشف شده و شكل گرفته و رشد كرده باشند؛ اما نه تا آن حد كه به شكل نهادهاي عمومي،تكاليف عموميو قوانيني درآمده باشندكه بدون تصويب و تصديق فرد، في نفسه، داراي اعتبار باشند. در واقع، اين موازين و پيوندها نبايد هنوز از چنان قدرتي برخودار باشند كه بقا و تداوم آنها، حتي در تقابل با ارادۀ افراد،تضمين شده باشد.
بر عكس، درجهان حماسه،تنها منشا و حاميروابط خانوادگي وحيات اخلاقي و پيوندهاي خانوادگي و قومي،حسي از عدالت و دادخواهي است كه با آيينها و رسوم و عادات و خصايل كلي درآميخته است. بنابراين هيچگونه عقلگرايي به شكل واقعيتي سرد و بيروح،كه روياروي شور وخواستههاي افراد بايستد،نميتواند وجود داشته باشد. پس بايد اين انديشه را از همان آغاز مردود دانست كه عمل حماسي واقعي بر اساس موقعيتي سياسي صورت ميگيرد. موقعيتي كه سرانجام به استقرار قانون اساسي با قوانين مشخص و واضح،و قانون دادرسي عموميو تشكيلات سياسي با هيئت وزيران و كارمندان اداري و نيروهاي انتظاميميانجامد.
موازين اخلاق عيني ميبايد درخواست شده و رشد يافته باشند، اما اين موازين فقط از طريق اعمال افراد وخصلت آنان پا به عرصه وجود ميگذارند، نه آنكه مستقل از اعمال و خصلت آنان، از قبل اعتباري كلي داشته و توجيه شده باشند. بنابراين در حماسه، شالودۀ اجتماعي زندگي عيني وعمل را مييابيم. با اين همه در همين زندگي وعمل،نوعي آزادي وجود دارد كه به نظر ميرسد كاملاً از ارادۀ ذهني افراد سرچشمه ميگيرد.
همين موضوع در مورد رابطۀ بشر با محيط طبيعي، كه وسايل ارضاي نيازهاي خويش را از آن به دست ميآورد،نيز صادق است. بشر براي زندگي بيروني خويش به خانه، باغ، سرپناه، زيرانداز، بستري براي خواب، شمشير و مانند آن نيازمنداست؛ و براي دريانوردي به كشتي، براي ورود به ميدان رزم به ارابه، براي تهيه خوراك به ذبح جانوران و اسباب طبخ و نظاير آنها نياز دارد. ولي همۀ اينها، وسايلي بيجان براي ادامۀ زندگي هستند. اما بشر بايد در ميان اين وسايل بيجان، با تمام وجود و روح خود احساس زنده بودن كند. بنابراين ميبايد به اين وسايل جان ببخشد و به آنها خصلتي بدهد كه در ارتباط نزديك با فرديت انساني او قرار بگيرند. ماشينهاي مدرن و كارخانهها با محصولات خود و نيز شيوۀ عموميارضاي نيازهاي زندگي جسماني ما، همان اندازه براي شعر حماسي نامناسباند كه سازمانهاي سياسي مدرن ما براي ارائه زمينه اجتماعي زندگي ابتدايي درحماسه نامناسباند.
در حماسه، به معناي اخص آن، بشر بايد ارتباطي زنده با طبيعت داشته باشد، ارتباطي نيرومند و تازه؛ خواه اين ارتباط دوستانه باشد خواه خصمانه.
آنچه تا كنون دربارۀ حماسه، به معناي اخص آن، گفته شد، در آثار هومر در قالب زيباترين اشعار و به شكل غناي شخصيتهاي انساني منعكس شده است. در اشعار او، زندگي خصوصي وعمومينه به صورت بر بريت انعكاس يافته است ونه به شكل روايتي عقلاني از زندگي منظم خانوادگي و نظم سياسي؛ بلكه در قالب شعري اصيل با خصوصياتي كه بر شمرديم؛ يعني حالتي از حيات خصوصي و عموميرا نشان ميدهد كه ميان بربريت و عقلانيت است. نكتهاي كه در آثار هومر شايستۀ ذکر است، فرديت آزاد همۀ شخصتيهاست. مثلاً در ايلياد آگاممنون شاه شاهان است وديگر شاهزادگان تحت فرمان اويند. اما رابطۀ اين شاهزادگان با او، رابطۀ بنده با ارباب يا خادم با مخدوم نيست. بر عكس آگاممنون ميبايد محتاط و هوشيار باشد تا بتواند با شاهزادگان كنار آيد. زيرا آنها سر هنگان يا گماشتگان او نيستند كه بتواند آنها را به ميل خود فراخواند، بلكه آنها نيز به اندازۀ خود او استقلال رای دارند و بنا بر ارادۀ آزاد و تصميم خودشان يا به خاطر مسائلي ديگر دور آگاممنون گرد آمدهاند تا وارد نبرد شوند. آگاممنون ميبايد با آنها مشورت كند و اگر آنها حاضر به نبرد نشدند ميتوانند خود را از صحنۀ جنگ كنار بكشند؛ همچنان كه آشيل خود را كنار كشيد. اين مشاركت آزادانه در نبرد يا كنار كشيدن از آن، استقلال فردي آنان را نشان ميدهد. همين آزادي و استقلال فردي، به رابطۀ ميان شخصيتها خصلتي حماسي ميبخشد. رابطۀ ميان شاهزادگان با مردم خود،همانند رابطۀ آگاممنون با شاهزادگان است. مردم نيز از ارادۀ خود پيروي ميكنند نه از قانوني تحميلي. اساس اطاعت آنان، شرف،احترام و – در رويارويي با شاهزاده اي مقتدر كه ميتواند بر ضد آنان به زور متوسل شود و سرشت پهلواني خود را بر آنان تحميل كند- ترس است. گرچه سازماني از خدمتگزاران وجود ندارد، اما بر اثر وجود آيينها و رسوم،نظم در همه جا حكمفرماست؛ گويي همه چيز به طور طبيعي رشد كرده است. مثلاً هومر درباره يونانيان ميگويد كه گرچه آنها در نبرد با ترواييها جنگجويان بزرگي را از دست دادند،اما تلفات آنان در مقايسه با تلفات تراوييها كمتر بود. زيرا آنها در فكر يكديگر بودند و به كمك همديگر ميشتافتند و مرگ را پس ميراندند. امروزه اگر بخواهيم مزيت ارتشي مدرن را بر ارتشي بربر بر شمريم، به همين همبستگي ميان افراد آن و آگاهي متقابل آنان از اينكه با يكديگر يك واحد بشري را تشكيل ميدهند، اشاره خواهيم كرد. اما بربر ها مانند رمه اند وهيچ كس نميتواند از ديگري انتظار حمايت داشته باشد. آنچه در جهان امروز انضباط رادر ارتش برقرار ميكند، آموزش سخت نظاميو فرماندهي و سلطۀ سازماني است. اما در حماسه هاي هومر اين انضباط از طريق رسوم و عادات كه در درون افراد، به منزلۀ افراد ، زنده است خود به خود به وجود آمده است.
همين موضوع در مورد توصيفهاي بي شمار هومر از اشيا و موقعيتها نيز صادق است. او ، برخلاف نويسندگان رمانهاي امروزين چندان به توصيف مناظر طبيعي نميپردازد، بلكه بر عكس بيشتر به توصيف چوبدست، بستر خواب، جنگ افزار، ريسمان و لوحه اي كه نام صاحبخانه بر آن نقر شده است،ميپردازد. او حتي توصيف پاشنۀ در را نيز از ياد نميبرد. در نظر ما اين گونه اشيا اهميتي ندارند، زيرا در جهان نو راههاي ديگري براي تشخص بخشيدن به افراد وجود دارد. امروزه وسايل مورد نياز ما در كارخانه ها و كارگاههاي مختلف توليد و تهيه ميشوند و به عناصري چنان بي اهميتی تنزل يافته اند كه ديگر در خور توجه نيستند، زيرا تشخصي به فرد نميبخشند. اما جهان قهرمانان با جهان نو متفاوت است. در جهان حماسه اشيا چنان ساده و ابتدايي اند كه شاعر ميتواند بر تك تك آنها درنگ كند و به توصيفشان بپردازد. زيرا همۀ اشيادر یك سطح قرار دارند و در ضمن چيزهايي هستند كه باعث مباهات سازنده يا صاحب آن ميشوند، يا به نوعي موقعيت اجتماعی و مرتبۀ او را مشخص ميكنند. علاوه بر اين، قهرمان حماسي همواره با آن اشيا دمخور است و نميتواند از آنها دل بكند و چون قلمرو امور عقلي هنوز آفريده نشده است،توجه قهرمانان به همين امور محسوس، محدود است. چون هدف هنري شاعر، شكل دادن به جهاني ويژه است ميبايد همه جنبه هاي خاص اين جهان را تعين ببخشد؛ و چون اين جهان ميبايد منحصر به فرد باشد، بنابراين جهاني كه در آينۀ شعر حماسي منعكس ميشود متعلق به قوميخاص است.
همه حماسههاي كهن، بينشي در مورد روح قوميارائه ميدهند و جنبه هاي مختلف آن مانند آگاهي ديني ،مناسك، اخلاق خانوادگي،خلق و خوي آن قوم به هنگام جنگ و صلح، نيازها، هنر، علايق، رسوم وعادات، و خلاصه تصويري از شيوۀ تفكر آن قوم ومرحلۀ تمدنش را نشان ميدهند. بنابراين مطالعه دقيق حماسهها روح اقوام را در برابر ما زنده ميكند. مجموعه حماسه هاي همۀ اقوام، تاريخ جهان را عرضه ميكند كه در آن زيباترين و آزادترين جنبه هاي زندگي خاص هر قوم، دستاوردها و وقايع آن، نشان داده ميشوند. ما فقط از طريق آثار هومر است كه ميتوانيم به ساده ترين وجه، سرشت روح يوناني و تاريخ يونانيان را بشناسيم يا لااقل جوهر آنچه يونانيان در آغاز بوده اند و آنچه را براي رفع ستيزه هاي دوره هاي مختلف تاريخ خود انجام داده اند، دريابيم.
مناسبترين موضوع براي شعر حماسي جنگ ميان دو قوم است. زيرا جنگهاي داخلي، يا جنگ بر سر تاج و تخت يا آشوبهاي درون قومي ،موضوعي مناسب براي درام است نه حماسه. از اين رو ارسطو به تراژدي سرايان توصيه ميكند كه جنگ برادر با برادر را موضوع تراژدي قرار دهند. زيرا پيوند طبيعي ميان دو برادر وفاق و هماهنگي است؛ اما تمايلات آنان به جاي آنكه اين يگانگي را تحكيم ببخشد، آن را از ميان مي برد. تراژديهاي شكسپير گواهي بر اين مدعاست؛ زيرا آنچه در تراژديهاي شكسپير واقعاً توجيه ميشود هماهنگي افراد ذي ربط است، اما انگيزه هاي دروني شخصيتها و شورآنان موجب ميشود كه هر يك از آنان راه خود را، بي اعتنا به امور ديگر،دنبال كند؛ و همين امر به برخورد وجنگ ميان آنان ميانجامد.
در جنگ آنچه مورد توجه قرار ميگيرد، دلاوري است. دلاوري حالتي از روح است و فعاليتي است كه نه براي شعر غنايي مناسب است و نه براي عمل دراماتيك، بلكه بيش از همه براي شعر حماسي مناسب است، زيرا موضوع اصلي درام، قدرت يا ضعف روحي شخصيتها و نيز شور آنان است كه از لحاظ اخلاقي توجيه شدني يا توجيه ناشدني است؛ امادر حماسه جنبۀ طبيعي روح، يعني خصلت آن مطرح است. بنابراين، دلاوري جاي راستين خود را در جنگهاي ميهني مييابد. زيرا دلاوري نه الزامياخلاقي است كه اراده، خود به منزلۀ اراده، آن را پذيرفته باشد و نه آگاهي روحي است؛ بر عكس، اساس آن فطرت است، ولي با جنبۀ معنوي درآميخته است تا وزنهاي بشود براي اجراي مقاصد عملي.
آنچه در مورد دلاوري در جنگ صادق است در مورد اعمال و نتايج حاصل از آنها نيز صادق است. ميان حوادث اتفاقي و آنچه اراده انجام ميدهد نيز موازنه اي وجود دارد. حوادث اتفاقي ونيز موانعي كه بر اثر آنها ايجاد ميشود از درام حذف شده اند زيرا در درام هيچ حادثه اي، فارغ از شورها و انگيزه هاي شخصيتهاي درام، حق مداخله ندارد. بنابراين، اگر به نظر رسد كه در درام حوادثي اتفاقي سير رويدادها را تغيير دادهاند، به رغم ظاهر قضيه، اساس واقعي آن حوادث را ميبايد در سرشت دروني شخصيتها وهدفهاي آنان و نيز در سرشت ستيزه ها و فرجام آنها دانست.
همچنان كه گفته شد جنگ خانگي موضوع مناسبي براي شعر حماسي نيست، اما جنگ ميان دو قوم،موضوع اساسي حماسه است. زيرا هر قوم بنابر عقيدۀ خود،كل متفاوتي است كه با ديگر اقوام در تقابل است. بنابراين، اگر اقوام دشمن يكديگر شوند، چون پيوند اخلاقي ميان آنان وجود ندارد، بر اثر جنگ هيچ پيوند اخلاقی يي گسسته نميشود وهيچ معيار ،به طور مطلق معتبري ، نقض نميگردد و هيچ كل ضروريیی تجزيه نميشود، بلكه بر عكس، جنگ موجب ميشودكه اين كل،منسجم تر شود و از حق حيات خود دفاع كند. از اين رو براي خصلت اساسي حماسه وقوع جنگي از اين نوع كاملاً مناسب است. ولي هر گونه جنگي ميان اقوام،حماسي شناخته نميشود. بنابراين چنين جنگي بايد خصوصيتي داشته باشد كه آن را از ديگر جنگها متمايز كند. خصوصيت رزم حماسي اين است كه يك طرف درگير در آن، بتواند در دادگاه تاريخ از مشروع بودن آن جنگ دفاع كند ونيز اثبات نمايد، آن طرفي است كه حامل اصل برتر است،اما نه به شيوه اي ذهني يا با تزوير و رياكاري و به منظور سرپوش نهادن بر مقاصد توسعه طلبانۀ خود؛ بلكه بر عكس اين مشروعيت ميبايد بر ضرورتي برتر يعني بر چيزي في نفسه مطلق متكي باشد؛حتي اگر واقعه اي صرفاً اتفاقي همچون اهانت يا تجاوزي منفرد يا كين خواهي موجب آن جنگ شده باشد. چنين وضعيتي در راماياناو بويژه در ايلياد مشهود است. در ايلياد يونانيان با اقوام آسيايي ميجنگند؛ و بدين سان نخستين رزمهاي حماسي يونانيان به وقوع ميپيوندد كه هم براي تاريخ يونان و هم برای تاريخ جهان نقطۀ عطف مهميشمرده ميشود. تقريباً در همۀ حماسه هاي بزرگ،اقواميراميبينيم كه از لحاظ اخلاق،دين، زبان، ساخت انديشه و ذهنيت و محيط جغرافيايي با يكديگر متفاوت اند.گرچه قوميكه حامل اصل فروتر است اينجا و آنجا دلاوريهايي از خود نشان ميدهد ولي از آن دلاوريها سودي عايدش نميشود و سرانجام از قوميكه حامل اصل برتر است(و پيروزيش از لحاظ تاريخ جهان نيز بحق و مشروع است) شكست ميخورد.
3– عمل حماسي فرد( يا قهرمان)
واقعۀ حماسي بر زمينۀ جنگ ميان دو قوم پديد ميآيد. خصلتهاي كلي اين واقعه بدين شرح است:
هر اندازه هم، هدف يك حماسه بر شالوده اي كلي متكي باشد باز هم ميبايد فرديت شخصيتها در آن زنده و مشخص باشد. چون اعمال فقط از افراد سر ميزنند؛ پس مسئلۀ سرشت كلي شخصيتهاي حماسي مطرح ميشود. و سرانجام وقوع واقعۀ حماسي صرفا به صورت حادثه اي اتفاقي نمايانده نميشود، بلكه در عين حال به صورت واقعه اي ضروري واساسي نشان داده ميشود. بنابراين واقعۀ حماسي بايد شكلي پيدا كند كه سرشت اساسي آن(يعني ضرورت واقع شدنش) به طور موثر نشان داده شود. از اين رو در حماسه حوادث بر اثر ضرورتي دروني، ولي پنهان، يا بر اثر مداخلۀ آشكار نيروهاي جاودان و ارادۀ خدايان روي ميدهند.
شالودۀ جهان حماسه تقبل امري قومياست كه در آن، تماميروح قوميدر تازگي و طراوت آغازين خود و در موقعيتهاي قهرماني نمايانده ميشود. اما بر اين شالوده ميبايد هدفي خاص استوار شود كه تحقق آن، چنان با حيات تماميقوم عجين شده باشد كه همۀجنبه هاي خصايل قومي و دين و كردار را نشان دهد.
براي تحقق كامل اين هدف،تماميقوم به حركت در ميآيد،اما تحقق اين هدف، برعهدۀ قهرمانان است. بنابراين وصول به اين هدف، به صورت يك واقعه نشان داده ميشود. زيرا در حقیقت ، محتوا و فرم حماسه، به معناي اخص آن، جهان بيني و تجلي عيني روح قومياست كه روند عيني شدن آن به صورت يك رويداد واقعي عرضه ميشود.اما واقعۀ حماسي در صورتي ميتواند درشعر عاملي حياتي باشد كه تنها با يك فرد ارتباط يابد. همچنان كه گفته شد سرايندۀ اشعار حماسي ميبايد فقط يك تن باشد. در اينجا نيز در راس واقعه می بايد يك تن قرار گيرد كه واقعه را هدايت كند و به انجام رساند، اما در اينجا ميبايد اصول ديگري را نيز در نظر گرفت.مثلاً شايد به نظر رسد كه نقل زندگي واقعي شخصيتي تاريخي بهترين منبع براي سرايش حماسه باشد؛ اما چنين نيست، زيرا زندگينامۀ يك فرد همواره شرح حال اوست ووقايعي كه وي با آنها درگير ميشود شايد با هم ارتباطي نداشته باشند يا ارتباط او با وقايع،اتفاقي و تصادفي باشد. اما اگر حماسه ميباید، في نفسه ،يك كل واحد باشد، پس واقعه اي كه حماسه به نقل آن ميپردازد نيز ميبايد يك كل واحد باشد. هم يگانگي فرد و هم يگانگي واقعه بايد وجود داشته باشند و به يكديگر بپيوندند تا حماسه پديد آيد. اين اصول در ايلياد و اوديسه كاملاً تحقق يافته اند. در ايلياد، آشيل شخصيت اصلي است ودر راس واقعه قرار دارد و در اوديسه،اوليس.
در شعر حماسي به طور كلي آنچه هست و آنچه روي ميدهد نقل ميشود اما آنچه روي ميدهد و از جلو چشم ما ميگذرد، عمل است. پس دقيقاً افراد و كردار ها و رنجهايشان است كه در حماسه توصيف ميشوند.زيرا فقط افراد- خواه افراد انساني باشند خواه خدايان- ميتوانند دست به عمل زنند. نكته مهمتر اينكه آنان بايد با آنچه روي ميدهد كاملاً درگير باشند. هر چه درگیري آنها با واقعه بيشتر باشد، بيشتر جلب نظر خواهند كرد. از اين نظر حماسه با شعر غنايي و شعر دراماتيك، بريك شالوده قرار ميگيرد. پس بجاست كه شيوۀ توصيف افراد رادر حماسه مشخصتر كنيم.
عينيت شخصيتهاي حماسي، و بويژه شخصيتهاي اصلي آن، بيانگر اين است كه آنها تجلي تمام خصال و صفات وخلاصه، تجسم انسانهاي كامل اند. بنابراين بايد همۀ خصوصيتهاي روحي و عاطفي و بويژه خلق وخوي قوميوشيوه كردار آن را نمودار سازند.
يك جنبۀ بسيار مهم در تصوير شخصيتهاي حماسي اين است كه آنها به منزلۀ انسانهايي كامل در موقعيتهاي گوناگون سرشت خود را به تماميآشكار ميكنند. البته ممكن است شخصيتهاي تراژيك و كميک نمايشنامه نيز زندگي دروني غنی يي داشته باشند،اما مسئله اصلي در موقعيت آنان،تعارض شديد ميان«شور» يك طرفۀ آنان با شور مخالف است، آنهم در قلمروهايي كاملاً محدود و به خاطر هدفهايي كاملاً مشخص. بنابراين چند جانبه بودن شخصيت نمايشنامه اگر بي مورد نباشد، تصادفي است وشور و انگيزه اي ديگر- كه مثلاً بر پايۀ ملاحظات اخلاقي است- آن را خنثي ميكند و چند جانبه بودن خصلت او تحت الشعاع مسائل ديگر قرار ميگيرد.
اما حماسه يك كليت است وهمه جنبههاي آن،اين شايستگي را دارند كه به طور مستقل رشدكنند وتوسع يابند. زيرا اصل فرم حماسه مستلزم همين توسع وگسترش است و قهرمان حماسي نيز طبق موقعيت جهاني خود از اين حق برخوردار است كه وجود و سرشت او و آنچه هست كاملاً آشكار شود. چون او در عصري زندگي ميكندكه وجود او و فرديت بي واسطۀ او به تماميمتعلق به آن عصر است.البته در مورد خشم آشيل، معلمان اخلاق شايد از ما بخواهند كه دردسرها و دشواريهايي را كه خشم آشيل به بار آورد و زيانهايي را كه رساند، به ياد آوريم.
سپس نتيجه اي كه خواهيم گرفت از قدر و منزلت او خوهد كاست و او را ديگر نه قهرماني كامل خواهيم دانست ونه انساني كامل؛ زيرا او نتوانسته است خشم خود را فرو خورد و احساس تند خود را فرو نشاند،اما نميتوان آشيل را متهم كرد و نيازي نيز براي عذرخواهي از خشم او نيست، چون آشيل همان است كه هست. چنين فردي همه صفات خود را آشكار ميكند و از ديدگاه حماسه موضوع ديگر خاتمه يافته است. همين امر در مورد جاه طلبي ونامجويي او نيز صادق است. زيرا قهرمانان در خصلت ويژۀ خودحامل امركلي هستند.اما اخلاق رايج، شخصيتهاي استثنايي را محترم نميشمرد و همۀ هم خود را به خوار كردن آنان مصروف ميدارد. مگر خود محوري عظيم اسكندر نبودكه او را سرور هزاران تن كرد؟ انتقامجويي و سنگدلي نيز درعصر قهرماني جزئي از همين نيروي كامل قهرمان است. از اين لحاظ نيز به آشيل، به منزلۀ شخصيت حماسي، نبايد درس اخلاق داد.
اما چون شخصيتهاي اصلي حماسه افرادي كامل اند كه در خود همۀ صفات ويژه و خصلت قوميرا متمركز كرده اند و بر همين اساس شخصيتهايي بزرگ و آزاد و از لحاظ انساني زيبايند اين حق را به دست ميآورند كه در راس امور قرار گيرند و واقعۀ اصلي را با هستي خود عجين شده ببينند.از اين روست كه قوم، در وجود آنان متمركز شده و به صورت شخصي زنده در ميآيد. بنابراين، شخصيتهاي حماسي براي هدفي قومي می رزمند تا آن را تحقق ببخشند و به سرنوشتي كه حوادث براي آنان در نظر گرفته است،گرفتار شوند. براي نمونه كافي است به ياد آوريم كه يونانيان تا هنگاميكه آشيل از جنگ كناره گرفته بود،نميتوانستند پيروز شوند. آشيل، به خاطر مغلوب كردن هكتور، درواقع، يگانه فاتح ترواست. و در بازگشت اوليس به زادبوم خود نيز، بازگشت همه يونانيان از تروا منعكس شده است. تنها با اين تفاوت كه در آنچه بر اوليس ميگذرد همه رنجهاو موقعيتها ونيز نكته سنجيها دربارۀ زندگي،نشان داده شده اند امادر درام، شخصيتها به منزلۀ تجسم تماميخصال قوميپديدار نميشوند بلكه، برعكس،تمام هّم و غم آنها هدفي است كه خود برگزيده اند. گزينش اين هدف يا به خاطر شخصيت خودآنان است يا بر اساس اصول خاصي كه در شخصيت انزواجوي آنان پرورش يافته است.
جنبۀ ديگري از خصلت شخصيتهاي حماسي را ميتوان از اين حقيقت دريافت كه آنچه را حماسه توصيف ميكند انجام عملي نيست بلكه وقوع رويدادي است. در درام، آنچه بيش از همه مهم است تلاش فرد براي رسيدن به هدف خويش است؛ و درام دقيقاً همين فعاليت ونتايج حاصل از آن را ارائه ميدهد؛ اما در حماسه براي دنبال كردن مداوم مقاصد صرفاً فردي جايي نيست. در اينجا قهرمانان ميتوانند آرزوها و هدفهايي از آن خود داشته باشند؛ اما موضوع اصلي حماسه، فعاليت پيگير قهرمانان براي دستيابي به آرزوها وهدفهاي خويش نيست، بلكه حوادثي است كه در راه وصول بدانها پيش ميآيد. شرايط و اوضاع و احوال همان قدر موثرند- و اغلب موثرترند- تا فعاليت قهرمان. مثلاً هدف واقعي اوليس بازگشتنش به ايتكاست. اوديسه نه تنها او رادر رسيدن به هدفش نشان ميدهد؛ بلكه همچنين رنج هاي او را مينماياند و موانعي را كه سر راهش قرار ميگيرند، و خطرهايي را كه ميبايد دفع نمايد و عوامل خارجي را كه ميبايد مغلوب كند، نشان ميدهد. در حماسه، همه اين تجارت و حوادث نتيجه يك عمل نيستند، بلكه به گونهاي اتفاقي، در جريان سفرقهرمان- و اغلب بي آن كه او در وقوع آنها نقشي داشته باشد- رخ ميدهند. اوليس، پس از ماجراهاي بسيار، در خواب و ناآگاه به سواحل زادگاه خود می رسد.اين شيوۀ رسيدن به هدف، مناسب درام نيست؛ در ايلياد نيز خشم آشيل واقعه اي است براي پيامدهاي بعدي كه موضوع خاص حماسه است. ولي اين خشم مقصود يا هدف(يا حتي عمل) نيست، بلكه يك وضعیت است. آشيل از توهين آگاممنون خشمگين ميشود، و از جنگ كناره ميگيرد و در ساحل، كنار كشتيها اقامت ميكند.(چنين چيزي در درام روي نميدهد.) سپس نتايج اين كناره گيري به وقوع ميپيوندند. آشيل فقط وقتي وارد جنگ ميشودكه دوستش به دست هكتور كشته شده است.
اكنون جنبه مهم ديگري از فرم واقعۀ حماسي شرح داده ميشود:
بيشتر گفته شد كه در درام ارادۀ دروني فرد، يعني خواسته ها و هدفهايش،عامل تعيين كننده و شالودۀ هر اتفاقي است. هر آنچه روي ميدهد به تمامينتيجۀ خصوصيات يك فرد و هدفهاي اوست.از اين رو علاقۀ اصلي به توجيه كردن يا مردود شمردن عملي معطوف ميشود كه در چارچوب شرايط مفروض انجام ميگيرد و به نبرد ميانجامد. گرچه در درام شرايط خارجي نيز موثرند؛ اما اين شرايط تنها ميتوانند از طريق آنچه اراده و ذهنيت شخصيت درام از آنها استنباط ميكند ونيز از طريق شيوه اي كه او در مقابلشان واكنش نشان ميدهد،تاثير كنند. ولي در حماسه، شرايط و حوادث خارجي به همان اندازۀ ارادۀ قهرمان موثرند؛ و آنچه قهرمان انجام ميدهد همان گونه بازنمايانده ميشودكه حوادث خارجي. حماسه ميبايد نشان دهدكه عمل قهرمان به همان اندازه كه درگير شرايط و حوادث خارجي می شود مشروط ميگردد. زيرا در حماسه،قهرمان آزادانه و به خاطر خود و يا منافع خويش عمل نميكند؛ بر عكس او در ميان تماميقوم جای دارد وهدف و وجود آن قوم، در ارتباط تنگاتنگ جهان درون و جهان برون، شالوده اي خلل ناپذير براي او ايجاد ميكند.در حماسه همواره بايد اين نوع شخصيت با همه شورها،تصميمها و دستاوردهايش ارائه شود. اكنون كه به شرايط خارجي وحوادث تصادفي ارزشي برابر با عمل قهرمان داديم،راه براي تاثير امور تصادفي باز شده است. اما حماسه ميبايد آنچه را به طور اصيل عيني است،يعني جوهر اساسي وجود را ارائه دهد.
اين تناقض را ميتوان بدين گونه توضيح دادكه در قلب حوادث ورويدادها «ضرورت» نهفته است. براساس اين تلقي ميتوان متقاعد شد كه آنچه در حماسه حكومت ميكند، سرنوشت است.البته اين عقيده رايج كه در درام،سرنوشت فرمان ميراند نادرست است؛ زيرا در درام به واسطۀ نوع هدفي كه يك شخصيت در شرايط موجود و معلوم- و به رغم همۀ ستيزهايي كه بر اثر آن حاصل ميشود- دنبال ميكند،اين نتيجه به دست ميآيد كه او خود سرنوشت خويش را ميآفريند. اما سرنوشت شخصيت حماسي براي او ساخته ميشود؛ بدين معني كه نيروي شرايطي كه به اعمال او،شكل فردي ميدهد و بخت او را تعيين و نتيجه اعمال او را معين ميكند، قلمرو خاص سرنوشت است. آنچه در حماسه روي ميدهد بر اثر ضرورت است. در شعر غنايي ميتوان صداي احساس،تعقل و علاقه و آرزوي شخصي را شنيد؛ و درام،موضوع دروني عمل را وارونه ميكند و آن را به طور عيني ارائه ميدهد؛ اما در شعر حماسي بر وقايع، ضرورتي باطني حاكماست و هيچ چيز به ميل فرد واگذار نميشود، بلكه فرد بايد تسليم اين موقعيت اساسي شود، و در برابر آنچه «هست»- چه فراخور او باشد چه نباشد- سر تسليم فرود آورد. آنچه را اتفاق افتاده سرنوشت معين كرده است وآنچه را اتفاق خواهد افتاد نيز سرنوشت معين ميكند. همان گونه كه افراد مقهور سرنوشت اند، پيروزي يا شكست قهرمان و زندگي ومرگ اونيز در دست تقدير است. زيرا آنچه واقعاً ارائه ميشود وضعيت كلي عظيمياست كه در آن، اعمال و سرنوشت قهرمانان به منزلۀ اموري ناپايدار و گذرا جلوه می کند. اموري كه فقط متعلق به آنها،به منزلۀ افراد، است. اين تقدير،عادلانه و در عين حال تراژيك است،اما نه به معنای دراماتيك واژه،كه در آن فرد به منزلۀ يك شخص داوري ميشود، بلكه به معناي حماسي تراژيك است. چون در آن، فرد در كل وضعيت خود داوري می شود وانتقاميكه از اوگرفته ميشود از اين لحاظ تراژيك است كه عظمت وضعيتي كه قهرمان در آن قرار ميگيرد و ميبايد با آن مقابله كند فراسوي توان اوست. از اين رو در سراسر حماسه نسيميسوگناك ميورزد. در ايلياد قهرمانان زود نقاب مرگ بر چهره ميكشند. آشيل حتي از مرگ پيشرس خويش آگاه است و بر سرنوشت محتوم خود ماتم گرفته است. در اوديسه،او و آگاممنون ديگر زنده نبوده در جهان مردگان سايهاي بيش نيستند و خود آنان نيز از اين وضع آگاه اند. تروا نابود ميگردد، پريام پير در خانه خويش و در قربانگاه به قتل ميرسد و زنان و دخترانش اسير ميشوند.
4– حماسه به منزلۀ يك كل كاملاًً منسجم
تا اينجا دربارۀ دوموضوع سخن رفته است:
الف) وضعيت كلي عصر حماسي؛
ب) واقعه فردي كه بر زمينۀ اين وضعيت قرار ميگيرد، و عمل قهرمانان بر اثر راهنمايي خدايان يا سرنوشت.
اين دو خصلت اصلي ميبايد تركيب شوند تا يك كل منسجم حماسي را بسازند. در اينجا بايد ميان يك رويداد صرف وعمل خاصي كه در حماسه به شكل يك واقعه نقل ميشود، فرق گذاشت. آنچه را يك رويداد محض مينامند جنبۀ خارجی وعيني هر عملي است كه از انسان سر ميزند، بي آنكه عمل براي وصول به هدفي انجام گرفته باشد. همچنين به هر گونه تغيير خارجي كه در شكل وظاهر عيني چیزی به وجود آید، رويداد محض گويند. مثلاً اگر آذرخش، موجب مرگ انساني شد، اين رويدادي محض يا حادثه اي خارجي به شمار ميآيد. اما اگر شخصي در جريان فتح شهر به دست دشمن كشته شد،كشته شدن او ديگر رويدادي خارجي نيست، زيرا او در راه نيل به هدف از پاي درآمده است.هدفي معين(مانند بازگشت اوليس به زادبوم خود در اوديسه) يا ارضاي شوري خاص (مانند خشم آشيل كه در ايلياد به شكل واقعه در ميآيد) ميبايد وحدت منسجميدر حماسه بوجود آورد. زيرا شاعر آنچه را معلولهاي ويژۀ اين هدف خود آگاه يا آن شور خاص است،نقل ميكند. بنابراين آنچه به همراه دنبال كردن اين هدف يا در پي آن شور خاص ميآيد وحدت كاملاً منسجميرا در حماسه بوجود ميآورد.
اما فقط انسان ميتواند دست به عمل زند وهدف خويش را دنبال كند. از اين رو در راس عمل، يك فرد قرار ميگيرد كه با هدف يا شور خويش يگانه است.علاوه بر اين،عمل و ارضاي خاطر شخصيت حماسي كه هدف يا شور از او ناشي ميشود، فقط در موقعيتهاي كاملا بخصوص و به علل ويژه اي رخ ميدهد و زنجيره اي از پيوندهاي گسترده اي را تشكيل ميدهد كه به گذشته باز ميگردد واز سوي ديگر دنبال كردن هدف يا ارضاي شور نيز پيامدهاي خاص خود را دارد. نتيجهاي كه حاصل ميشود اين است كه براي هر عمل خاص، علل قبلي و نيز معلولهاي بعدي وجود دارند؛ اما اينها هیچ گونه ارتباط شعري با شخصيت خاصي كه اين هدف را دنبال ميكند و در شعر تصوير ميشود، ندارند. از اين رو خشم آشيل ارتباطي با ربوده شدن هلن يا مجازات پاريس ندارد. گرچه هر يك از اين وقايع متضمن وجودواقعه اي پيش از خود است ونيز در ارتباط با تسخير ترواست؛ اما آنچه در ايلياد سروده ميشود خشم آشيل است.(ايلياد با اين جمله آغاز ميشود:«اي الهۀ شعر،خشم آشيل فرزند پله را بسراي».) و همين خشم، وحدت حماسه را ايجاد ميكند. اگر تصوير آشيل و خشمگين شدن او را از دست آگاممنون- كه كل حماسه را به هم مرتبط ميسازد- در نظر آوريم، درخواهيم يافت كه آغاز و پاياني بهتر از اين نميتوان براي حماسۀ ايلياد ابداع كرد؛ زيرا پديدار شدن بي درنگ خشم آشيل در سرآغاز، و پيامدهاي آن، سير وقايع را موجب ميشود. اما كساني كه با اين نظر مخالفاند، ميپندارندكه فصل هاي پاياني ايلياد زائدند و ميتوان آنها را حذف كرد،حال انكه اگر كل شعر را در نظر بگيريم، اين پندار زايل ميشود؛ زيرا هنگاميكه آشيل در كنار كشتيها اقامت ميكند واز جنگ دوري ميگزيند،اين پيامدخشم تلخ اوست. بر اثر كنارهگيري او از جنگ، ترواييها بر ارتش يونان پيروز ميشوند و پاتروكلس دوست آشيل نيز كشته ميشود. آشيل بر مرگ دوست خود سوگواري ميكند و به ميدان رزم باز ميگردد تا انتقام او را بگيرد؛ و سرانجام هكتور را از پاي در ميآورد. ما اگر چنين بپنداريم كه با مرگ هكتور، حماسه پايان مييابد و يونانيان ميتوانند به كشورشان باز گردند، در اشتباه خواهيم بود، با مرگ، طبيعت پايان مييابد اما نه انسانيت،نه نظام اخلاقي كه تشييع جنازه با شكوهي را براي قهرمانان درخواست ميكند؛ بنابراين آشيل براي تجليل از پاتروكلس، بر سر گور او مسابقه هايي ترتيب ميدهد. پس از كشته شدن هكتور، پدرش، پريام، به پيش آشيل ميرود و دست و پاي قاتل پسر خود را ميبوسد و ملتمسانه از او ميخواهد كه جنازۀ پسرش را به او باز گرداند، آشيل نيز ميپذيرد ، تا هكتور هم با افتخاري كه در خور اوست به جهان ديگر رود. همۀ اينها پاياني زيبا وارضا كننده به حماسه ميبخشند.
پایان
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.