ساندیسها که برنده شدند

من و برادرم با دمپایی و دست در دست پدر
دوطرف او پیاده می رفتیم
تا از بقالی محل ساندیس بخریم
نه مثل حالا که سگ صاحبش را نمی شناسد و بچه پدرش را!
که دست دخترت در دست، صاحب ماشین بلندش می کند
و حالا کووووووو …. پدر و مادر پیدا کند
تکه پاره های فرزند!
دیروز شنیدم که ساندیسها بردند… بیچاره مردم!
شعر تازه از شیما کلباسی was last modified: دسامبر 4th, 2006 by