شعر تازه از روجا چمنکار
دسامبر 042006
با خودم حرف می زنم
با خودم حرف می زنم
با تکه های خودم حرف می زنم
با تکه تکه های خودم حرف می زنم
رابطه مجهول و
دستم دور بازوی تو حلقه
این رقص اما ، به انتهای خود نمی رسد من ، کم رنگ
تو ، نامرئی
رابطه مجهول و
نفسهات روی نفسهایم بُر که می خورد
دردی قلقلکم می دهد .
تکه ها را تکرار می کنم
تکه تکه ها را تکرار می کنم
غربت ، نه عطر تند ادویه داشت
نه طعم به هم فشرده خرما ، در بسته های غیر طبیعی
غربت ، فقط مرا به شب
شب ، وارد معرکه رگ می زند
و رد خون
پاک نمی شود از این همه آسمان و تیرگی .
تکه حرف می زنم
تکه تکه حرف می زنم
خوابِ این همه کارتن
گوشه ی خیابان های سرد تهران ، پاره که شد
ماه افتاد توی دامنم و
آب از سرم گذشت .
15 دیدگاه به “شعر تازه از روجا چمنکار”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
shere badi nist belakhare in ham hesist movafag bashi roja
سلام خانم چمن کار
شعر های بسیار زیبایی دارید من نیز شمار به فنجانی شعر دعوت می کنم( قسمتی از شعر کسی برایت پلک نمزند)
مطمئن باش سو سو زدن هم ساده نیست
ابر می خواهد و باد و نوری مدام
باورکن بین تو و تمام آن چیزهایی که بغض کرده ای فریادها گریه خوابیدست
و برکه ای از اشک که…
که به صدای قورقورکهای پف کرده گوش می دهد و تو، هنوز بیداری وبه شهاب شدن می اندیشی پنجره را ببندشهاب شدن کار تو نیست کار توشبیه رسا لتی است که اسب، پشت گاری اش می کشدشبیه داربستیست که مرمر می کارد
اصالتی نیست که اسطبل بو می گشد
ویا نقشی که بنا می کارد
ماه را بو کن
ماه یعنی الهه نور و روشنایی
یعنی پلکی که همیشه می جنبد