شعر از مانا آقایی M- Aghai
من در شهريورماه ۱۳۵۲ در بندر بوشهر به دنيا آمدم. علاقه ام به ادبيات را از پدرم به ارث بردم كه شاعر بود و دست هايش مى لرزيد. چهارده ساله بودم كه به همراه خانواده به سوئد مهاجرت كردم و تا امروز در اين كشور به سر مى برمسال هاى كودكى و نوجوانى ام در سايهء انقلاب، در وحشت جنگ و ترس از بمباران گذشت. زنده ترين خاطره ها را ازملاقات هاى كوتاه زندان، مسير خانه و از پنجشنبه هاى گورستان دارم. وقتى فكر مى كنم مىبينم هيچ اتفاقى در زندگىام بى دليل نبوده. شاعر شدنم، نفرتم از سياست و اينكه حتى در عين امنيت دنبال پناهگاهى می گردم ……………. من خودم را يك تبعيدى مىدانم اما نه به لحاظ موقعيت زيستىام بل از اين رو كه جهان را تبعيدگاه خودم مىدانم و لكنت زبان و بحران هويت را كه نتيجهء هر تبعيدىست به ناچار از بدو تولد با خود به دنبال مىكشم.
شعر براى من يك آژير قرمز است كه در وضعيت هاى اضطرارى به صدا درمىآيد. شعر براى من يك رفيق است دشمن است يك سمّ مهلك است يك مسكّن قوى كه دردهايم را موقّتا ساكت مىكند. شعر براى من معشوقىست كه هرلحظه بيم خيانتش مىرود. معشوقى كه اعتراف مىكنم او را بخاطر خودم دوست دارم.
تابه حال دو مجموعه شعر به نام هاى “در امتداد پرواز” (۱۳۷۰) و “مرگ اگر لب هاى تو را داشت” (۱۳۸۲) چاپ كرده ام كه اولين آن ها دربرگيرندهء سياه مشق هايم در شعر است و آن را در كارنامهء ادبى خود به حساب نمىآورم. از ديگر تاليفات من “فرهنگ نويسندگان ايرانى در سوئد” (۱۳۸۱) مىباشد. همچنين مجموعه شعر جديدى تحت عنوان”من عيسى بن خودم” و اثرى پژوهشى تحت عنوان “كتابشناسى شعر زنان ايران از ۱۳۲۰ تا پايان ۱۳۸۲” در دست انتشار دارم.
از نوجوانى با نشريات برون و درون مرزى همكارى ادبى داشته ام. با اين همه ترجيح مىدهم بيشتر بخوانم و كمتر بنويسم، بيشتر بنويسم و كمتر چاپ كنم.
از سال ۱۳۷۳ با اشك داهلن (برجسته نيا) زندگى مىكنم كه همچون خودم فارغ التحصيل رشته ايرانشناسى از دانشگاه اوپسالاست. اشك از عاشقان ادبيات كلاسيك فارسى ست. او تابه حال كتاب هاى “شريعت، معرفت شناسى و تجدّد: فلسفهء فقه در ايران معاصر”
(۱۳۸۲)، “نواى نى: زندگى و آثار جلال الدين رومى بلخى” (۱۳۸۰) و ترجمه اى از “لمعات فخرآلدين عراقى” (۱۳۸۴) را به چاپ رسانده و معرفى جامعى از اشعار حافظ و نظامى را به زبان سوئدى در دست انتشار دارد.
نه!
ديگر نمىشود به عقب برگشت
تو ازاينهمه عبوركرده اى
شكّ
مانند دندان خونى و لق
از لثه هاى يقينت جدا شده
غرورشيهه هايت را سوار كرده
به سرخى قلبت لگد زده
ديگر فهميده اى!
خواب هايت راه مىروند
نماز صبحت
جنازهء خيابان را بيدار مىكند
و قيامت
جوراب هاى شب است
كه از سوراخ هاى كفشت پيداست
در قاعدهء تو
چراغ تصادفى قرمزاست
كه پشت آن گدايان
خود را براى آزمايش نان آماده مىكنند
و كوررنگان به ابديّت مىپيوندند
بنويس:
شهرى كه تا ديروز
راه ورود هوا را
به گلويت ممنوع كرده بود
اكنون به دكمه هاى پيراهنت قطار مىدوزد
و آن دخترك نادان
كه آغوشش را به تنهائىهايت گشود
به گردباد شباهت بيشترى دارد
برو
ادامه بده!
كتاب هاى راهنما مىگويند
عشق سنگين ترين جريمهء ايمان است
توقّف نام زنىست
كه در ايستگاه هاى مردّد
با مردان كاغذى مىخوابد
امّا هرگز
شاعرخوبى نمىشود
10 دیدگاه به “شعر از مانا آقایی M- Aghai”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
ba salam, man ham mesle shoma az boosheher chand salist ke dorm, khoshhal misham agar betonam sherai shoma ro bevasile Email daryaft konam va ba ejaze shoma toy yeki az majale hai inja(?) chap konam,Please ba man ba Email eagle_powerman@yahoo.com contact konid. thanks
سلام روجا جان همشهری منوچر اتشی و صادق چوبکو… و من ؛من شاعر یوشهر هستم شعرت جالب بود و بودنت برای شعر جالب تر و لکنتت از ترس زیبا بود موفق باشی خوشحال می شام پیامی از شما رو بینم