شعری از مینو نصرت تقدیم به شهر نوش پارسی پور

 شعر
دسامبر 152009
 
مینو نصرت

بعد از پدر
تبر درختان را خورد
چوپان نی نزد

اگر

عشق را نمی شناسیم

نه اینکه از لیلی بوئی نبرده ایم

مجنون را نیاموخته ایم

ای کاش میدانستم

خاتون اول

به جادوی کدام شوق

تنگ خویش را شکست

ازکتاب حوا صدایم می زنند نام من لیلی ست .
………………………………..

تقدیم به شهر نوش پارسی پور


میان ماو پرندگان مترسک ها ایستاده بودند

گندم زارهامان یک تنور مانده به آسیابان

بر گلوی سایه ها می ریخت

در برودت چشمانشان

شیردر پستان گاو ها می ترشید

و آسمان تکه تکه رنگ آبی اش را می باخت

بعد از پدر

تبر درختان را خورد

چوپان نی نزد

چوب دستی اش سگ هارا خانه به خانه واق کرد

در گرگ و میش

از غاری به غاری دیگر

میان مادیان های بور و باران آتش زنه ها

چهره ی مادرانمان گم شد

نخستین کوزه را که آب برد

دانستیم زیر باران نباید راه رفت

معلق میان شرق و غرب

از پستان آهنی جهان آویزان ماندیم

فولاد نبودیم

مرگ در ما آبدیده شد

تاریکی های جهان مارا آبستن شاهزاده ی رویاهامان کرد

برای قامت مترسکی اش لباس دوختیم

زره آهنی اش را برق انداختیم

قرار نبود سرمان را بالا بیاوریم

قرار نبود در غمزه ی چشمان عروسک ها

غاز های گرسنه ی مان بچرند

از یاد بردیم

خاطرات گوشتی استخوان های شکسته ی مان را

خیره به افقی از دود

فولاد در دهان و دلمان آب شد

وهیولاها حضور خود را اعلام کردند

جهان شبیه عربده ای مست

فتیله ی هفت سر خشمش را افروخت

خانه ها ویران

خیمه ها آتش

کشته هایش ما

اسیرانش ما

حاشیه ی دامن هامان مین دوزی شد

زمین که زیر پای کودکانمان راخالی کرد

دانستیم

میان مترسک ها و ربات ها

هیچ دهانی به گندم نمی رسد

با گرسنگی فربه مان

درنقطه ای از افق که قعرش قحطی تازه ای می جوشید

ذوب شدیم

و آب آدمک های گلی را شست

نه مسیح نه حتی مجدلیه ای

تا با صدایی بلند خود را دکلمه کند

دنباله ی دامن باد شدیم

چراغ های آبی جهان را افروخیتم

و سکوت

آخرین سرزمینی بود که فتحش کردیم

مینو نصرت آذر88

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي