شعری از حسن بصیری Hassan Bassiri
فوریه 022006
مثل خاطره ای گنگ
مثل خاطره ای گنگ گوشه تاقچه پر زرق و برق
و دیوار خانه ای که
آخر رفتنش
ایستادن را
هجی کرده است
ایستادن
آغاز تازه ای
برای گل هائی که پزمردگی را
پیشاپیش آموخته بوده اند
دیواراتاقت سرد
در من تنیده
که بر غبار و مه تکیه زده ام
می خندم
قاب عکس
شکلک در می آورد
وقتی ستاره ای دور را
به یادم می آوری
مهتاب
امشب دوباره
درکمین دریا ایستاده است
11 دیدگاه به “شعری از حسن بصیری Hassan Bassiri”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
so nice
مروز که برات نامه مینویسم هیهات
دیشب پابرهنه خوابیدم
گریه کردم صبح به اندازه یک دنیا،
بی اشک .
من در فکر توبودم تاظهر .
تا اینکه شکمم گفت قار قار قار
نان پنیر تعارفش کردم گفت قار
بردمش چلوکبابی اما
دادمش جوجه کباب
یک چایی و یک چرت خواب.
باز آمد به سراغم
یاد زیبایی تو
یاد مهری که تو داری به دلت.
یاد این وسعت تنهایی من.
و تمامیت زیبایی تو.
خیره بر قاب شدم
عکس زیبای تو را شیفته وار
ساعتی مات شدم.
تو چقدر زیبایی
هیچ کس مثل تو زیباتر نیست
از دل من اگر میدیدند
همه عاشق بودند
همه مفتون نگاهت بودند
یادم آمد از نو
که همین امروز صبح
حرف حرف رفتن
یادم آمد که تو امروز رفتی
تو به نزدیک ظهر رفتی بازار
آره مامان جون وقتی میری بازار ناهارمنو یادت نره
کمی زودتر برو
ظهر از خواب بیدار نشو
که من نه شام داشته باشم نه نهار.
از خانم شاعره پ ب
یا خانم پریسا بصیری
این هم شعری اطز شاعره که از قول بعضی جوانها مینویسد
شاعره همیشه از اجساس دیگران پیام میگیرد ومینویسد
در وبهای دیگر هم از عکس ها هم پیام گرفته و نوشته است