شعری از بکتاش آبتین Bektash Abtin

ژانویه 242006
 
بکتاش آبتین

( روشن است كه شب خاموش است )

تونيستي
و روشن است كه شب
خاموش است و چراغ روشن
زنگ مي زند
ساعتي كه در من كوك كرده اي
و شب از تخت بر مي خيزد و من
از تو بر نمي خيزم
از چه حرف مي زنم نمي‌دانم
دست در دست تو داده بودم
كه پا به پاي عصا برگردم
و بي تو
پا برهنه رفته بودم دريا
و در يا پنجره را باز گذاشته بودم كه بيايي
كه رفتي
ومن پا مي‌زدم در خودم
كه اين دو چرخه نايستد
كه ايستاد !

باران مي آمد و
تو مي رفتي
ومن مي دانستم
وقتي كه مقصد تو نيستي
شتاب كوله پشتي و
بي قراري شانه هاي من
از هيچ خياباني نمي گذرد .

  3 دیدگاه به “شعری از بکتاش آبتین Bektash Abtin”

  1.  

    سلام
    ممنون بکتاش عزیز
    روان شدم
    س.بهارلو
    .
    .
    .
    . . . و چقدر درد دارد
    نقشه ای
    که روی دیوار
    دریا دارد
    ولی
    از جایش
    تکان نمی خورد …

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© 2025 MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي