سیاره ی کوچک —مهناز بدیهیان

 شعر
سپتامبر 212006
 

سیاره ی کوچک….</b مهناز بدیهیان

by mahnaz badihian

من امروز میتوانم
شاد ترین شعرم را بگویم
و شادترین حرف پرنده ها را
دانه دانه کنم.
آنهم در جهانی
که سیاره ی کوچک غمگینی ست

نگاه کن همین امروز
هر تار مویم به شعری پیچیده است
ونوری که در چشمانم برق می زند
دستانم را روشن می کند.
آنهم در تاریکی این روزهای پر شتاب.

من امروز
فقط امروزنرودا خواندم
وهمین امروز در ایسلانگرا جوانه زدم
و تمام روز روی برگهای پیر
کنار می سی سی پی قدم زدم و شکفتم

همین امروز طعم شراب اسپانیا را
در شعر لورکا چشیدم
و به شعر های مردم جهان سجده بردم
و موسیقی مردم جهان ویرانه ای
در دلم اباد کرد

من امروز
می توانم شاد ترین شعرم را بگویم
پر از اعتماد
شسته با صلح
پوشیده در عشق…
می پرسم اما براستی عاشق چیستم؟
آنهم دراین جهان که پر از
جنگ وخشم و نفرت است .

امروز پرده ها را بستم بر دریچه ی قلبم
تا داعیان عشق نتوانند
کهنه و پلاسیده ام کتتد.
.
من تازه ام تازه
و سلولهای تنم دسته دسته تکثیر می شوند
و تا زنده ام
وشقایق گل میدهد به فصل زن بودن
حتی بفصل لاله های پژمرده !

امروز
چهره ی مهتاب زده ام را
ماسه های زاینده رود
وخزه های شب گرفته ی رودخانه ی مارگریت
وموج های رود تیمز
ساییدند، صیقلی
و من شاد ترین شعرم را سرودم…
آنهم دراین همه تنهایی که موج می زند
دریا ، دریا در دل این
سیاره ی کوچک غمگین

من اما
با حضور ماه و خورشید و
نگاه یک گل سرخ
عاشقم هنوز

  6 دیدگاه به “سیاره ی کوچک —مهناز بدیهیان”

  1.  

    با سلام وعرض ادب خدمت سرکارخانم بدیهیان
    شعرزیبایی سروده اید به زیبایی شعروادب فارسی . پیروزوموفق باشید
    این شعرهم تقدیم به ماه مگ

    درما کسی نمی جنگد و
    ما
    خود را درخود دارمی زنیم
    ازکدام نبرد برگشته ایم
    که این جنگ را
    یاد گرفته ایم و
    تمام نمی شود .
    ما زند گی را گم کرده ایم
    درهیاهوی گیج لحظه ها
    که شلیک می کنند سمت شقیقه هامان .
    هرشلیکی که شکل می گیرد
    زندگی را
    تا گورقلبمان تشییع می کند .
    کاش آغازمی شدیم
    ورویا ها مان را
    به گردن زندگی می آویختیم و
    به پا ها یمان راه را
    ویا
    تمام صندلی ها را دارمی زدیم
    پشت قفس هایی که پرنده را
    درسقوط بالهایش حبس می کنند
    ترانه هامان نیز
    سکوت می زایند
    ازمادران مرده مردانی که
    خاک را برگزیدند .

  2.  

    مهناز عزيز.
    تا شقايق هست زندگي بايد كرد.
    شعر بسيار زيبايتان گيرنده هاي پيام رساني هورمون ادرنالين را به كار مي اندازندو سلولهاي بدن يكي يكي به شوق مي ايند.و انجاست كه گذر وقت و زمان بي معنا مي شود وتنها سلولهاي عشق پايدار مي مانند.
    زنده بمان اي بانوي عشق و هنر

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي