سپيده رسولي

مارس 102007
 

بياد بیاور

null

جسارتی را
همزاد عظمت در تو
بیاد بیاور
فصلی از اردیبهشت را
حوالی ظهر را
و ضمیمه ای مکرر را

من سیاسی ترین عاشقانه ها را می نویسم

اگر نمی گویم

اگر شعر نمی خوانم

اگر نگاه نمی کنم

اگر دم نمی زنم

اما نمی دانی چه حریصانه نگاهت را می پایم

بیاد بیاور

که می توانم تیترهای عاشقانه را بلند بخوانم

که می توانم عصرها

تیترخوان نگاههای سرد وپرعمق تو باشم

جسارت تو

همپای تقاضای من نیست

من پر توقع نیستم

اشتیاق بوسه های تو

مرا با سیگارهایم بیگانه می کند

بیا راهمان را یکی کنیم

بیا اینبار مرا نترسان

من داغدیده ی بوسه های توام
مرا نترسان .

شعر دوم
(كلمه)

جاي كلمه ها عوض مي شود و

تو باردار من

شب است

ساعتی است که سایه ی تو

روی من به خواب رفته است

و من

سنگین تر از همیشه

خون کسی را می مکم

که خوب می دانم

فردا مرا از نطفه تکرار خواهد کرد

دیری است کلمه ها جفت شده اند

و من بالاجبار اتفاق افتاده ام

شب است

ما دیگر نمی خوابیم

فقط پلک روی هم می گذاریم.

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي