سولماز برزگر / سلام بر…!

 شعر
مه 232008
 
solmaz Barzegar

من کوک زدم سجاده ات را به نواري که دخترانگي هام را ضبط کرده ؛ فرياد مي کشد هر شب مثل دردي که مي کشم هر ماه ؛ يک ليوان آب هم رويش
سلام بر خون!

«سلام بر…!»

پرچم تمام گل ها را بلند مي کنم به بلنداي سياهي بغض هايم وقتي فرو مي افتند در چاه هاي بومي؛بلند مي شود صداي رقاصه هاي شهر: رقاصه هاي سبز پوش، سياه پوش، سرخ پوش.

مي خورم از آشي که چرا؟ نمي دانم ولي بي خبر آمد نشست کنار دستم يعني آب نطلبيده مراد چشم هاي شور در مانده درهمين نمکستان خودمان است : همين نصـــــــــف جهان

ـ فقط نصــــــــف جهان؟

من قرص مـــــاه را قورت مي دهم ؛ يک ليوان آب هم رويش ؛ سلام بر حسين!

از عطش مي ميرند ماهي ها – آغشته به نفت- !

مواج – دست هايي که سينه مي کوبند به ساحل -توهم بلند گو هاي جزيره-!

الک مي کنم زمين را ؛ چه کسي مي داند شايد از خاک فرسوده ي اين منطقه هم خطري صيد شود (1

يادت هست مي گفتي هميشه : هرگز خلف وعده نمي کنم (2

من کوک زدم سجاده ات را به نواري که دخترانگي هام را ضبط کرده ؛ فرياد مي کشد هر شب مثل دردي که مي کشم هر ماه ؛ يک ليوان آب هم رويش

سلام بر خون!

حالا نوبت توست عوض کن اين نوار خون آلوده ي قلب هاي بي ماه را.

مي خواهم غسل کنم ؛ سلام بر آب!

سولماز برزگر

  3 دیدگاه به “سولماز برزگر / سلام بر…!”

  1.  

    من نه شاعر هستم و نه اديب و سخنور. من يك خوانندهي عام هستم كه از نظر خودش اجزاي شعر شما با هم ارتباطي ندارند

  2.  

    حتی
    پری نیم سوخته از سیمرغ را بایدم، حتی
    آرزوئی نا بجا از من برآوده شایدم، حتی
    می آمیخم به سطری چسبیده به کاغذ، حتی
    که ساروجی از مرحم ِ عشق پیدا شایدم، حتی
    اعتصاب ِ خوردن غم بایدم، حتی
    از سایه ها گریزان گشته ام، حتی
    روزها در گذشت ِ ابر ِ چشمان است، حتی
    شبها حکایتش دور از بیان است، حتی

    دامون

    شنبه ١٦ آبان ١٣٨٨

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي