سوده نگين تاج

مارس 092007
 

دیگر خواب نمی بینم
یعنی اصلا چیزی نمی بینم!
نمی روم پشت فضا که ببینم اش!دراز به دراز گوش های این دیوار

چیزی پیچ می دهد وسط رفتن هایم

لای پاهای تخت

قایم می شود که معرکه بگیرد.

عصبانی ام گیر می شود به سایز گنده ی لحاف

و غلط می زند دورش

لای این پهلو و آن پهلو

هی همه چیز ما بین جر جر تخت …

اووووووووه ه!!

من وسط این سقف به کدام سمت پرت می شدم؟

زاویه خورده ام انگار پشت ساده های اتفاق!

که می افتاد یک جایی ام که پرت بود!

یادم میرفت که بخواباندشان!

یهو ریخته اند روی کله ی چشم بند ام

که باز قوس بخورم و هی سروته

ببافم تصادف لباس خوابم

و

هیچی!!

دنباله را ته همین کوچه قیچی کردم

که مثل همه ی تو در تو ها جایی تمام شود.

تو دار هم نشد که

چین بیندازد پشت ملاج ام

میخ لای درز چرخیدن شود.

گاهی طول می کشد

گاهی عرض یواشکی می پرد.

اما

پشت و رو هم که بشینی یک طور سُر میخورد وسط پرت هایت!!

ترسیده ام !؟

گم کرده ام دعای مار بند ام

که نسل نسل تاج ها را خواباند…

گم می روم زیر ملافه

چیزی ندارد که ببینم

سفید زیر پلک ام سوت میزند :

– هیچم دیگر جایی نمی رود که بیاید!

  یک پاسخ به “سوده نگين تاج”

  1.  

    دیوار رویاهایم فرو ریخت سوده
    اینجا دیوار با زاویه های ناصور چند درجه
    به منتها الیه دستهای به آسمان نرفته تف می کند.

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي