سه شعر از جاکلین سلام شاعر سوری / ترجمه : حمزه کوتی
می پندارم که این آفتاب هایی رسیده است
اگر چند تیرگی اکنون
بس بسیار است .
شعرهایی از جاکلین سلام شاعر سوری ـــ مقیم کانادا
ترجمه : حمزه کوتی
ـــــــــــــــــــــــــــــ
چیدن ِ سُرخ
گرد و ارغوان گون
انبوهان می شود
بر دریچه ی صُبح
و صفحه ی فضای پوینده در آبیا .
می پندارم که این آفتاب هایی رسیده است
اگر چند تیرگی اکنون
بس بسیار است .
و خواهم آشامیدن از پستان فجر
نورانیّت ِ آفرینش را :
میوه ـــ میوه ـــ میوه .
ــــــــــــــــــــــــ
قلبی و تبعیدگاهی
تبعیدگاهی اینجا
تبعیدگاهی آنجا
و من هماره دوست ات دارم
آیا مگر قلب یکی نیست ؟
سرمایی اینجا
سنگی آنجا
و من هماره به تو زنده ام
آیا مگر راه یکی نیست ؟
و به خاطر صبح گاه عشق و گل
ماه ِ تنها ، پنهان می شود .
ــــــــــــــــــــــــ
درگیر می شویم در آغاز
خسته ام کردی !
و درگیر می شوم با ابر
با قلب
با دل
با او ، وقتی که می آید .
ریشه های ِ هستی را دنبال می کنم
و تصویر ِ خود را
در تو ژرف می نگرم .
هرگاه روزگار
دریچه ای می بندد
می میرم ، می میرم از سرما .
ــــــــــــــــــــــــ
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.