سعید آژده
آگوست 032007
« صداي گفتِ تو هنوز در سرم لطفِ شنيدن دارد »

گفت ات هنوز هم
در سرم
لطفِ شنيدن دارد
با اينكه
حاضرم بسازم به هر قيمتي
با تو، با هنوز
روز با من ضيافت كشيده
يا بميرم وُ
برگردم به سبزهها
يا بگيرم بيرقِ سرخ به دست و ـ
پا بزنم
و پا بزنم دلم را به كوسِ دوبارهاي
ببوسم عكسِ هنوز را
بر گفتِ تو شنيدهام؛
كه روز چرخش عميقي زير پرهاي من داده
زير پرهاي تو كه نشسته؟
كه هوا شدهاي
ـ گفت: «لطف داري كه با بيرقِ آبي
به ديدنِ دريا ميروي!»
روز با اشارتي شگرف
شنيده بود؛
هوا زير پرهاي خود داشتم
تو با هوا
زير پرهاي من چه ميكني؟!
——————————————————————————–
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.