زيبا ترين سرما خورده جهان- نصرت اله مسعودی

 شعر
نوامبر 242006
 

زيبا ترين سرما خورده جهان
هنوز درست بر نگشته بودم
كه كلاهت كار دستم داد
و شال گردنت
كه از گدازه هاي جا مانده ي اولين روز جهان بود
در ميان ميداني
كه همه آن تو بودي
چون چوب هاي نيم سوخته
پا بر نشاني همه ي هرگزها
دود هميشه ي دلم شد
.
صبح آن روز
تو سرما خورده بودي
و رنگ همه ي درخت ها پريده شدند
و يا رنگ همه ي درخت ها پريده بود
كه تو سرما خورده بودي
.
و اصلاُ
اي من در من
مگر چه فرق مي كند
كه من از تب لرزيده باشم
و يا از سرما
و يا از پلك تو
كه سر بر شانه ي نيمي از خواب
چون شراب هفت ساله بسوزد
.
اصلاُ چه فرق مي كند
كه تو
به برگها وزيده باشي
يا صفي از درخت هاي پريده رنگ
سرد سرد
سر بر در خانه ى شما سائيده باشند
.
نيستي
. اما مي شنوي
كه تنها گريه ي دل است
كه بي طعم گونه مي گذرد
و نا نوشته مي ماند
تا از تعبير ساده ي هق هق دختركاني دبيرستاني بگذرد
و چون سرني
در خاموشي خويش
سر بر بي صدايي ترانه ها بميرد
.
آه اي عقل سرما زده
در بوران بي آغازي كه
در كف پاهاي من
پيش از ازل تير مي كشيدي
آخرجنون مرا
با آفتاب كدام صحرا رصد كرده اند
كه سرما و تب تواًَمان
از تاول پاهايم
دست نمي كشد
و شعله ي آن شال
چنان زردشتي مي سوزد
كه ورد دائم
مثل بوسه اي دزدانه
از لبانم پاك نمي شود
.
زيباترين سرما خورده جهان
!
به جان تو
كه جز اين قمار و اين سيگار ماسيده بر لب
همه چيز را باخته ام
و در كوچه هاي قونيه
. خرقان
و يا بسطام
گيج تر خاك و باد
در حيرتي كه هيچ است و همه چيز
دست در دست خار و خس
با ياد گلي روئيده در نا كجا
باز رقصم گرفته است
.

  12 دیدگاه به “زيبا ترين سرما خورده جهان- نصرت اله مسعودی”

  1.  

    كاش مي شد در نگاهت لانه كرد
    خويش را در خويشتن بيگانه كرد
    كاش يك شب بي خبر پر مي زديم
    با پرستوها به دل سر مي زديم
    اشعار آقاي نصرت اله مسعودي شاعر معاصر هميشه بيان احساسات گمشده ايست كه بارها و بارها مي خواستيم بيان كنيم ولي زبان قاصر بوده است
    به راستي خداوند چه زيبا فرموده است كه : قسم به قلم و من هم مي گويم قسم به شاعر كه شعر تو آدم را ديوانه مي كند .

  2.  

    (غلام آن کلماتم که آتش انگیزد)
    جناب آقای مسعودی آنچنان که ولتر
    میفرماید:شعرموسیقی روح های بزرگ و
    حساس است.
    روح بزرگ و حساستان رامی ستایم وبر
    آستان اشعارزیبایتان سر تعظیم فرود
    می آورم،باشدکه قدردان احساس زیبایتان باشم وباز باخود زمزمه میکنم،زیباترین سرماخورده جهان بازرقصم گرفته است…

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي