زيبا ترين سرما خورده جهان- نصرت اله مسعودی
زيبا ترين سرما خورده جهان
هنوز درست بر نگشته بودم
كه كلاهت كار دستم داد
و شال گردنت
كه از گدازه هاي جا مانده ي اولين روز جهان بود
در ميان ميداني
كه همه آن تو بودي
چون چوب هاي نيم سوخته
پا بر نشاني همه ي هرگزها
دود هميشه ي دلم شد
.
صبح آن روز
تو سرما خورده بودي
و رنگ همه ي درخت ها پريده شدند
و يا رنگ همه ي درخت ها پريده بود
كه تو سرما خورده بودي
.
و اصلاُ
اي من در من
مگر چه فرق مي كند
كه من از تب لرزيده باشم
و يا از سرما
و يا از پلك تو
كه سر بر شانه ي نيمي از خواب
چون شراب هفت ساله بسوزد
.
اصلاُ چه فرق مي كند
كه تو
به برگها وزيده باشي
يا صفي از درخت هاي پريده رنگ
سرد سرد
سر بر در خانه ى شما سائيده باشند
.
نيستي
. اما مي شنوي
كه تنها گريه ي دل است
كه بي طعم گونه مي گذرد
و نا نوشته مي ماند
تا از تعبير ساده ي هق هق دختركاني دبيرستاني بگذرد
و چون سرني
در خاموشي خويش
سر بر بي صدايي ترانه ها بميرد
.
آه اي عقل سرما زده
در بوران بي آغازي كه
در كف پاهاي من
پيش از ازل تير مي كشيدي
آخرجنون مرا
با آفتاب كدام صحرا رصد كرده اند
كه سرما و تب تواًَمان
از تاول پاهايم
دست نمي كشد
و شعله ي آن شال
چنان زردشتي مي سوزد
كه ورد دائم
مثل بوسه اي دزدانه
از لبانم پاك نمي شود
.
زيباترين سرما خورده جهان
!
به جان تو
كه جز اين قمار و اين سيگار ماسيده بر لب
همه چيز را باخته ام
و در كوچه هاي قونيه
. خرقان
و يا بسطام
گيج تر خاك و باد
در حيرتي كه هيچ است و همه چيز
دست در دست خار و خس
با ياد گلي روئيده در نا كجا
باز رقصم گرفته است
.
12 دیدگاه به “زيبا ترين سرما خورده جهان- نصرت اله مسعودی”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
سلام
این شعر دو وجه دارد که گرچه با یکدیگر منافات ندارند امابرخوداری یک شعر یا هر اثر هنری از این دو وجه در بیشتر اوقات بسیار بعید است‚ چون اگر چنین می بود هر شعر یا اثر هنری با خلاقیت و نبوغ گره خورده بود. این دو امر را می توان به صلابت در بیان و حضور یک احساس پر شور تعبیر نمود که آمیخته ای از احساسات گوناگون بوده و ما را متوجه چیزی بیش از امید می کند که آن به یا داشتن زیباییها و ارزشهاست.
سلام
این شعر دو وجه دارد که گرچه با یکدیگر منافات ندارند امابرخوداری یک شعر یا هر اثر هنری از این دو وجه در بیشتر اوقات بسیار بعید است‚ چون اگر چنین می بود هر شعر یا اثر هنری با خلاقیت و نبوغ گره خورده بود. این دو امر را می توان به صلابت در بیان و حضور یک احساس پر شور تعبیر نمود که آمیخته ای از احساسات گوناگون بوده و ما را متوجه چیزی بیش از امید می کند که آن به یاد داشتن زیباییها و ارزشهاست.