زورو شعری از / بهاره رضائی

 شعر
مارس 062010
 

</div
مثل سگ پاوولف
شرطي شده بودم
كه با هر نقاب سياهي
به ياد تو مي افتادمزورو

مثل سگ پاوولف
شرطي شده بودم
كه با هر نقاب سياهي
به ياد تو مي افتادم
به ياد تو؛
شورشي ي بي دست و پاي من!
حتا زير چادر اكسيژن؛
تنفس دهان به دهان تو
آغاز مي شد.
دلم
توي طبقات خودش
تقطيع مي شد
و تايپو گرافي
روي تپه هاي تنت را
آغاز مي كردم.

بايد به عقب برگردم
به روزهاي قطبي
ميان ما.
بايد به عقب برگردم
و پاتيناژ
روي يخ هاي قلب تو را
دوباره آغاز كنم.

بهاره رضايي

  2 دیدگاه به “زورو شعری از / بهاره رضائی”

  1.  

    زیبا و پرمعنا بود خانم رضایی.

  2.  

    درود چیزی که زیاد اذیت می کند کلمات خارجی است اگ خواستی با هم صحبت می کنیم تلفن من 0149654078 از فرانسه نوروز تان پیروز

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي