روجا چمنکار

ژوئن 212007
 
بخار قهوه

بخار قهوه می داند
که پیچیده بود دور چشم هات
که من فقط توی چهار چوب خودم قمار کرده بودم
ریتم این میز چوبی را تو بر هم زدی
و پایه های من هنوز درد می کند
باد شمال بود و اردی بهشت امسال
کف دست هایت را می خواستم
با نشانه ی دریا

بخار قهوه میداند
که فنجان پهلو گرفت
کنار خون و نمک
که کافه طوفانی شدو
من
غرق خون
ریزی ام شدید

بخار قهوه می داند
حباب در می آمد از دهانم و
کف دست های تو آبی برای نفس کشیدن نداشت

کافی ست خوابم ببرد
فردا
دلفین های آبی
از شلال موهایم برای خودشان
دریا ساخته اند
ولی
پایه های من درد می کند
هنوز.

“سه شنبه ، باران”

سه شنبه صبح
اول باران هزار و سیصدوهشتادو تو
مردی که چالت کردم لای مژه هام
خش برمی دارد صدایت روی گردنم
از نفس های های هایم تنها شیاری خون

سه شنبه ظهر
بگذار بیفتد این فاصله تا لذت ببرم از فراموشی ام
ساده می افتد اتفاق توی چالی که نیست روی گونه ام

سه شنبه بعداز ظهر
من راه میروم و
:ببخشید آقا

من راه میروم و
:ببخشید آقا
راه
:آقا

من راه می روم و همه را به جای تو اشتباه می گیرم

سه شنبه شب
پایان باران هزارو سیصدو هشتادو تو
یکدستی ات مستم کرده بود
(تقصیر خاک بود و عطری که از موهایت بلند)
وارونه در عکسی سیاه و سفید نشسته ام
وبخار چایی که همیشه از کادر بیرون می زند
بوی تند امروز سه شنبه و خاکی که باران می خورد
عشقت به گردن من افتاده بود
گناهم به گردنت
گفتم از این به بعد
شعر های عاشقانه بگویم / ولی نشد

  2 دیدگاه به “روجا چمنکار”

  1.  

    khanome roja chamankar ehtyaj b bah bah v chah chah nadarad ,sherhayash b mehrabanie negahash miderakhshad khososan onja k aghaz mikonad..BADE SHOMAL BODO ORDIBEHESHTE EMSAL V…KAFE DASHAYAT POR AZ MORVARID

  2.  

    سه شنبه، باران راكه خواندم،خواندم:
    "عاشقان هر چند مشتاق جمال دلبرند
    دلبران بر عاشقان از عاشقان عاشق ترند."
    رولان بارت مي گويد: "هدف اخلاقي منتقد كشف
    معناي يك اثر نيست.بلكه بايد به بازسازي
    قواعدومحدويتهايي بپردازدكه بر چگونگي بسط معنااعمال مي شوند." حالا از ديدگاه بارت
    به عناصرزيباشناختي شعر روجا بپردازم.شاعر
    اگرچه روايت سخت عاشقانه اش بااستفاده از
    مجاز هايي بشدت كارآمد در محورجانشيي اي غير متعارف به زيبايي به كار مي گيرد: "سه شنبه صبح
    اول باران هزاروسيصدو هشتاد تو"
    اما در برخوردي پارادوكسيكال كه ميدان بسط
    زيبايي را صد چندان مي كند دريك پايان بندي رندانه كه خود آغاز ماجراست مي سرايد: " گفتم از اين به بعد
    شعرهاي عاشقانه بگويم/كه نشد"
    البته قصدخوانش شعر در محدوده ي متعارف كامنت مقدور نيست اما براي اشاره به زيبايي هاي اين شعر،شما مي توانيدبه وضعيت گشتاري "تو" و توسع معنايي آن دراين ساخت ويژه توجه كنيد.حالا آن بيت اول دو باره بخوانيد وشعر روجا را دو باره تر.

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© 2025 MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي