رضا بی شتاب / کاکُوتی ها

 شعر
ژانویه 072008
 

برای راحله زمانی

کاکُوتی!
کجا وُ کی
حلقِ حلقه ای
خفقانِ رؤیای من شد
نفحه ی منفور

می دمید

دیو

کالیو

حقارتی شبرنگ

چشم را می انباشت

در چشم اندازی

همه ریو

ریو

کاکُوتی ها!

باز این منم

سینه سرخ

سر فرو بُرده به پَر

پشتِ سروستانِ سرد

صدای گریه می آمد

اشک ژاله می گشت

می بارید

می بارید

دایره در دایره

بر بلورِ آب

2008-01-07

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کاکُوتی: گیاهی خوشبو که در سردسیر می روید

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي