رضا ایرانی

مارس 012007
 

« فـــــرهنــــگ سیمرغی ایران » و
درمـــــانده گـــــی ” روشنفـکــران ” ایرانی
«چــرا جـــــان و زنــــدگـــــــی مقـــــدس است؟»

null

rezairani30@yahoo.com

رضا ایرانی- امریکا
فوریه 2007

بخش نخست (1)

«شراب خوارم و نرّاد و رند و شاهد باز

مرا ز دست هنرهای خویشتن فریــــاد

ز ننگ خرقه و تسبیح و زهد در رنجم

که هر یکی به دگرگونه داردم ناشــاد»

(عبُید زاکانی)

دلیری و راست منشی افرادی که سدها سال پیش از ما در ایران زندگی کرده اند در رودررویی با الله و” دینش” وآخوندهای آن دوران، بی تردید ما را به شگفتی میآورد و در مقایسه با امروزمان، آفرینگویی ما را فریاد میزند.

برای نمونه، یکی از آنها « عبُید زاکانی » بوده که در بیانی ساده و با دلیری در باره دین ِ الله می گوید:

« زرتشتیی اسلام آورد. گفتندش اسلام را چگونه دیدی؟ گفت هرکه بدان در آید آلتش را می بُرند و هرکس از آن بیرون رود گردنش را می زنند.»

هرچند عبُید، این روایت را اززبان زرتشتی ِتازه مسلمان “گشته” میآورد، ولی درحقیقت رنج و ناشادی خویش، و دیدگاه خود را از اسلام، ازتیغ برنده شریعت اسلام، ومتوّلیان خونریزش، با دلیری وطنـز بیان میکند.

البته بسیاری که امروزه مدّعی دانش و” بینش علمی ” هستند، و از بیان دیدگاه های خود درباره اسلام و احکام انسان و حیوان ستیز آن، ولو آنکه دراروپا و امریکا نیز زندگی کنند، خودداری می ورزند، نه تنها اهمیت این سخن را درنمی یابند وآنرا جدّی نمی گیرند بلکه نام آنرا “اسلام ستیزی ” می گزارند وبنا بر” بینش علمی ” خود سرگرم “مبارزه” آنهم، با بخش نادلپسند حکومت اسلامی هستند وهرازگاهی از روی درمانده گی و تهی بودن ، و نداشتن مایه فکری
بدنبال این و یا آن راه می افتند تا مگر ازپیشوایی اینان، برایشان ” فرجی حاصل ” گردد. البته از آنهمه نعره های گوش کر کنُ ِ ” بینش علمی” و آینده نگری و یاوه گوییهای “لاییک و سکولار”، چیزی جزاین هم از آب در نمی آید و نبایستی انتظار دیگری داشت.
نگاهی به نوشته‌ها و بحث‌های “میرزا بنویس‌ها”، دل هر ایران‌دوستی را به درد می‌آورد! میرزا بنویس‌های ما، از تنها چیزی که نمی‌نویسند،اندیشه و فکر کردن بنیادین در «گُسستن از ذهنیت اسلامی» است. این گسست درست پیش شرط و نیازاساسی نوشوی در ایران است. یک مقایسه‌ی ساده با روشنفکران دوره‌ی مشروطه و آثار آنان، مطلب را برای‌مان آشکار و برجسته می‌سازد. آزادیخواهان دوره‌ی مشروطه رویکردی متفاوت نسبت به «قدرت» داشتند و اساسن درپی هوس کسب قدرت و قدرت ورزی بر ملت نبودند، وهمین ویژه گی، آنان را در جایگاهی دیگر قرار میدهد. گرچه شکست شان سرانجام نایافتن، همین « گسست از ذهنیت اسلامی» بود.
من در این جُستار و جُستارهای آینده کوشش خواهم نمود تا برخی سراندیشه ها و ایده های فرهنگ سیمرغی ایران زمین را، کوتاه از دید خود وبا انگیختگی از اندیشۀ فیلسوف معاصر « منوچهر جمالی» مطرح نموده، تا انگیختگان سیمرغی و جوانان ایران زمین و آنانکه روزی درفش گـُـش (گوشُورَون =جان =زندگی، درفش کاویان) را در سرتاسر ایران خواهند افراشت، با فرهنگ سیمرغی خود از سویی و با سنجشگری از “نظرات” طیف تحصیل کرده گان درمانده و ضد فرهنگ ایران و گدایان اندیشه و دانایی از سوی دیگر، هرچه بیشترآشنا گردند.

« زندگی درگیتی همان مفهوم سکولاریته است »

سخنان دیروز «عُبید» امروزنیز همچنان پابرجاست، چون زندگی پابرجاست و انسان همواره در پی امکانات پدیداری “هنرهای خویشتن” است. فریاد او و عبید زاکانی از برای زندگی کردن شاد برای خود و دیگران است و درست این مفهوم، معنای واژه “سکولار” بر اساس درک درست از مفهوم ” زمان ” هم هست. هرآنی و هرلحظه ای، انسان در پی شادی و به سخن عبید در پی «فریاد هنرهای خویشتن» است که ازسوی مستبدین دینی و قدرت ورز وحاکمان گوناگون، سرکوب می گردد. این زمان نه تنها فانی وگذرا نیست بلکه درهرآنی، درهرلحظه ای، در حال گشتن و شدن و ازسرپدیدار آمدن است. پس واگذاری آن به جهان بعد ازمرگ، چنانکه مستبدین دینی می خواهند، جلوگیری از پیدایش «هنر» انسان و امکانات پیدایش آزادی او درگیتیست.

درشاهنامه نیز می‌آید که “زمان”، درختی‌ست که می‌روید و هر روز، بر آن شاخه‌ای نو افزوده می‌شود. اینست که ما با “آخرت” و دنیای دیگری بعد از این دنیا، که ابدی و جاویدست، کار نداریم، بلکه با مفهوم “شدن در زمان” سر و کار داریم که همان مفهوم تحول و افزایش است .
شریعت و آخوند، ایدئولوژی و مرام فلسفی خاص، همه می گویند که ” تو” را من معیّن می کنم و خیر و صلاح تو را من بهتر ازتو میدانم پس تو با ایمان آوردن به دین من، به ایدئولوژی من، به فلسفه من، که همه بیرون ازتو و درک تو هست و هیچگونه آمیزشی هم با تو ندارد، ازگناه بخشوده میشوی، به بینش علمی و سوسیالیزم می رسی، به وحدت و یگانگی با حّقیقت دسترسی پیدا می کنی. همه‌ی محتوای آموزه شان، چیزی جز این نیست. پس همه‌ی امکانات مردم دریک چشم بهم زدن، محو و نابود گشته و فقط شریعت و یا ایدئولوژی و یا یک مکتب فلسفی خاصی، تنها امکان می‌گردد. به سخنی دیگر، ایمان به «حقیقت منحصر به فرد» تنها معیار قابل قبول در اجتماع می‌شود.

جنبش ” سکولاریته” درغرب درست در رودررویی با چنین افکار و آموزه هایی که درپی معین کردن ِ هست و نیستِ مردمان و«حقیقت منحصر به فرد» بودند، پدیدار گشت. «من » گفتن و«من » شدن، نیازی به سیاه مشق نویسی و تلنبار کردن سدها نقل قول و روایت نفهمیده ونجویده و نگواریده از دیگران ندارد تا ما بفهمیم که ” سکولاریته ولایتیسیته ” چیست و بعد هم بخواهیم که آنرا به زور به خورد ایرانی بدهیم. در همان سخن ساده و فریاد عبُید، این ناشادی “من” از تعیین گشتن بوسیله‌ی کس دیگری، این وعده دادن “جنت” با دو پاره کردن گیتی، به روشنی آمده‌است. عبُید زاکانی توانایی و درک وشناختِ جان ستیزان و سرکوبگران اندیشه را، درآن دوره داشت و نه تنها با آنان گلاویز گشت، که گنجی نیز از این گلاویزی برای نسلهای پس از خود بجا گذارد، تا آنانکه دلسوز و نگران زندگی و جان دیگری هستند، بتوانند گامی، تجربه او و دیگران مانند او را درمبارزه و صف بندی با جان وزندگی ستیزان، پیش تر برده و شاید رهایی از ستم را کارساز باشند. آنچه او نمی دانست این بود که سده ها پس از او درمانده گانی آلوده به شیعیگری و در اسارت آنچه ناتوان از گسُستن از آن هستند، خواهند آمد که جرأت ودلیری آن مجوس اسلام ” آورده ” را هم نخواهند داشت هرچند که در جهان “آزاد” غرب نیز روزگار سپری کنند و همراه آخوندهای خونریز از “اسلام ستیزی ” سخن رانند و سنجش آنرا “دین ستیزی ” نامند.

« فـــــرهنــــگ چیســـت؟ »

ذهنیت اسلام زده شیعیی و انباشته از افکارترجمه ای غرب، بیشتر تحصیلکردگان و یا همان باصطلاح روشنفکران ایران را، درقلمرو تصّرف خود دارد. از آنجایی که هنوز «گُسست» از این اندیشه های خانمانسوز، پیکر به خود نیافته است، انبوهی ازاین تحصیلکردگان و اساتید ایرانی هرآنچه را نمی پسندند با «مفهوم فرهنگ» اینهمانی داده و عمق نافهمی خویش را می نمایانند. اینان با قرار دادن واژه فرهنگ در پیش هر یاوه ای، کژفهمی و ناآشنایی خود را با فرهنگ که از واژه ها و مفاهیم کهن ایران است، به نمایش می گزارند و از سوی دیگر آبرسانی به آسیاب آخوندهای حاکم بر ایران بر عهده گرفته اند و به بنیان دروغ و دروغ ورزی خدمت می کنند. ایرانی سالهاست که در گازانبر آخوند و این تحصیلکردگان اسلام زده و غرب زده، همانند فنری سخت در حال کشیده شدن بوده و هر چه فشاررا بیشتر تحمل می نماید، به همان اندازه نیز رهایی وبرگشتش به حالت خویش ژرفترو شدیدتر خواهد بود.

-“بدگمانی و بی اعتمادی، نا امنی” ناشی از بی فرهنگی و چیره گشتن اخلاق آخوندیست، و نه ازفرهنگ!!

دروغ و دروغ ورزی ، ناشی از بی فرهنگ گشتن است نه ازفرهنگ!!

آدم کشی و شکنجه ، دست و پا بُریدن، چشم درآوردن ، از بی فرهنگی است نه ازفرهنگ!!
– آدم کشی و شکنجه ، دست و پا بُریدن، چشم درآوردن ، از اخلاق آخوندی است نه ازفرهنگ!!
– آنانی که انسانها را به ُملحد و مُشرک و موءمن وکافر ومُرتد تقسیم می کنند، بی فرهنگ هستند؛

– آنانی که کشتار و سرکوبی دراویش گنآبادی را می بینند و دم نمی زنند و اعتراض نمی کنند، بی فرهنگ هستند؛
آنانی که کشتار و سرکوبی بهاییان، زرتشتیان وسایرپیروان ادیان و مذاهب دیگررا می بینند و دم نمی زنند و اعتراض نمی کنند، بی فرهنگ هستند، ولوآنکه روز و شب از” حقوق بشر” کذایی شان فریاد زنند و سینه چاک دهند!

این همه یاوه‌گویی از آن روی هست تا به تزهای کذایی” تولید آسیایی” و”کم آبی” آویزان شوند. و اندیشیدن در معضلات و مسایل سرزمینی به نام ایران به دیگران واگذار شود و اسلام و روحانیت مرتجعش، از زیر ضرب آهنگ سنجشگری و نقد رها شوند.
این همان ایمان به ضرورت تاریخی یا شرایط و درک اجبار برای خود فریبی خود با تاریخ است که نیاز ایمانی است. همه اینها پاسخی است در نیازبه داشتن ایمان به مرجعیتی و از دست رفتن یقین به خود و نیاندیشیدن با مغز خود، درباره آنچه، سرزمین ما را، به چنین وامانده گی ونکبتی فرو برده است.

“اساتید” درمانده‌ی ما، که بویی ازفرهنگ نبرده‌اند، هر یاوه‌ای را فرهنگ می‌نامند. انسان بی فرهنگی که از سخن از” فرهنگ ایرانی–اسلامی” و یا “فرهنگ اسلامی” می زند و آنرا در سیاه مشقهای خود( روزانه اش) بکار میبرد، نه فرهنگ ایران را می شناسد و نه اسلام الله را! احکام صادر شده از الله هیچگاه، از مردمان عربستان نتابیده و بنابر این «فرهنگ» نبوده و نیست. عموی محمد رسول الله نیز او را به دلیل خودکامگی سرزنش و پرسش می‌کرد. احکام الله، بر قوم عرب عربستان و سپس دیگر سرزمین‌ها و ایران، با تهدید و زور و شمشیر بُرنده، تحمیل گردید. این نه تنها «فرهنگ» نیست که یک حرکت ضدفرهنگی در تاریخ بشریت بوده و هست. ” اگر کسی به دینی غیر از اسلام ایمان آورد، هرگز از او پذیرفته نمی‌شود ” . ومن ینبغ غیرالاسلام دینا فلن یقبل منه ( سوره آل عمران ). اسلام وقرآن برآمده ازالله و رسولش محمد بوده و نه از مردمان عربستان که تازه پیش از” ظهور” انور اسلام، در زیرچترفرهنگ ایرانی بوده اند.
ما نه “فرهنگ مسیحی”، نه “فرهنگ زرتشتی”، و نه “فرهنگ مُدرنیسم و پُست‌مُدرنیسم” و نه “فرهنگ ُسنتی” داریم! اینها همه کژفهمی ِ ناشی از نیاندیشیدن در باره «فرهنگ» است.

«فــــرهنــــگ» همواره جوشش و تراوش درونی انسان هاست برای زیستن وراهیابی زیستن درکنار همدیگر و یا باهمستان. مسئله بنیادی درفرهنگ اینست که ما می‌خواهیم چگونه با یکدیگر بزی‌ایم ، تا زندگی را ازگزند و آزار، نگاهبانی کنیم.
فــــرهنــــگ، آن ایده ها، آرمانها، ارزشها، و بنیانهای فکری هر ملّتیست که از سرچشمه ی خود آن ملت روییده و روان گشته و پی درپی تحول و دگرگونی و باززایی یافته تا اینکه فراسوی مرزهای نخستین خود، تبدیل به یک ارزش واصل پزیرفته شده از سوی جامعه خویش قرار گرفته و دیگر تنها متعلق به سرچشمه نخستین وجودیش نمی باشد.

اندیشه‌ی «وراء کُفر و دین» (=وراء عقاید) که درعِرفان عبارت‌بندی شد و رو به گسترش نهاد، اما درعِرفان نگُنجید و تبدیل به یک اصل فرهنگ ایرانی گشت.

« از بهر الله آخر تا چند کُفــر و ایمان گه روی سوی قبله، گه دست سوی باده

نه مومنم نه کافـر، نه اینم و نه آنم رفتم بخاک تاریک، از هر دو خر پیاده » عطار

«زندگی و قداست جان» نیز، بزرگترین اصلی بود که از همان آغاز سپیده دم فرهنگِ ایرانی از اندیشه انسان ایرانی تراوید و سپس فرهنگ او را معّین نمود. وگسترش آن را و رفتن ِفراسوی مرزهای ابتداییش را، در منشور حقوق بشر کوروش جلوه‌گر ساخت. منشور حقوق بشر کوروش تنها نمونه‌ای از تجلی گسترش وعبارت بندی« حقوقی یافتن» و گشایش مرزهای نوین آن فرهنگ است. ژرفای این ایده ارجمند که بزرگترین اصل فرهنگ سیمرغی ایران است، بخوبی در پیوند و مهرِ ِملت‌های گوناگون با ادیان و باور و احترام به بُت‌های گوناگون، در حکومت هخامنشیان و اشکانیان، و در اندیشه‌های شعرا و متفکرین ایران‌زمین بازتاب یافته، که دیدن و فهمیدنش کارِ مقّلدین اسلام زده و اساتید اتوریته و مرجعیت‌پرست نیست.

« میآزار موری که دانــه کش اســـــت

که جــان دارد و جــــان شیرین خوش است»

فردوسی

«مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن

که جز این در شریعت مـــا گنـــــاهی نیست»

حافظ

اکنون این را هم می بایست تاکید نمایم که برخلاف سطحی نگری برخی هوچیگر، سخن از برتری ویا الویت فرهنگ ایرانی بر فرهنگ دیگری نیست. فرهنگ سیمرغی ایران درپی تحمیل افکار و عقاید خود به دیگران نیست. فرهنگ ایرانی درپی « معین» ساختن دیگری، در پی پیرو و هواخواه سازی و وادار کردن دیگران به تقلید کردن نیست، درپی هوس قدرت ورزی به دیگری نیست. در فرهنگ سیمرغی ایران، “امر به معروف و نهی از منکر” وجود ندارد. امـــــا فرهنگ سیمرغی ایران، در پی انگیختن هرانسانی است زیرا که هرانسانی را « ارجمند » میداند. آنکه دیگری را میانگیزد، درپی برتری بردیگری نیست. «انگیختن» برتری ایجاد نمی کند.
فرهنگ سیمرغی ایران، فرهنگ انگیزش است، اینستکه هنوز نام « جمشید » بعنوان نخستین انسان فرهنگساز، در این فرهنگ انگیزنده و بیانگر ایده « فـّـر» ایرانی و آفرین گویی می باشد. کافیست نگاهی به سروده های شعرایمان بیندازیم تا چهره « جمشید » در جام جمش به دیده نقش بندد. جام جمی که نماد بینش، نماد معرفت زدودن دردها و رنجهای بشری است. اینستکه ایرانیان چهره انگیزنده جمشید را در« تخت جمشید» واتابی میکنند، زیرا آنرا جایی میدانند که ایده آل حکومت جمشیدی واقعیت یافته است. اما این خود مطلبیست که همواره از دید سطحی نگر ِ ایرانشناسان غربی و هوچیگران و “پژوهشگران” مدعی فرهنگ ایران، “نادیده” و نا فهمیده مانده است.

فرهنگ در ایران قدمتی به اندازه خود ایرانزمین دارد. دهقان ایرانی فرهنگش را «قنات» و «کاریز» نامید، چون او سرچشمه بودن و اصالت داشتن را با چشم خود و با بینش مستقیم و بی واسطه خویش درمی یافت. اهمیت آنرا خیلی زود برگرفت و حتی نام خود و فرزندانش وبزرگترین خدایش را که سیمرغ بود، «فرهنگ» نهاد. هنوز در بخشهایی از ایران، دهقانان به قنات یا کاریزشان، « فرهنگ» میگویند
در بخش دوم این جُستار، پیایندها و تراوشات مستقیم ایده ارزشمند فرهنـــگ سیمـــرغی ایـــران، اصل “زندگی و قداست جان” را دنبال خواهم نمود.

پایان بخش نخست

این جُستار در آینده در سایت « فرهنـــگشهر» بایگانی خواهد شد.

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي