رباب محب /چند شعر از مجموعهیِ خراشها بر صورتهایِ مضاعف
مارس 182009

پشتِ قوزیِ این برف
کلاغی مجموعههایِ وقتِ را
وارونه میکند.
1
بازتابی از دیوارهایِ گذشته
بر صورتِ پیرِ آینههایم
فوارههایی
دیوانهیِ آفتاب
پشتِ قوزیِ این برف
کلاغی مجموعههایِ وقتِ را
وارونه میکند.
2
زیرِ پلکهایِ بسته
لاشهای نیست
مرواریدی
غلتیده
لایِ استخوانهایِ فراموشی
و برف
آوازی دارد
بر بالِ عقابی که منقار نداشت.
3
چکش – بر سنگِ سیاه.
یقهام در دست-
زیرِ چکش.
میکوبم
میکوبم
تا جستنِ تکه الماسی،
گوشهای
زیرِ زخمهایِ باز
میکوبم
4
در کمینِ یک صدا
شاعری
رویِ خط خوردهگیِ خطهاش
گم شد.
رباب محب
از مجموعهیِ خراشها بر صورتهایِ مضاعف
استکهلم ژانویهیِ دوهزارونه میلادی
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.