رباب محب

مه 292007
 

حس ، برخاستن ِ هر روزه ست
در کفه های ترازوت :
« ر» : روايت ِ تا ابد دويدن
« ب » : بالاتر از سر خود سر کشيدن
« الف » : اغاز ِ بي کلاه ِ سری که باد بردش
« ب » : بازگشت به نقطه ی ِ اول يعني :
روايت ِ تا ابد دويدن « ر»
خطي نيست ،
معراج ِ گودی ِ کمر است
در قوس دايره
و گم شدن در هزار چهره ی ِ خود
به آخر خط رسيدن نيست
***
مکث های بي اختيار در صورت های نا آشنا. پا به پا مي کني پشت ِ ديوار کسي نيست . تو در خود ايستاده ای وُ سرت از خواب های مخملي تاب برداشته است.
درنگي در خيال کش مي آيد. لختي در خود مي ماني با تمام ِ سوراخ های خالي زندگي و چند کلمه برا ی نفس کشيدن و چند نفس برای تکرارهای هر روزی : صنعت از نوک ِ انگشت های اشاره ات مي چکد

بي اشاره سياه مي کني.
***
از ريختن ِ بي قواره ی ِ اشکهايت
تا اشراق ِ خنده ی ِ روی ِ لبهايت
يک غبار راه است.

زير غبار پلک هايت آنتي تز ِ ساعت ها شده ای
گاه ِ رفتن ِ بالای شانه هايت –
صبر ِ شن
بي ساعت.
***
پنجاه و سه سال هر روز نواخت :
من رأس ِ ساعتم
ضلع ِ چپم ديروز
ضلع ِ راستم ديروز
قاعده ام ديروز

من قاعده ی ِ ساعتم :
آغاز و پايان ِ يک نقطه

دوازده / يک / دو / سه / چهار ….
دوازده يک دو سه چهار ….
دوازده …
يک …
پنجاه و سه.

پدر چيزی را هاشور مي زند
روی همه راهها سايه ای محتوم مي شود مادر
تو کليدی مي سازي برای غبارهای روی ِ در
در به در به دنبال ِ خودت
از سر تا قوس کمر چکه

دوازده / يک / دو / سه / چهار ….
دوازده يک دو سه چهار ….
دوازده …
يک …
يک …
يک …
يک …
پنجاه و سه.

از دفتر چاپ نشده « مونولوگ های ر»
رباب محب / استکهلم
آوريل دوهزاروهفت

  2 دیدگاه به “رباب محب”

  1.  

    سرکار خانم رباب محب
    چند وقت است که شعر هایتان را دقیق تر می خوانم و برای دوستانی هم توضیح داده ام به نظر بنده شما یکی از معدود شاعران خانم هستید که از زیر سایه و سلطه فروغ بدر امده اید و شعرتان شخصیت خودش را دارد و ایضن هویت و ماهیت مخصوصی یافته که نام رباب محب را دنبال خودش می کشد و این برایم بسیار جالب و برای یک شاعر حسن است که شناسنامه شعرش به نام خودش باشد همچنان مشتاق خواندن شعرهایتان هستم
    موفق باشید
    برزو علی پور

  2.  

    dar in ghorbate talkh az naderehaye rozegarid v b hamin ektefa mikonam baraye kalamateton v on barahaote negah k dar pase saliane sokot breshte shode tazim konam

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© 2025 MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي