رازیانه اما همیشه/ مهناز بدیهیان

 شعر
آگوست 152010
 
 raziyaneh.jpg

و در این برهوت بیرحمی
دستان زنی بود
که زمین بود و دانه بود
و رازیانه….

رازیانه اما همیشه…..

و در این برهوت بیرحمی
دستان زنی بود
که زمین بود و دانه بود
و رازیانه
و شخم می زد با پنجه های مضطربش
زمین خشگ را

او پدر بود
و هر ساعت در غالب مادری
فرود می آمد
در سر زمینی که زنان بدون مردانند
و مردان همه دشنه های تکراری
که بر فرق آذین بسته ی گل سرخ می زنند
بر ساق سبز رازیانه

باور کنیم اما، که با اولین رویش طلوع آفتاب
و خیزش رازیانه ها
رنگ می بازند دشنه ها

مهناز بدیهیان
2009

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© 2025 MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي