دين اقوام سامي* —— ويليام روبرتسون- سميت -2
یدالله موقن
نتيجه گيري
در مطالعۀ اديان كهن بايد نه با اساطير بلكه با شعائر و مناسك ديني شروع به پژوهش كنيم.(7) اما بعضي اسطورهها را نميتوان صرفاً به اين دليل كه آنها تبيين اعمال ديني نيستند كنار نهاد،در واقع بعضي اسطورهها سرآغاز تفكر ديني را نشان ميدهند يا تلاشي هستند در جهت انتظام بخشيدن اعتقادات ومرتب و منظم كردن شعائر ديني. در این حالت نيز اسطوره، خصلت فرعي بودن خود را بيشتر نشان ميدهد.اسطورهها حاصل فلسفه بدوي هستند تا تفكر درباره ماهيت جهان؛ اسطورهها ميتوانند سرشت سياسي نيز داشته باشند يعني براي اين ساخته شده باشندكه كيش هاي مختلف را درون يك ارگانيسم سياسي و اجتماعي يك كاسه كنند و رشته اي از مودت و وحدت ميان قبايل بيافريند؛ يا اينكه اسطوره ها آفريدۀ بازي آزاد تخيل حماسياند. اما فلسفه، سياست و شعر چيزهايي غیر از دين خالص هستند.
شكي نيست كه در مراحل متاخرتر اديان قديم،اسطوره ها به طور فزايندهاي اهميت مييابند. در نبرد شرك با شكاكيت از يك سو و با مسيحيت ازديگر سو، پشتيبانان دين قديم سنتي ناگزير بودهاند به جستجوي انديشههايي از نوع انديشه هاي تازه برخيزند تا بتوانند معنايي دروني و حقيقي به مناسك سنتي بدهند. براي اين منظور آنان به اسطوره هاي كهن متوسل ميشدند و روش استعاري را براي تفسير اسطورهها به كار ميبردند. اسطورهاي كه به كمك استعاره تفسير شده باشد،وسيلهاي مطلوب ومناسب براي تزريق معنايي تازه به قالبهاي كهن ميشود. اما نظريههايي كه بدين سان تحول مييابند،نامناسب ترين و كاذب ترين راهنما براي دريافت معناي اصلي و آغازين اديان كهن هستند.(8)
از سوي ديگر چنانچه از اسطوره ها تفسير استعاري نكنيم،در آن صورت آنها نظراتي را درباره ماهيت خدايان بيان ميكنند كه در زماني كه اسطوره ها شكل ميگرفتند، رايج بوده اند. گرچه جزئيات اسطورهها فاقد ارزش اعتقادياند و بر دين،مرجعيتي بي چون و چرا ندارند، با اين وصف در اسطوره ها مطلبي نمي توانسته است وارد بشود كه مورد پذيرش مردم آن زمان نباشد. اما اگر شيوۀ انديشه اي كه در اسطوره بيان مي شود،در عين حال در مناسك بيان نميشد، اسطوره از سوي دين تاييد نمي شد. اسطوره جداي از مناسك، سندي مشكوك و ضعيف است. پيش از آنكه بتوان اسطوره را با اطمينان بررسي كرد،بايد به انديشه هايي كه در مناسك سنتي متجسد شدهاند، دست يافت؛ عناصر پايدار و ثابت دين را فقط در مناسك ميتوان يافت.
اين نكته بسيار مهم را بايد از همان آغاز دريافت كه كل اديان كهن عبارت از مناسك بود. دين در دوران قديم نظامي از باورهاي كلامي و نظري كه كاربرد عملي داشته باشد نبود بلك به جاي آوردن اعمال سنتي ثابت و تغيير ناپذير بود. هر عضو جامعه موظف بود كه آن اعمال را به جاي آورد. انسانها، انسان نمي بودند چنانچه موافقت ميكردند كه بعضي اعمال را انجام دهند بيآنكه دليل انجامش را بدانند. اما در اين دين هاي كهن اين نظر در آغاز ارائه نميشد تا سپس در عمل بيان شود؛ بلكه برعكس عمل، مقدم بر نظر بود. انسانها قواعد كلي سلوك را در عمل ارائه ميدادند، پيش از آنكه اصول كلي را به قالب عبارات كشند. همچنان كه نهادهاي سياسي كهنتر از نظريههاي سياسياند، همين طور نيز نهادهاي ديني قديمتر از نظريههاي ديني هستند. قياس ميان نهادهاي ديني با نهادهاي سياسي،ناموجه نيست. زيرا، در واقع در جامعۀ باستان ميان نهادهاي ديني ونهادهاي سياسي هماهنگي و همانندي كامل وجود داشته است. گذشتگان، هم در مسائل ديني و هم در امور سياسي، بهاي زيادي به سابقه و پيشينه هر موضوعي ميدادند. اما چرا بايد از پيشينۀ يك عمل تقليد كرد و آن را دقيقاً به جاي آورد؟ در پاسخ به اين پرسش، افسانهاي در خصوص برقراري آن ساخته ميشد. ولي وقتي عملي نهادينه ميشد و پيشينه پيدا ميكرد خودش،مرجع خودش بود ونيازي به دليل تراشي نداشت. قواعد جامعه بر پيشينۀ امور يعني بر سنت متكي بود؛ و استمرار جامعه دليل كافي بر اين بودكه چرا نهادي كه يك بار استقرار يافته بايد تداوم داشته باشد. در واقع هنگامي كه ميگوييم ميان نهادهاي ديني و سياسي در جامعه ابتدائي كهن هماهنگي وهمانندي وجود داشت سخني دقيق نگفته ايم ، زيرا اين نهادها اجزاي يك كل اجتماعي بودند.دين بخشي از حيات اجتماعي سازمان يافته بودكه انسان درآن متولد ميشد و در طي حيات خويش ميبايستي همان طور كه ناآگاهانه ازاعمال مرسوم درجامعه پيروي كند، از سنن ديني نيز تبيعيت كند. انسانها خدايان و پرستش آنان را بي چون و چرا مي پذيرفتند و اگر دربارۀ آنان بحث ميكردند، بر اساس اين پيش فرض بود كه اعمال سنتي اموري تغيير ناپذير و ثابت بودند و درباره اين اعمال نمي بايست بحث كرد؛ زيرا ممكن بود كه اساس آنها را متزلزل كند. از نظر ما كه در عصر نو به سر ميبريم، دين بيش از هر چيز اعتقادي فردي است و باوري متكي به عقل است. اما در جامعۀ باستان، دين بخشي از زندگي عمومي هر شهروند بود ودين، شكل متحجر و تغيير ناپذيري داشت؛ و شهروند را اين انديشه نبود كه هدف به جاي آوردن مناسك را درك كند و آزاد نيز نبودكه بتواند آنها را مورد انتقاد قرار دهد و اجازه هم نداشت كه از اجراي آنها سرباز زند. ناهمنوايي ديني جرمي بر ضد دولت بود، زيرا اگر سنت مقدس دستخوش تغيير و تحريف ميشد شالودههاي جامعه متزلزل و الطاف خدايان قطع ميشد. اما تا زماني كه اشخاص فرائض ديني را به طور درست ودقيق به جاي ميآوردند، كسي از آنان نميپرسيد كه چگونه دين در دل او ريشه دوانده يا چگونه خرد او را متاثر ساخته است. در واقع انجام فرائض ديني جزئي از وظايف سياسي فرد بود،دين به تمامي عبارت از رعايت قواعد ثابت ومعين مناسك و شعائر بود.
نتيجهاي كه از اين بحث ميخواهيم بگيريم ودر ارتباط با روش پژوهش ما است، اين است كه هنگامي كه ساخت سياسي يك جامعۀ ابتدائي را مطالعه ميكنيم، هيچ گاه نبايد با اين پرسش بررسي خود را آغاز كنيم كه مدارك ثبت شده قانون گذاران كدام است يا چه نظريههايي در خصوص علت وجودي نهادهاي جامعه خويش ارائه دادهاند؟ چون چنين پرسشي در خصوص چنين جامعهاي بي مورد است. پس بايد بكوشيم تا درك كنيم كه رسوم چه بودهاند و چگونه زندگي عمومي را شكل ميدادهاند. به همين شيوه نيز در مطالعۀ دين سامي نبايد بپرسيم در مورد خدايان چه گفته شده است بلكه بايد بپرسيم كه رسوم و تكاليف ديني چه كاري ميكردند و چگونه زندگي پرستندگان را شكل ميدادند.
بنابراين هدف بررسي ما اين است كه رسوم وتكاليف ديني را مطالعه كنيم كه بر زندگي اقوام سامي حاكم بودهاند. اما در پيروي از اين طرح نبايد يكباره خود را در دريايي ازجزئيات مربوط به مناسك و فرائض ديني غرق كنيم بلكه بايد توجه خود را به جنبه هاي كلي مناسك و تكاليف مقدسي كه كاملاً مشخص وتمايزند مبذول داريم. چنانچه ميخواستيم كه نهادهاي سياسي باستان را بررسي كنيم، روش مناسب اين بود كه مفهوم كلي از انواع حكومت به دست آوريم سپس تحت هر يك از اين انواع،نهادهاي گوناگون آن را تنظيم كنيم. همين طور نيز به هنگام بررسي تكاليف و شعائر ديني اقوام سامي،مفيد است كه شناختي كلي از انواع فرمانبرداري از خدا كه مفاهيم حاكم بر رابطۀ انسان با خداياناند به دست آوريم؛ زيرا اين مفاهيم شالودۀ مناسك و احكام دين در مكانها وزمانهاي مختلف اند. چنين شناختي را ميتوانيم از طريق بررسي القابي كه انسان ها به خدايان خويش ميدهند و آنان را با آنها خطاب ميكنند و زباني كه با آن وابستگي و اتكاي خويش را به آنان اظهار ميدارند به دست آوريم. از بررسی اينها ميتوان فوراً به شيوه اي كلي وگسترده دريافت كه خدايان چه مكاني را در نظام اجتماعي قديم اشغال ميكردند و رابطۀ آنان با پرستندگانشان تحت چه مقولاتي قرار ميگرفت. نتايج گسترده اي كه بدين طريق به دست ميآيد بايد گسترش و تحول يابند و در عين حال در تفسير آنها دقت به عمل آيد واين تفسيرها از طريق بررسي جزئيات كاركرد شعائر ديني، بيش از پيش، دقيقتر شوند.
موضوع ماهيت ما بعدالطبيعي خدايان،متمايز از منزلت وموقعيت وكاركرد اجتماعي آنان، بايد تا تكميل اين پژوهشها كنار گذاشته شود.اين پرسش كه خدايان في نفسه چيستند، پيش از مطالعۀ رابطۀ ميان خدايان و پرستندگانشان، بیهوده است. اين رابطه، آنان را در حيات اجتماع نشان ميدهد.از طريق بررسي فرائض و عبادات ميتوان به چگونگي اين رابطه پي برد. از ديدگاه مردمان باستان، اين پرسش كه خدايان في نفسه چيستند، نه پرسشي ديني بلكه فلسفي بود. آنچه مومن نياز دارد، فقط آشنايي عملي با قواعدي است كه خداوند طبق آنها عمل ميكند وانتظار دارد كه مومنان و گروندگان به اونيز بنابر آن قواعد رفتار كنند؛ يعني آنچه كه كتاب دوم پادشاهان(باب هفدهم آيه26)«قاعده» يا قانون مرسوم خداي آن سرزمين مينامد:« پس به پادشاه آشور خبر داده گفتند طوايفي كه كوچانيدي وساكن شهرهاي سامره گردانیدي قاعدۀ خداي آن سرزمين را نمي دانند و او شيران در ميان ايشان فرستاده است و اينك ايشان را ميكشند از اين جهت كه قاعدۀ خداي آن زمين را نميدانند».(9) اين سخن در مورد دين اسراييلي نيز صادق است. هنگامي كه پيامبران يهود از خداشناسي سخن ميگويند،منظورشان هميشه شناخت عملي قوانين و دستورات حكومت الهي در اسرائيل است. يوشع نبي(باب چهارم آيه1) ميگويد:« اي بني اسرائيل كلام خداوند را بشنويد، زيرا خداوند را با ساكنان زمين محاكمه اي است چون كه نه راستي، ونه رافت ونه معرفت خدا در زمين ميباشد.» ودر آيۀ 10 ميگويد:« و خواهند خورد اما سير نخواهند شد و زنا خواهند كرد اما افزوده نخواهند شد زيرا كه عبادات خداوند راترك كردهاند.» دين، به منزلۀ يك كل، عبارت از«شناخت يهوه و ترس از او است». شناخت آنچه يهوه فرموده است به اضافۀ اطاعت خاشعانه از اوامر او(اشعيا نبي باب يازدهم آيه2) بدگماني شديد، به عنوان گرايش راستين دينداري،نسبت به هر گونه بحث نظري ديني در كتاب جامعۀ سليمان توصيه ميشود؛ زيرا هيچ مقدار از بحث نمي تواندانسان را فراسوي يك قاعده ساده ببرد:«از خدا بترس و اوامر او را نگاه دار، چون كه تمامي تكليف انسان همين است». كتاب جامعۀ سليمان (باب دوازدهم آيه13) اين پند را مولف در دهان سليمان ميگذارد و آن را عصارۀ نظر قديمي در خصوص دين ميداند،نظري كه در اين دوران متاسفانه جدي گرفته نميشود.(10 ) در اينجا لازم است براي يك لحظه اين مسئله را در نظر آوريم كه فيلسوفان ومتفكران هر چه كوشيدند تا براي دين سنتي و سرشت خدايان نظريه اي ارائه دهند،دراين كار ناكام شدند. زيرا نتوانستند براي مناسك واعمال سنتي ديني،تبييني عقلاني ارائه دهند وكساني كه ميخواستند در اعتقادات خود ارتودوكس بمانندناگزير شدند براي مناسك و شعائر ديني تفسيرهايي استعاري ارائه دهند.(در اين خصوص رجوع كنيد به پرسش يوناني و رمي اثر پلوتارك). دليل اين شكست آشكار است؛ زيرا مناسك و شعائر سنتي ديني به تدريج طي چندين قرن رشد كردهاند و خصلت انديشۀ اقوام را،در مراحل گوناگون تحول عقلي و اخلاقي شان، نشان ميدهند. از اين رو هيچ مفهومي از سرشت خدايان نميتواند تبيينكنندۀ مناسك و مراسم پيچيده شرك متاخر باشد كه در هر يك از مراحل پيشرفت فرهنگي، از توحش عريان گرفته تا مرحلۀ عالي، اجرا ميشده است. ثبت انديشۀ ديني نوع بشر، بدان گونه كه در شعائر و تكاليف ديني تجسم يافته است، شبيه ثبت جغرافيايي لايههاي زمين است، يعني كهنه و نو در كنار هم، يا بيشتر، بر روي هم قرار گرفتهاند. طبقهبندي شكل گيري مناسك و شعائر ديني طبق ترتيب خاص،نخستين گام در جهت تبيين آنهاست. و اين تبيين بايد نه به شكل نظريهاي انگارشي يا فلسفي بلكه بايد به صورت تاريخ زندگي عقلاني باشد.
براي دستيابي به چنين تبييني بايد با بررسي شكلگيري برخي انديشههاي اساسي درباره رابطۀ عملي خدايان دوران باستان با پرستندگانشان آغاز كنيم. بايد اين نكته را نيز افزود كه لازم است از آغاز، بعضي مفاهيم اساسي دربارۀ روابطي داشته باشيم كه نژادهاي اوليه نوع بشر تصور ميكردند ميان خدايان با آدميان از يك سو و خدايان با جهان مادي از ديگر سو برقرار است. در دوران باستان همه اعمال مومن] يا پرستنده[ جنبه تجسمي و مادي دارد، كه شكل آن با بررسي اين نكته مشخص ميشودكه خدايان و نيز آدميان بابخشهاي ويژهاي يا با جنبههاي خاصي از طبيعت مادي، روابطي ثابت و تغييرناپذير دارند. برخي مكان ها يا اشياء حتي بعضي از انواع جانوران،مقدس شناخته ميشوند،يعني آنها در رابطهاي نزديك با خدايان هستند؛ بنابراين بايد احترام خاصي براي آنها قائل شد. همين مفهوم، نقش عمدهاي در رشد و تحول شعائر وتكاليف ديني بازي ميكند.در اين جا مسئلهاي كه وجود دارد اين است كه نمي توان آن را با روش هاي «از پيشي» حل كرد بلكه بايد با تحليل جزءبه جز مناسك،گام به گام پيش رفت. تنها از اين طريق است كه ميتوان اميدوار بودكه از روابط خدايان با طبيعت مادي فهم كاملي به دست آيد.اما برخي جنبهها يا خصلتها در فهم انسان باستان از جهان وروابط ميان اجزاء آن با يكديگر وجود دارند كه ميتوان با يك بررسي مقدماتي يكباره آنها رادرك كرد.
مفيد خواهد بود كه در آغاز به همين جنبهها بپردازيم. در اين صورت درخواهيم يافت كه تاريخ شعائر ديني،در واقع، تاريخ خود دين باستاني است كه در تحول نوع بشر به منزلۀ نيرويي عملي مشاركت داشته است و بيانگر تلاش عقلاني انسان باستاني است براي فهم معناي دين و سرشت خدايان و اصولي كه خدايان طبق آنها با بشر رفتار ميكنند.اين تلاش عقلي به قالب الفاظ در نيامده بلكه به صورت اعمال ديني ومناسك متجسد شده و تجسم يافته است. كوشش آگاهانه متفكران ديني عصر باستان، چه به شكل ابداع اسطورهها و چه به صورت ساختارهاي انگارشي،یعنی مواد خام كه آنان روي آن عمل ميكردند از خزانۀ سنتي مشترك برداشت های ديني اخذ شده بودند كه نسل به نسل منتقل ميشدند اما اين ميراث نه به قالب الفاظ بلكه به شكل رسوم ومناسك ديني بود.
ماهيت اجتماع ديني(امت) و رابطۀ خدايان باپرستندگان
ديديم كه بايد به دينهاي باستاني به منزلۀ نوعي نهاد يعني رسم و شعائر سنتي نگريست نه نظامي از عقايد جزمي يا باورهاي فرمولبندي شده. نظام دين باستان جزئي از نظام اجتماعي بود كه پيروانش تحت آن به سر ميبردند؛ بنابر اين، در اينجا بايد واژۀ«نظام»(يا«سيستم») به معناي عملي گرفت ، همان طور كه به هنگام سخن گفتن از يك نظام سياسي، منظور بيشتر نهادهاي سياسي است ونه انديشههاي سياسي، در مورد دين نيز بيشتر بايد به جنبههاي عملي و مناسكي آن توجه داشت ونه به باورهاي نظري وكلامي آن؛ به طور كلي،دين عبارت از يك سلسله اعمال ومناسك و فرائض بود كه اجراي صحيح آنها واجب بود يا مستحب تا لطف خدايان را تضمين كند يا خشم آنان را فرو خواباند.در اجراي اين فرائض عملي هر عضو جامعه سهمي داشت كه يا بر اساس اين كه در چه خانواده يا چه جماعتي متولد شده بود تعيين ميشد يا بر پايۀ منزلت و رتبهاي كه در خانواده يا قوم به دست آورده بودمشخص می گشت. . شخص، دين خود را بر نميگزيند و آن را شكل نميداد بلكه دين به منزلۀ جزئي از طرح كلي تكاليف و وظايف اجتماعي به او محول ميشد، البته بر حسب موقعيت و منزلت او در خانواده يا قوم. افراد كم و بيش مذهبي بودند، همان گونه كه امروز، افراد كم و بيش ميهن پرستاند. يعني آنان بر حسب خلق و خوي خويش به تكاليف ديني خود عمل ميكردند؛ اما پديدهاي به نام آدم غير مذهبي يا لائيك مطلقاً وجود نداشت.هر فردي موظف بودكه تا حدودي مذهبي باشد زيرا به جاي آوردن فرائض ديني يك تكليف و وظيفۀ اجتماعي بود. از تحمل نكردن اعتقادات مغاير بااعتقادات رسمي، در جامعۀ باستان بر خلاف امروز،اثري نبود. هيچ كس را به خاطر داشتن اعتقادات يا باورهاي خاصي براي خلوص روح خود،مجازات نميكردند. دين براي رستگاري روح فرد نبود بلكه براي حفظ و بقاي جامعه و سعادت آن بود و تنها چيزي كه براي اين منظور لازم بود،اين بود كه هر كس به تكاليف ديني خود عمل كند، چون در غير اين صورت او ناگزير بود كه خانواده و قوم خود را ترك كند. شايد سادهترين شيوه براي بيان موضوع اين باشد: هر شخص بيآنكه حق گزينش داشته باشد، فقط بر اساس تولدومنزلت اجتماعي خويش، عضو آن چيزي ميشد كه ما آن را جامعۀ طبيعي ميناميم.از اين لحاظ جهان باستان و جهان نو همانند يكديگرند. اما فرق مهمي نيز ميان آن دو وجود دارد؛ بدين معني كه جوامع قبيلهاي يا قومي جهان باستان دقيقاً به معناي جديد كلمه، طبيعي نبودند. زيرا خدايان نيز در آنها نقش داشتند ومكاني همانندانسانها اشغال ميكردند. در جمعي كه شخص در آن متولد ميشد صرفاً از خويشاوندان وهم ميهنان تشكيل نميشد بلكه خدايان نيز حضور داشتند مانند:خدايان خانواده و خدايان دولت كه در ذهن انسان باستاني جزئي از جامعه بودند وهمان رابطهاي را با جامعه داشتند كه انسانهابا آن دارند. رابطۀ ميان خدايان باستان و پرستندگانشان در قالب روابط بشري بيان ميشد؛ اما نه به معناي مجازي بلكه به معناي تحت اللفظي. مثلاًاگر خدا، پدر و پرستندگانش، فرزندان او خوانده ميشدند در اينجا رابطۀ پدر و فرزندي به معناي تحت اللفظي بود؛ يعني خدا، پدر جسماني(و نه پدر روحاني) پرستندگانش شناخته ميشد و چنانچه خدا را پادشاه خطاب ميكردند، پرستندگانش، خود راخادمان او ميناميدند واعتقاد داشتندكه خدا رهبري دولت را در دست دارد. بنابراين دولت به گونهاي سازمان مييافت كه ارادۀ خدا را متحقق سازد و درامور مهم نظر او را جويا ميشدند. از اين رو براي شرفيابي به بارگاه او و پي بردن به ارادهاش همه تشريفاتي كه براي رفتن به دربار پادشاهان انجام ميگيرد،به جاي آورده ميشد. هدايا به پيشگاه او تقديم وعرض بندگي و چاكري ميشد. بنابراين شخص در رابطۀ ثابت و تغيير ناپذيري با خدايان متولد ميشد.مسلماً شخص با همنوعان خويش نيز رابطه داشت اما اين رابطه نيز ناشي از دين او بود و ملزم به پذيرش سلوكي بود كه آن نيز در رابطه با خدايان معين ميشد.اما اين روابط صرفاً يك طرف طرح عمومي سلوكی بودكه موقعيت او را به عنوان عضو جامعه برايش معين ميكردند.
ميان قلمرو امور ديني و قلمرو امور زندگي عادي، جدايي و تمايزي وجود نداشت.هر عمل اجتماعي را هم به خدايان وهم به انسانها منسوب ميكردند؛ زيرا پيكر اجتماعي صرفاً از انسانها تشكيل نشده بود بلكه خدايان نيز همانند انسانها،اعضاي آن بودند.
اين گزارش از وضع دين در نظام اجتماعي در مراحل اوليۀ تاريخ در مورد همه نژادها وتمام بخشهاي جهان باستان صادق است. علل چنين يكنواختي فوقالعادهاي در ساختار اجتماعي وتصورات ديني در زمان پيش تاريخي نهفته است. بنابراين چنين يكنواختياي بايد آشكارا جنبۀ عمومي داشته باشد كه بر تمامي نوع بشر بدون تمايز نژاد ومحيط جغرافيايي منطقهاي حاكم بوده است. زيرا در هر منطقهاي از جهان، همين كه قوم يا قبيلهاي را مييابيم كه از تاريكي زمان پيش- تاريخي پا بيرون گذاشته و به نور تاريخ واقعي رسيده است پي ميبريم كه دين اونيز با همين نوع عمومي كه خصوصياتش تشريح شد، همخواني دارد.با گذشت زمان وپيشرفت جامعۀ ابتدايي در اين وضع تغييراتي صورت ميگيرد. در دين نيز مانند ديگر امور در روند گذر از زندگي نوع باستاني به زندگي نوع مدرن تغييراتي به وجود ميآيد، اما همچنان كه پيشرفت جامعه كند است، تغييرات ديني نيز با تمهيدات بسيار به تدريج صورت ميپذيرد، يعني با متلاشي شدن مداوم ساختار قديمي جامعه كه با رشد تصورات و نهادهاي جديد همراه است،دين نيز ناگزير از تغيير ميشود. مثلاً در يونان ارتباط تنگاتگ دين با خانواده و دولت خيلي زود،از طريق تصورات پان- هلني كه بيان خداشناختي خود را در اشعار هومر يافتند،سست شد.اگر ايلياد و اوديسه هومر را كتاب مقدس] يعني تورات و انجيل[ يونانيان بدانيم، همچنان كه اغلب چنين ادعايي شده است،معناي حقيقي اين سخن اين است كه در اشعار هومري،تصوراتي درباره خدايان بيان شده كه از حدود پرستش خدايان محلي و خدايان قبيلهاي فراتر ميرود و تصورات ديني تازهاي را به همۀ يونانيان ارائه ميدهد؛ چيزي كه قبلاً اجازه داده نميشد؛ يعني هر ديني با علائق خويشاوندي و با گروه سياسي خاص و با خدا و پرستشگاه محلي خاصي رابطه تنگاتنگ داشت.اما خدايان المپياد هومر ديگر اين محدوديتها را نداشتند. در ايتاليا هيچ گاه تصوراتي نظير تصورات پان- هلني، كه در يونان شكل گرفت و تاثیرعملي بر تصورات ديني و اجتماعي گذاشت، به وجود نيامد. از اين رو يگانگي دين و دولت، همبستگي خدايان با انسانها به منزلۀ اجزاي جامعهاي واحد،با علائق و هدفهاي مشترك، به طور شاخص در نهادهاي رمي تا زمانهاي متاخر باقي ماند،اما در يونان ورم دين سنتي و عادي عوام هرگز از نوع دين ابتدائي منحرف نشد. فروپاشي نهايي دين باستان در تمدن يوناني- رمي در درجۀ نخست كار فيلسوفان و بعد كار مسيحيت بود.اما در جنوب اروپا، مسيحيت كه جاي دين مشركان را گرفته بود، خصوصيات آن را از ميان نبرد. اما در جهان سامي جماعتهاي باستاني،جماعتهاي كوچكي بودند كه مدام با يكديگر در منازعه بودند.از اين رو جداي از يكديگر به سر ميبردند. بنابراين، ويژگيهاي و خصوصيات شاخص جامعۀ سياسي يعني همبستگي ميان خدايان و پرستندگانش در قلمرو دين نيز تجلي ميكرد؛ تا آن حد كه خداي يك طايفه يا يك شهر ادعاي حاكميت بلامنازع بر پرستش و بر امور اجتماعي جامعهاي را داشت كه خود جزئي از آن بود.او ضرورتاً دشمن دشمنان پرستندگانش ميشد و با كساني بيگانه بودكه پرستندگانش با آنان بيگانه بودند . شيوهاي كه تورات درباره رابطۀ اقوام با خدايانشان سخن ميگويد، در اين خصوص شواهد كافي ارائه ميهد. مثلاً هنگامي كه داود به تلخي از كساني شكايت ميكند كه «او را از ميراث يهوه محروم كردهاند» و به او ميگويند:«برو و خدايان غير را عبادت نما» (كتاب اول سموئيل باب بيست و ششم، آيه19). زيرا با تبعيد او به سرزمين قومي ديگر،او ناگزير بودكه دين خود را تغيير دهد، زيرا دين شخص، جزئي از ارتباط سياسي او بود.نعومي به روت ميگويد:«اينک زن برادر شوهرت نزد قوم خود و خدايان خويش برگشته است، تو نيز در عقب زن برادر شوهرت برگرد. روت ميگويد: بر من اصرار مكن كه ترا ترك كنم و از تو برگردم، زيرا هر جايي كه روي ميآيم وهرجا كه منزل كني،منزل ميكنم، قوم تو، قوم من و خداي تو خداي من خواهد بود.»(كتاب روت، باب اول، آيه16 و17). ارمياء نبي با آگاهي كامل از باطل بودن ساير اديان، جز دين اسراييل ميگويد:«آيا هيچ امتي خدايان خويش را عوض كرده باشد، با آن كه آنها خدا نيستند.»(ارمياء نبي، باب دوم آيه 11). دين هر قوم مانند هويت سياسي اش ثابت و تغييرناپذير بود. سفر تثنيه از ديدگاه يكتاپرستي به شيوۀ همانندي،حاكميت يهوه را با واقعيات دين مشركان ]يعني خدايان ديگر[ سازش ميدهد. ميگويد:«مبادا چشمان خود رابه سوي آسمان بلندكني و آفتاب و ماه و ستارگان و جميع جنود آسمان را ديده فريفته شوي و سجده كرده آنان را كه يهوه خدايت براي تمامي قومهايي كه زير تمام آسمانند تقسيم كرده است عبادت نمايي»(سفر تثنيه، باب چهارم، آيه19). تقسيم خدايان دروغين ميان اقوام،هم چنان كه اموال را تقسيم ميكنند، به دقت اين تصور را بيان ميكنند كه هر خدايي قلمروي معيني دارد كه در محدودۀ آن، پرستندگاني دارد و او با آنها رابطۀ خاص و انحصاري دارد.] اساس حكومتهاي تئوكراتيك در اسرائيل و ديگر جاها همين تصورات بوده است[. انحصاري بودن پرستش هر خداي خاصي براي قوم خاصي به واضحترين وجه در رزم خدايان با يكديگر ديده ميشود. خدايان با دشمنان پرستندگان خود و با خدايان آنان، دشمن اند و با آنها ميجنگند. دشمنان خدا و دشمنان قوم در واقع يكي هستند. حتي در تورات«دشمنان يهوه» در اصل كساني جز دشمنان اسرائيل نيستند.در كتاب اول سموئيل(باب بيست و ششم، آيه19) مي گويد:« و چون داود به صقلغ رسيد بعضي از غنايم را براي مشايخ يهودا و دوستان خود فرستاد گفت اين هديهاي است به شما از غنايم دشمنان خداوند». در جنگ،هر خدايي براي قوم خود وارد نبرد ميشد و پيروزي در جنگ را به مداخله و كمك اونسبت ميدادند مثلاً شموش،موآبيان را پيروز ميكرد و آشور، آشوريان را.
هنگامي كه خدايان جماعتهاي متعدد سامي بدين طريق در جنگهاي آبا و اجدادي پرستندگان خود شركت ميكردند، براي شخص غير ممكن بود كه دين خود را بدون تغيير دادن قوميت خود عوض كند، و كل يك جماعت به دشواري ميتوانست تغيير پرستش دهد مگر آن كه مغلوب قوم ديگري ميشد و پرستش خداي ديگري بر او تحميل ميگشت يا در قوم ديگري مستحيل ميشد. يك شخص نميتوانست به ارادۀ خود، خداي جديدي برگزيند. خدايان پدرانش،خداياني بودند كه او ميتوانست به كمك آنها اعتماد داشته باشد و آنها تنها خداياني بودند كه هدايا و پيشكشيهاي او را ميپذيرفتند.
از سوي ديگر اتحاد ميان دو قبيله يا دو اجتماع، سبب التقاط ديني آنان ميشد،يعني یا خدايان آنان يكي ميشدند و خداي واحدي راتشكيل ميدادند و يا خدايان آنان،متمايز از يكديگر و در كنار يكديگر پرستيده ميشدند. در ميان اقوام سامي بيشتر نوع نخست شرك رشد كرده است؛ يعني چيزي مانند پانتئون دين دولتي مصر يا خدايان المپياد هومري] كه از نوع دوم شرك است[ در ميان اقوام سامي ديده نميشود.
*اين مقاله بخشي از كتاب« درس گفتارهائي درباره دين اقوام سامي» اثر ويليام روبرتسون- سميت است. در ترجمه وتلخيص آن براي رواني مطلب به سبك نويسنده پاي بند نبودهام،مطالبي را نيز بر متن افزودهام تا خواننده آسانتر به كنه مطلب پي ببردو عباراتي را نيز حذف كردهام،از اين بابت از خوانندگان سختگير پوزش ميطلبم..-م
مشخصات كتابشناختي:
William Robertson – Smith , Lectures on the Religion of the Semites , 3rd edition , 1927 , pp.1-39.
پي نوشت ها :
1- اين كتاب با عنوان تمدن قديم(ترجمه نصر الله فلسفي، تهران،كتابخانه ابن سينا، 1309(؟)) به فارسي درآمده است.
2- Steven Lukes , Emile Durkheim , His Life and Work , Penguin Books , 1973 , P. 239.
3- henri Hubert and Marcel Mauss, Sacrifice: Its Nature and Function ( Translated by W.D.Halls) The University of Chicago Press , 1964.
4- Sigmund Freud , Totem and Taboo
در: The Standard edition of the Complete Pysychological Works of Sigmund Freud ,(Hograth Press , London) , vol.XIII,P.132.
5- Ibid, P.161.
6- شايد در اينجا بي مورد نباشد كه براي تاييد نظر سميت از كتاب كيمياي سعادت غزالي شاهد بياوريم. غزالي مينويسد:
« بدان كه نماز ستون دين مسلماني است، و بنياد دين است و پيشرو همه عبادتهاست و هر كه اين پنج نماز فريضه به شرط خويش و به وقت به جاي آورد عهديست وي را با حق تعالي كه در امان وحمايت آن باشد، چون از كباير دست بازداشت هر گناه ديگر كه بر روي رود اين نماز كفارت آن باشد.»…« رسول عليه السلام گفت كه نماز ستون دين است هر كه نماز از دست بداشت،دين خود را ويران كرد» پرسيدند از وي كه«از كارها چه فاضلتر است؟گفت:«نماز به وقت خويش به پاي داشتن» و گفت«كليد بهشت نماز است» و گفت:«خداي تعالي بر بندگان خود هيچ چيز فريضه نگردانيد پس ازتوحيد، دوست تر نزديك وي ازنماز، و اگر چيزي دوستتر از اين داشتي فرشتگان خود را بدان مشغول گردانيدي، و ايشان همه در نماز باشند, گروهي در ركوع گروهي در سجود، گروهي بر پاي، گروهي نشسته» وگفت: هر كه نماز به عمد بماند كافر گشت، يعني نزديك شد بدان كه اصل ايمان وي به خلل شود».. و گفت :«اول چيزي كه شمار كنند روز قيامت، نماز بود: اگر تمام بود و به شرط باشد بپذيرند و ديگر عملها به تبعيت وي چنان كه باشد بپذيرند، و اگر ناقص بود بر روي وي باز زنند با همه اعمال ديگرش.»
كيمياي سعادت(تهران،كتابخانه مركزي چاپ چهارم1352)صص136-137.-م
7- اين نتيجهگير ي مهم كاملاً با نظر مراجع تقليد شيعه همخواني دارد. رسالههاي عمليۀ مراجع تاييدي براين نتيجهگيري علمي است. در واقع مراجع شيعه در خصوص دين،نظري اصيلتر و صائب تر داشتهاند تا نوانديشان ديني معاصر.-م
8- متاسفانه آثار نوانديشان ديني معاصر از همين نوع تفاسيرند-م
9- در اين آيه،موضوع مهمي بيان شده است و آن اين است كه در قديم حيطۀ نفوذ و فرمانروايي هر خدايي محدود به منطقۀ خاصي بوده است. چون طايفهاي از سرزميني به سرزمين ديگر به اجبار يا به اختيار كوچ ميكرد، ميبايست خداي سرزمين جديد را بپرستد ومقررات او را رعايت كند. حتي يهوه، خداي يهود، حيطۀ نفوذش فقط سرزمين یهود بود. هرگاه يك یهودی از آنجا خارج ميشد يا ميبايست خداي سرزمين جديد را بپرستدو از او پيروي كند يامقداری ازخاک سر زمین یهود را با خود ببردتا بتواند یهوه را بپرستد.یهوه خدای توفان و كوهستان بود، بنابراین بخت نصر به هنگام حمله به سر زمین یهود ونيز به هنگام بازگشت، سربازان خود را از جلگهها و درهها عبور ميداد تا در آن مناطق قدرت يهوه كمتر باشد و نتواند به سربازانش آسيب برساند. با مطالعۀ دقيق تورات در مييابيم كه در كنار يهوه خدايان ديگري نيز قرار داشتهاند، فقط يهوه از آنها قويتر بوده است. يكتاپرستي يهود بيشتر جنبه عملي دارد تا انگارشي ونظري. البته يهوه كم كم خداي يكتاي يهود ميشود اما نه يكتا خداي ديگر اقوام و سرزمينها. در اين خصوص نك: به تاريخ آغازين اسرائيل** اثر مورخ برجسته فرانسوي رولان دو وآ که يكي از بزرگترين يهودشناسان اين قرن و در عين حال سراسقف كليساي اورشليم بود.-م
** Roland de Vaux , The Early History of Israel ( translated by David Smith London), 1978 , vol 1
, pp.462-4.
10-در تایید همین نظر می توان این عبارت را از ترجمۀ فارسی تفسیر قرآن جریر طبری آورد :«و پیغامبر علیه السلام چنین گفت که از نحو بیاموزید بدان قدر که سخن راست گویید،و هر چه بر خوانید راست بر خوانید.و از نسب پدران و مادران بدانید بدان قدر که خویشاوندان را بدانید و بشناسید. و ازشمار نجوم چندان بیاموزید بدان مقدار که اوقات نماز ها بدانید،و روزگار حیض زنان بدانید، و زادن فرزندان بدانید، و شمار روز ها بدانید .این قدر بسنده باشد بیش از ین نه. پس اگر بدین علمها بیشتر از ین آموختن فایده بودی اندر اسلام،پیغامبر علیه السلام نهی نکردی. »
(ترجمۀ فارسی تفسیر قرآن جریر طبری مجلد اول ،به تصحیح و اهتمام حبیب یغمایی ، تهران ،1339 ،صفحۀ 18 ).
(بر گرفته از مجلۀ ناقد،تهران ،شمارۀ دوم،1383)
پایان
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.