دو شعر جدید از : نصرت اله مسعودی

بهارانه بيا
كو كه از كنار اين سكوگذشته باشي
و رد هزار آهو
از خط چشمت جا نمانده باشد
ومن بوي نافه و موي تو را
چون مستي ِگلخانه ها قا طي نكرده باشم
بهارانه بيا
كو كه از كنار اين سكوگذشته باشي
و رد هزار آهو
از خط چشمت جا نمانده باشد
ومن بوي نافه و موي تو را
چون مستي ِگلخانه ها قا طي نكرده باشم
و بازبر نگشته باشم
به آن رقص اسا طيري
كه باغ معلق با بِل
ديوانه ي آن بود.؟
ِخا تونِ ِسر كشيده به همه ي خوابهاي من
من نحو ِعشق را
از تو آموخته ام
كه در مركز گريزي ِخود
تا اسيرهيچ مني نباشد
طعم بوسه هاي عا لم را
در هوا مي پراكند.
خاتون اگر شانه به شانه ي درخت
در صبح نوروز غافلگيرم نكني
فردا اين سكو
صد كوچه آن سوترروي خط ِخاطره خواهد ماند
كه از تو چه پنهان خاتون
خانه اجاره يي ست!
ديروز هم گفتم
چنار ِبي سار
ديگر چه صيغه يي ست
جهان اگر اين چنين بچرخد
كه بايد من تمام عمررا
دنبال ريتمي بگردم
كه لاي شاخه ها
گم شده
حالا از سنگ يا صفير بماند.
ديروز هم گفتم
وديروز تر هم گفته بودم
چنار بي سار
چيزي به اندازه ي يك بغل ارديبهشت
و اجراي چشم هاي تو
در نم نم باران كم دارد
آن هم درست وقتي كه به عمد
چتر را
روي آخرين پله هاي خانه جا گذاشته باشي.
5 دیدگاه به “دو شعر جدید از : نصرت اله مسعودی”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
استاد بهارتان مبارك شنيده ام سرانجام رنجهاي بيشمار كار دستتان داد و متاسفانه دوباره كار شمارابه بيمارستان كشاند من تنها ميتوانم برايتان كه هميشه با شكوه زندگي كرده اي و باشكوه سروده اي سلامت آرزو كنم.
پرستوها مي آيند
اما بهار چقدر دور است .
چقدر دلتنكي خوب است ، چقدر خانه ي اجاره اي خوب ، اين همه تصوير اين همه احساس براي لحظاتي ما را از اين همه پلشتي هستي دور مي كند .
شاعر لحظات خوب و انساني هميشه باشي
براي دلهاي گرفته چون من .