دو شعر از گیل آوایی

 شعر
سپتامبر 112006
 

ستودمت
ستودمت
بئ آنکه بدانئ
و آوازت دادم
بئ آنکه شنیده باشئ
و خواستمت
بئ آنکه
دستئ فشرده باشئ
و گفتم
گفتم
گفتم
سراسرٍ ساحلٍ متروک
که بودئ هرگامم با من
بئ آنکه بوده باشئ
و فریادم بود
فریاد
فریاد
فریاد
که توفان
سکوت مرا درید
بئ آنکه دانسته باشئ
در بیغوله گاهٍ بئ حرمتٍ غربتٍ دردآلود
به شوقئ مستانه ستودمت
بئ آنکه بدانئ
بئ آنکه شنیده باشئ!

———————–
انتظار

لبان ترا
بگو از کدام بهار خواهم چشید
و نگاهت
از پئ کدام تنهایئ!
که باز
شب را باتو فراوان گفتم
ویرانه مست
و نوائ موج
آهنگ زمزمه هایم بود
درتصویر هر کلام
بر گستره لمیده
تا بینهایت خیال
و خیالت نیست هنوز!
نیست !
نه !
نیست!
که بیایئ
تا دستانت
سردئ این همه غربت بستانت
و همگامیت
راهئ بگشاید
شاید
که دل نمئ دهدم راه
هیچ فصلئ گردن نهادن
مگر تو گشایئ
راز این همه انتظار!

گیل آوایئ

  یک پاسخ به “دو شعر از گیل آوایی”

  1.  

    GilAvaei aziz
    sher ha yet az sedaghat va samimiate khasi barkhordare keh har bar mikhoonam bedelam mishineh
    az ehsas va sadegi va ensaniate bi ghashi keh dar sher hat hast lezat mibaram

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© 2025 MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي