
بخت خود را
با آن روسريِ سبز
كه از دست فرشتهها قاپيده بودي
به گياهان نورس كنار عاليقاپو گره زدي
و بخت مرا
به هيچ .
آخر شهزادهي شهر خارستان
جز تاجي از خار
و پاييزي در چشم
كه چيزي نبايد داشته باشد .
بخت مرا
به هر چه ميخواهي گره بزن
امّا بدان
كه آنقدر تكه تكه خيالت را
به در و ديوار كوبيدهام
كه خدا هم فرصت جمع كردنشان را
ندارد .
و آنقدر
در تنهايي لبانت را خواندهام
كه باغهاي گيلاس
حتي يك شب
دست از سر خوابهاي من برنميدارند .
آي عروس بارانهاي نمنم سيوسه پل
و شكوهِ برهنهي كاشيها بعد از باران !
مرا در يكي از خوابهايم
هزار سالِ پيش
كنار چناري در چهارباغ بالا
دفن كردهاند .
چادر خيس گلدار
پل از خاطرهها ميگذرد
با طعم باران و
مهرباني آن چادر چسبيده گلدار
كه راز آن خطوط پنهان را
برملا ميكند .
پل پاي در آب
تا بطريهاي خالي را
بو كند
تلو تلو ميخورد
و بر موجها خم ميشود
و ميخواهد
خشت خشتِ طاقهايش را
به طنين ترانه آن ساحلنشين يله
بسپار
كه خاطرهي خنجر و شمشير و خون و درشكههاي پرنخوت را
به آب داده است .
باز
دو بازوي روشن
با آن آستينهاي ريگنال
پل را ديوانه كرده است
آن سان كه بطري در مشت
با سي و سه دهان ترانه ميخواند .
——-
khanume doctor badihian salam
sheare zibaye sayareye kochak ra ke khandam hes kardam
nostalgi nesfe jahan hanoz dar ma namordeh ast
behamin khater 2shear barayetan miferstam ke fekr mikonam
khakestare garme khaterate in shahr hanoz dar anha
bar bad narafteh ast.
nosratolah masoudi
14 دیدگاه به “دو شعر از نصرت اله مسعودی”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
خانم شمسايي بگذريم از اينكه نصرت مسعودي در لندن وخانم بديهيان در نيويورك در بهترين شرايط زندگي ميكنند
اماباز جاي شكرش باقيست كه در آن همه ناز باز ته دلشان كمي از غبار وطن
مانده.راستي ما ها جه ميكنيم؟
احساسی سرشاراز دوست داشتن از خصوصیت اشعار شاعر معاصر نصرت اله مسعودی است . شاید همین حس بود که مرا وادار کرد از میان تمامی شعرای که میشناختم اشعار آقای مسعودی را برای نمایشگاه پوسترم انتخاب کنم .
کاش می شد پوستر پامیدارا را همه می دیدن .
با اشعار آقای مسعودی می شه زندگی کرد .