دو شعر از ناهيد سرشكيN.Sereshgi

نوامبر 042005
 

بي ترديد

پرنده شدن
خيال كردي آسان است
و اسان تر
كه بر سينه ي كبكي خواب روي
تا اين زمستان آب شود!

آسمان عبور مي كنداز تنم
از خيال ماه
از آفتابي كه من باشم
هنگام غروب
خيال رفتن نداري
مثل برف
وسط تابستان/كه آن بالا/بالاي كوه مي ماند
خيال باطلي ست
پرنده را كوچك فرض كني
با تجربه هايش در قفس
و شكار چي ای
كه با ساعتش دوئل مي كرد

زمستان پرواز مي كند
تا پرنده اي
و پرنده اي
تا زمستان ديگر

بوق سگ

به ايستادن ادا در آورد ه ام
آن قدر
كه رنگ ام
ايستاد
نقطه چين . .
نيستم
پوچ
نيستم
رنگ ام رنگ يك قدم مانده به قدمی
تا كنار
فردايي كه
بيايداگر
روزه شكستني است
حتا به چله نشستنم
بيرون
پريدني ست
حتا
ازاين پيراهنم
و از اين كوچه تنگ
كه تنگ
در برم گرفته است

بمان
برگرد و بمان
اين دايره را
بيرون ام بزن
و با دستانم به دف
كه رنگ ام ايستادن گرفته است

  3 دیدگاه به “دو شعر از ناهيد سرشكيN.Sereshgi”

  1.  

    ای کاش از کلمات این شعرها قفسی می ساختی و من همچون پرنده ای در این قفس زندانی می شدم مگر در ازادی چه دیدیم که به ان دلخوش کنیم مگر در این اسمان به جز کرکس پرنده ای پرواز میکند ای کاش در زندانی بودم که روی دیوارهای ان با نوشتن این اشعار بدون هیچ موجودی زندگی میکردم ودر دفتر خاطراتم نقاشی های تو را کپی میکردم مگر زندگی کنار هم چیدن رنگها نیست مگر بهار تولد سبزه ها نیست ./ به قول فریدون مشیری …دیشب به در خانه او رفتم مست / انگشت به در خانه زدم گمان کردم هست / همسایه ولی پنجره بگشود و بگفت / او ماه عسل رفت پس پنجره را بست / اب میرود و ریگزارش میماند / دوست میرود و یادگارش میماند/. خانم سرشکی امیدوارم همیشه زنده دل باشی و با اشعار و نقاشی هایت روزهای سرد تنهائی را با خواندن و دیدن نقاشی هایت بهار را هر لحظه زمزمه کنیم /. تا سلامی دیگر ..بدرود

  2.  

    زيبا بود . فقط همين

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© 2025 MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي