دو شعر از: مهرنوش قربانعلي

مارس 092007
 
از مجموعه‌ي در دست چاپ(نشر: آهنگ ديگر): به وقت البرز

«اعترافات جعبه‌‌ي سياه»

مثل جرم سياسي قابل اغماض نيست
دستي كه روي نقشه‌ام دراز شود
آرامش خود را سلب خواهد كرد. هي زنگ مي‌زند به فرودگاه

بليتي كه دلش جامانده در مبدأ

برج مراقبتم

حرف‌هايم جعبه‌ي سياه را متقاعد مي كند

اين خاك بر سر هواپيماي اختصاصي‌ام بوده؟!

بي خود نبود كه سقوط كرديم در زلزله‌اي

هشت ريشتري

تا از تغييرات جوي بازي بخوريم

به آن بليت تبعيدي مخابره شود:

پرنده‌اي كه رفت

حق بازگشت ندارد

اعترافات جعبه‌ي سياه:

به آن بليت تبعيدي مخابره شود

اگر مي توانستم برف مي شدم و مي‌باريدم

تا انگشتان باند در هم قفل شود

خلق و خوي‌ام اوضاع جوي را به هم بريزد

از زلزله برخود بلرزيم ولي

اجازه‌ي پروازت لغو …

فركانس جعبه‌ي سياه قطع شده و

برج مراقبت افسرده است.

15/12/84

بي چتري كه حرف نجات را بزند

باشد!

– نه- باشد

باشد!

نباشد

باشد؟

نه!، باشد!

لي‌لي‌كنان پلكان دوره مي‌شود

پايين

پاـ اين

پا …

مي‌خواست مرا دور بزند

ولي خيابان دور برگردان بود

و مَكَروُ و مَكرا… بود

هواي مرا پل‌هاي هوايي داشتند

در اين منظومه بيش از آن كه كوچك باشم

تنهام

دهانم بوي راه شيري مي‌دهد

پايين

پا-اين

پا

تنهام و گاهي بيرون مي‌زنم

مثل نشاني كه كلاهش را ترك مي‌كنم

يا ژنرالي كه يونيفرمش را

بي چتري كه حرف نجات را بزند از ارتفاع مي‌پرم

مثل مدال‌هايي كه يك به يك سقوط مي‌كنند

راه‌ شيري بوي دهانم را مي‌دهد

زمين را هم نمي‌دهد

و سرعت چراغ‌هاي راهنما را به لجن مي‌كشد

انضباطي ارتشي سخت است ولي كلاه نمي‌تواند

عاشق نشانش نباشد

باشد!

– نه- باشد

وجز راه شيري

چشمي به راهم نباشد!

24/9/84

  یک پاسخ به “دو شعر از: مهرنوش قربانعلي”

  1.  

    سلام خانم قربانعلی کار اوالتان خیلی به دلم چسبید ولذت بردم ممنون مشوم اگر به وبلاگم سر بزنید

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي