دو شعر از فرامرز سه دهی

اکتبر 232006
 

حقیقت و رویا

چه قدر شبیه رویا می آیی
نوری که از تو می افتد
– افتاده است –
بر میزها ، گل دان ها و مجموعه های نفیس
چه مهربان اند اشیا
و نوری که از تو تابیده است
در این اتاق ۰
پلک بگشا !
پیش از آن که میز باشم و
گل دان
و شومینه یی خاموش ۰

توازنِ ناتمام

و شايد
كسي كه راه مي رود
در من
در تو
و در تلفن
نمي داند:
بوسه ها نيمه تمام مي گذارد
و يا مي داند
فرزندي كه از ما به دنيا مي آيد
دست دارد
پا دارد
خدا دارد
لب ندارد .

  7 دیدگاه به “دو شعر از فرامرز سه دهی”

  1.  

    میدونستی من خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی … دوستت دارم

  2.  

    دست راستم خالی می ماند تا بهار نارنج ها…

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي