دوشعر از آرش اله وردی
خدا نوروز

خدا
مردم می خندند
و محصولات خود را به فروش می گذارند
آنها با دوستانشان حرف می زنند
و کودکانشان را به کوچه می فرستند تا بازی کنند.
این پنجره مرا عصبی کرده است.
آنها به آینده من می اندیشند
به سالهای ثروتمند آینده ما.
باید سکوت کرد.
مادرم سجاده اش را جمع می کند.
با عصبانیت سفره را پهن می کند.
به ما پیشاپیش تبریک گفته اند:
((صد سال به این سالها
نوروزتان پیروز))
و دوران حیاتم زیر پتوست اما!
مثل خونم در اتاقم چندین سال می گذرم
چه حوصله ای داری خون!؟
سکسی خون در پتو
پتو اندر پتو
تپو اندر تپو
میخ یا سه پایه؟
هنوز.
این پنجره مرا عصبی کرده است.
بابا!
مارا نمی بری عید دیدنی؟
بابا!
عروس آینده ات برای سالهای خوب گذشته اش گریه می کند.
بابا!
تورا به خدا بابا!
فضای مادرم فرق می کند
من بارسلونا را دوست دارم
فامیل ها را دار بزن
آنها همگی مارا به جنگ می فرستند یاور!
وگونه های دختری که مدام سرخ می شود
مثل لب یاچیز های دیگر دختری که مثل گونه های همان دختری که مدام سرخ می شود مثل موهای
بانو آنی شرلی ی کلاسمان که مرد
البته با حجاب کامل اسلامی و
را دوست داشته باش
من آشنایم: فلان بن فلان
آن روز بهشتی را به خاطر ندارید؟
تمبک می زدیم و دختر و پسر می رقصیدیم
او دوستان زیادی داشت
ازجمله من که او مرا دوستان زیادی می پنداشت
آنها که روزهای پیش شعر می سرودند
حالا در روز های پس نیز شعر می سرایند
خاکش کردیم بالای لویزان
اما فضای همسرم فرق می کند
همسرم حالا در کنار زن برادرش نشسته است
و برای او تی اس الیوت می خواند
ومن
آه
دلم پیش اوست جی آلفرد پروفراگ!
اما روز به روز موشها بیش می شوند
و او هنوز بیدل دهلوی را شروع نکرد
رفت ایران،خواستگاری
دوباره مادرش داد زد
و بچه ها هم بعد پشت سرش داد زدند
سکوت کردم
همه به احترامم سکوت کردند
به یاد دارم روزی سوارپراید دوستم بودم
ودر شوکا شعری خواندم
بعد دیدم همه انگشتانشان را بریده اند
دویدم رفتم تلفن عمومی
باعطیه تماس گرفتم
اما چند تا موش کشته ای عزیزم؟
سریعا قوز در آوردم
دوستان خونی ام هرچه بیشتر فشار می دادند
بوهای بدتری گروهن تراوش می کردیم
هنگامی که ساعت 21 است خوشا بویی که ازعشق تراوش می کند
ودارم به معشوقه های مرده ی بابای پدربزرگم فکر می کنم
باید آنها را لخت در بغلم ببرم بیرون برایشان ویراژ بدهم تا نیامده
اما حیف که به تنها چیزی که فکر نمی کنم
کنکور 1385 بود
در این وضعیت خونی.
بنابراین این شعر شاهکار است
سبز خواهم شد می دانم
وهنوز پاییز نشده شروع به خوردن تخم مرغ های روغنی میکنم.
فامیل ها را دار بزن
و مگذار به اسلام درونیت دخالت کنند
هوا بوی گذشته می دهد بهنام بدری!
قصد نکرده است کسی را کتک بزند
قصدکرده است لاغرتر بشود.
دوباره مادرم داد زد
اینبار سرگنده برادرم داد زد
بااین کارتان نمی گویید تحقیقات ادبی ام را قاطی میکنم معشوقه های بابای پدر بزرگم؟
دستم نزنید
می خواهد لنگش را هوا بدهد وتورات بخواندپسرک
دروغ نگو دختر کوچک جا شدنی من
دوستم داری،نه؟
ای انسانهای سنگدل فساد نکنید
پشت سرم حرف نزنید
اوامر خداوند را اطاعت
وسعی کنید این شعر بلند را با اشک های تضرع از حفظ نمایید
کاش می شد بروم شمال حال کنم
یعنی چه چیزی بحران درست می کند توی این دهات ها
هوا دارد سرد می شود
بچه را ببر تو عزیزم!
ما پنیر و گردو سفارش می دهیم تا روزنامه ها توقیف شوند
و عکس دسته جمعی می گیریم
و به سرکوب همه آغوشی کامل دسته جمعی شرم آورایرانی
لبخندآرامبخشی می زنیم
ای علی سطوتی
من
نامزد دارم.
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.