خاطره /علی کریمی

 شعر
مه 052009
 

در فضای فرسوده
اشتیاق ماندن نیست.
یعنی مجال نیست.—-
خاطره

از قطار بی حوصلگی
در ایستگاه تنهایی
پیاده می شوم.
واز کوچه های خاطره
مثل برق می گریزم؛
-گویی پاسداری

در قفای منست!-

ردیف آخر کوپه

جای من نبود.

در فضای فرسوده

اشتیاق ماندن نیست.

یعنی مجال نیست.

  یک پاسخ به “خاطره /علی کریمی”

  1.  

    بغضم را فرومی خورم
    دوباره به زندگی می خندم
    من یه احمقم

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي