حسن بصيري H.Bassiri

 شعر
سپتامبر 082006
 

سرسختانه بر اسب چوبي دون كيشوت
… و
هزاره ها گذشت
آدمها شيطان زائيدند
تا خدا مزه زفاف را
زير زبانش مز مزه كند
بي وزني بار آفرينش
آخر…
مثل زهد
آغاز!
زخم پير باوري بنام رسيدن شد
آنقدر بزرگ!
بزودي بيليون ها سال نوري
و زرهي سخت
تن بي سر
سر سختا نه بر اسب چوبي دن كيشوت
زير قياس هاي ناشناخته
انتظار زنگ زده…
همان تجربه فريبنده ديروز

جنگ
زد و بند هاي سياسي
تركيدن توپ خنده
بوي گند
زشت و زيبا
همه و همه زهره ترك
به لطف من!
هميشه خدا
رانده شده اي ست بي وطن
چرا كه تاريكي را بر نمي تابد
چنانكه نه ديروز،
نه امروز
و نه هيچ وقت
چقدر سپيد به ابليس مي آيد
حسن بصيري
2006

  2 دیدگاه به “حسن بصيري H.Bassiri”

  1.  

    دوست دانشمند ، حسن – بصیری عزیزم شعر زبان متافوریک است با کلی ملحقات دیگر . اما اصلیت همان زبان متافوریک است . شعر تو جوری روی سطح ، زبان اش شناور است و ایماژهایش که خیلی پیش پا افتاده و کارگاهی شده . روزگار روزگار نقدناپذیری است . پس ادامه بده …پیپ قرمز

  2.  

    pipe ghermez kisste?
    hassaneh bassiri shoma cheghadr bad bini

    soal
    manzouret az sepid be ou miayad chisste
    man savadam dar in ghessmat kameh
    mishi baram tozih bedin
    meci

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© 2025 MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي