حامد زارع در گفتگو با یدالله موقن چاپ شده در مجله مهر نامه شماره 24 مرداد 1391
. لوي – برول كتابي نوشته است با عنوان «ذهنيت ابتدايي» كه بيشتر به بررسي عليت در ذهن انسانهاي ابتدايي ميپردازد. متأسفانه من وقتي به حرفهاي «روشنفكران» خودمان گوش ميدهم و علتي كه براي حوادث ذكر ميكنند؛ درمييابم كه برداشت آنان از عليت همان چيزي است كه لوي – برول در كتابش «ذهنيت ابتدايي» آورده است. از اين لحاظ گويي ذهنيت «روشنفكران» ما با انسانهاي ابتدايي تفاوتي ندارد. مثالي از كتاب لوي – برول ميآورم. ميگويد يكي از كدخدايان يكي از روستاها در بهمان كشور آفريقايي دختر خردسالش را به همراه يكي از بستگانش به روستاي مجاور فرستاد. اما در ميان راه تمساحي به دختر خردسال حمله ميبرد و او را ميخورد. كدخداي روستا يعني پدر دختر ميگويد بايد تحقيق كرد و فهميد كه كدام جادوگر خود را به شكل تمساح درآورده و دختر او را خورده است ؛ يا بايد تحقيق كرد كه كدام جادوگر تمساح را تحريك كرده است كه دختر او را بكشد و ببلعد. يعني انسان ابتدايي معتقد نيست كه تمساح ميتواند انساني را بخورد بلكه معتقد است كه جادوگري خود را به شكل تمساح درآورده يا جادوگري وردي در گوش تمساح خوانده و او را واداشته است كه دخترك خردسال را بخورد. آثار لوي – برول براي شناخت انديشه ما سودمند اند.
چاپ شده در مجله مهر نامه شماره 24 مرداد 1391
کاسیرر بنیادگذار رشته تاریخ اندیشه ها در در دانش تاریخ نگاری است
اسطوره، علم، فلسفه و دانش دوران رنسانس به روایت ارنست کاسیرر در گفتگو با یدالله موقن
حامد زارع
* جناب آقای موقن! حدود 20 سال است که جنابعالی متکفل ترجمه فارسی آثار فیلسوفی هستید که به معنای واقعی کلمه اندیشمندی دایره المعارفی است و این خصلت او در کمتر اندیشمند قرن بیستمی دیده می شود. به عبارت بهتر از آغاز قرن بیستم به این سو، بروز اندیشه و ظهور اندیشمندان به سمت تخصصی نگری و تک ساحتی نگری پیش رفته است. اما ارنست کاسیرر در این میانه یک استثنا است. به عنوان نخستین پرسش بفرمائید که دلیل این چندجانبه نگری و بین رشته ای بودن کاسیرر چیست که از ریاضیات، فیزیک، شیمی، زیست شناسی گرفته تا انسان شناسی و دین شناسی و اسطوره شناسی و روان شناسی و زبان شناسی را عرصه ورود خود قرار می دهد.
موقن- تا اواسط قرن نوزدهم فيلسوف به معناي كسي بود كه جامعالعلوم باشد يعني در همه رشتهها صاحبنظر باشد. افلاطون و ارسطو در يونان باستان نمونه چنين فيلسوفاني هستند. مخصوصاً ارسطو كه با نبوغ خود منطق را سيستماتيك كرد، زيستشناسي را شكل داد حتي در فلسفه سياست و نقد ادبي نيز الگوهايي جاودان براي نظريهپردازي در اين رشتهها آفريد. در زمانهاي متأخر ميتوان از دكارت ، سپينوزا، لايب نيتس، كريستيان ولف و كانت نام برد. حتي ميتوان گفت كه ولتر نيز تا حدودي جامعالعلوم بود. ولي هر چه به جلو ميآييم رشتههاي مختلف فلسفه نيز تخصصي ميشوند و كمتر فيلسوفي را مييابيم كه به همه شاخههاي فلسفه احاطه داشته باشد تا چه رسد به علوم. در قرن بيستم وايتهد و برتراند راسل نيز تا حدودي جامعالعلوم بودند. البته من از اين دو فيلسوف در رشته فلسفۀ زيستشناسي كتابي سراغ ندارم ولي هر دوي اينها منطقدانان بزرگي بودهاند و مخصوصاً وايتهد كه علاوه بر اينكه آثار زيادي در قلمرو رياضيات محض دارد نظريهاي نيز در نسبيت دارد. اما به رغم وسعت دانش وسيع وايتهد و راسل ان دو به جز در قلمرو رياضيات و منطق رياضي كتابهاي سيستماتيكي مانند آثار ارنست كاسيرر ندارند. بعضي از دوستان از من ميخواستند كه كتابي نيز از برتراند راسل ترجمه كنم. من درخواست آنان را به اين دليل رد كردم كه بهترين آثار راسل در زمينه منطق رياضي و فلسفۀ رياضي است كه اين نوع كتابها در ايران خواننده زيادي ندارد. ديگر آثار راسل كه ظاهراً او براي افراد ميان مايه نوشته نيز چندان مفهوم نيست. البته نثر راسل بسيار زيبا و فصيح است اما او چندان اعتنايي به اين موضوع نميكند كه سواد و دانش خواننده آثارش به اندازه خود او نيست و بايد مطالب را بيشتر شكافت و توضيح داد. راسل برخلاف كاسيرر عقيدهاي را كه بيان ميكند نقد نميكند و عقايد مخالف با آن را يا اصلاً بيان نميكند يا در چند جمله كوتاه آنها را مردود مي داند و ارزشي برايشان قائل نميشود. اما سبك نويسندگي كاسيرر مانند برتراندراسل نيست. او موضوع را به طور سيسماتيك بيان ميكند، تاريخچه آن را پيگيري ميكند؛ نظر متفكران طرفدار آن موضوع را از هر مليتي كه ميخواهند باشند بيان ميكند و برخلاف راسل عقايد مخالفان را نيز به تفصيل شرح ميدهد و از اين طريق نقاط ضعف و قوت هم هواداران و هم مخالفان را آشكار ميكند. كاسيرر هم فيلسوف است و هم از بنيانگذاران رشته جديدي در تاريخ نگاري است به نام تاريخ انديشهها. هيچ فيلسوفي پيش از كاسيرر به مسائل فلسفي و به ويژه به مسائل شناخت اعم از فلسفي و علمي با اين روش سيسماتيك برخورد نكرده بود. عنوان مهمترين اثر فلسفي – تاريخي كاسيرر” مسألۀ شناخت در علم و فلسفه در زمانهاي جديد” است. پرداختن به مسأله شناخت از رنسانس به بعد نياز به دانش وسيعي در همه رشتهها اعم از فلسفي و علمي دارد كه خود علم نيز به رشتههاي گوناگون مانند رياضيات (كه خود رياضيات رشتههاي گوناگوني دارد مانند: حساب، هندسه، جبر و غيره)، فيزيك (كه خود به شاخههاي بسياري تقسيم ميشود)، شيمي، زيستشناسي، انسانشناسي، دينشناسي، زبانشناسي، اسطورهشناسي و شناخت تاريخي. پس كاسيرر از همان آغاز كه رساله دكترياش را درباره دكارت مينويسد و نخستين كتابش را با عنوان «سيستم لانيتس» منتشر ميكند و جايزه ميگيرد جامعالعلوم بوده است. كساني كه با من از نزديك آشنا هستند ميدانند كه علائق خود من نيز دائره المعارفي است. همان قدر از خواندن آثار فلسفي لذت ميبرم كه از خواندن كتابهايي درباره نسبيت، مكانيك كوانتوم يا كيهانشناسي لذت می برم. همان قدر از خواندن كتابهاي زيستشناسي مشعوف ميشوم كه از خواندن كتابهايي كه درباره دينشناسي نوشته شدهاند. همان قدر از خواندن كتابهاي تاريخي به وجد ميآيم كه از خواندن شعر و شنيدن موسيقي به وجد ميآيم…
* اما بلاخره ارنست کاسیرر یک متفکر نوکانتی است…
موقن- بله! دقیق تر اگر بخواهیم بگوئیم، كاسيرر در فلسفه پيرو كانت است و از فيلسوفان نوكانتي به حساب ميآيد. كاسيرر در نقدي كه بر كتاب هايدگر «كانت و مسأله متافيزيك» نوشته است ميگويد كه كانت فيلسوف روشنگري بود و فيلسوف روشنگري نيز باقي ميماند. كاسيرر آثار خود را از همين ديدگاه مينويسد و به شيوهاي سيستماتيك. من جز كاسيرر فيلسوف ديگري را سراغ ندارم كه از اين زاويه به مسائل فلسفي – تاريخي نگريسته باشد. كانت در مقاله مشهور خود «روشنگري چيست؟» ميگويد «روشنگري خروج انسان از صغارتي است كه خود بر خويش تحميل كرده است. صغارت، ناتواني در به كار بردن فهم خود بدون راهنمايي ديگري است. اين صغارت خود – تحميلي است اگر علت آن نه در سفيه بودن بلكه در فقدان عزم و شهامت در به كارگيري فهم خود بدون راهنمايي ديگري باشد. شعار روشنگري اين است: «در به كارگيري فهم خود شهامت داشته باش.»
* نظرگاه ارنست کاسیرر در مورد تاریخ اندیشه بشری را چگونه باید توضیح داد؟ او چه نگاهی به تاریخ اندیشه اروپا با مدنظر قرار دادن تحولاتی نظیر رنسانس و رفورماسیون و برآمدن اندیشه جدید دارد؟
ببینید! كاسيرر ميخواهد تاريخ بشر را به طور فلسفي بفهمد. بشر چگونه زبان را آفريد، چگونه تصاوير اسطورهاي را خلق كرد و چگونه علم را به وجود آورد. كاسيرر علوم دقيق را عاليترين و بارزترين بيان قدرتهاي ذهن انسان ميدانست. از نظر او ابداع رياضيات و فيزيكِ نظري خلاقترين كار ذهن بشر است و نوعي خودشناسي است. از نظر او هنگامي كه مفاهيم علوم طبيعي و به ويژه فيزيك را تحليل ميكنيم سرشت خود انسان را تحليل كردهايم. در همه آثار كاسيرر چه آنهايي كه در آلمان نوشته و چه آنهايي كه در مهاجرت به رشته تحرير كشيده است معنا و تفسير دستاوردهاي دورانساز و خلاق فيزيك، هستۀ پژوهش او را درباره سرشت انسان تشكيل ميدهند. رهايي انسان از زنجير خرافات دستاورد علوم طبيعي است. كاسيرر مقالاتي اساسي درباره گاليله نوشته كه اميدوارم بتوانم آنها را به فارسي ترجمه كنم. همچنين كتابي درباره نسبيت نوشته با عنوان «نسبيت اينشتاين: يك بررسي شناختشناسانه» كه آن را به فارسي ترجمه كردهام و تحويل ناشرش هرمس دادهام و اكنون مشغول نوشتن مقدمهاي بر آنم. در مقدمه توضيح خواهم داد كه پيش از اينشتاين پوآنكاره و لورنتس نيز دو اصل موضوعۀ نسبيت را بيان كرده بودند و برخلاف آنچه بسياري ميپندارند نظريههاي نسبيت متعددي همزمان با اينشتاين يا كمي پيش از او يا پس از او ارائه شدهاند. اگر بنا بر نظر كاسيرر اوج توانايي ذهني انسان در فيزيك نظري متجلي ميشود و به نظر من حرف كاسيرر درست است پس فيزيكدانان بيش از هر كس ديگري صلاحيت دارند كه درباره شناخت جهان اظهارنظر كنند. استفان هاوكينگ، فيزيكدان افليج انگليسي ،كه يكي از بزرگترين فيزيكدانان عصر كنوني است در صفحات نخست كتابش «طرح بزرگ» ميگويد فلسفه مرده است زيرا حرفي براي گفتن ندارد. فيلسوفان نتوانستند پا به پاي پيشرفت علم، دانش خود را ارتقا دهند. بنابراين فيلسوف در عصر كنوني، برخلاف قرون پيشين ،حرفي براي گفتن به ويژه درباره جهان فيزيكي ندارد. ممكن است بعضيها بگويند كه عنوان كتاب هايدگر هست: «هستي و زمان». پس فيلسوفان هنوز ميتوانند درباره هستي و فضا و زمان سخن بگويند. احياناً پاسخ دانشمنداني مانند هاوكينگ اين خواهد بود كه آن هستي كه هايدگر بررسي ميكند هستي مابعدالطبيعي است و ارتباطي به هستياي كه فيزيكدان بررسي ميكند ندارد. كاسيرر نيز معتقد است فضايي كه هايدگر در كتاب «هستي و زمان» از آن سخن ميگويد فضاي اسطورهاي است و بررسي هايدگر از فضا در همان محدوده اسطورهاي متوقف ميماند و راه به فضاي هندسه اقليدسي يا فضاهاي هندسههاي غيراقليدسي ندارد. البته لويناس نيز در مقالهاي كه درباره آثار لوي – برول نوشته تأكيد ميكند که فضاي مطرح شده در كتاب «هستي و زمان» هايدگر فضاي اسطورهاي است. ولي براي فيزيكدان فضاي اسطورهاي متعلق به دوران پيش از علم است. كاسيرر در كتاب نسبيت اينشتاين ميگويد كه فضا و زماني كه حكيمان مابعدالطبيعي مورد بحث قرار دادهاند با فضا و زماني كه رياضيدانان و فيزيكدانان از آن بحث ميكنند متفاوتند. در جهانهاي سمبليك، مقولات گرچه نام واحدي دارند اما فرمهايشان متفاوت اند. مثلاً فضا و زمان در جهان سمبليك اسطوره با جهان سمبليك علم كاملاً متفاوتند. كساني كه در جامعه ما علاقهمند به فلسفه هستند بيشتر گرايش به متافيزيك و اسطوره دارند تا به علم. ولي در جوامع پيشرفته فيلسوفانشان منحصر به متافيزيسينها نميشود بلكه فيلسوفان علمي نيز هستند كه در زمينه فلسفۀ فضا و زمان يا عليت يا فلسفۀ فيزيك به طور عام يا در فلسفۀ نسبيت يا فلسفۀ مكانيك كوانتوم به طور خاص متخصص و متبحرند.
* در ایران وقتی صحبت از اندیشه عقلانی و حوزه های فکری معطوف به مدرنیته می شود، غالبا علوم انسانی و فلسفه در ذهن نخبگان نقش اصلی را در فهم انگاره های مدرن بازی می کند. اما با کوشش های شما به نحوی انضمامی روشن می شود که تفکر جدید، تحولی است که در همه حوزه های ریاضیاتی، تجربی و فلسفه بشری رخ داده است.
ببینید! تصوري كه فرهيختگان جامعه ما از متفكر دارند شمول رياضيدانان، فيزيكدانان يا زيستشناسان نميشود. ولي در غرب سردمدار تفكر همين فيزيكدانان و رياضيدانان و زيستشناسان هستند. نوابع را در ميان اين گروه ميجويند. ولي در جامعه ما نه به علم بهايي داده ميشود نه به فلسفۀ علم. مثلاً سال 2005 را سال فيزيك نامگذاري كردند چون مصادف بود با يكصدمين سال انتشار مقالات دورانساز اينشتاين. ولي پس از يكصد سال اين مقالات هنوز كه هنوز است به فارسي ترجمه نشده است؛ از اين رو بنده به انتشارات هرمس پيشنهاد كردم كه اين مقالات و نيز مقالات لورنتس، هرمان مينکوسكي و هرمان ويل را كه نخست در كتابي با عنوان «اصل نسبيت» به زبان آلماني منتشر شده و سپس به ديگر زبانهاي جهان ترجمه شده است به زبان فارسي برگردانم كه با پيشنهاد من موافقت شد و اكنون مشغول ترجمه آنها هستم. كاسيرر كتاب «نسبيت اينشتاين» را به اينشتاين داده و او هم پيش از انتشار آن مطالعهاش كرده و نكاتي را به كاسيرر گوشزد كرده است و اين را نيز در پرانتز بگويم كه اينشتاين را فيلسوف – دانشمند ميدانند و كتابي نيز در مجموعه «فيلسوفان زنده جهان» تحت همين عنوان به چاپ رسيده و در يكي از آن مقالات كه به نقد افكار اينشتاين ميپردازند یک فيزيكدان آمريكايي كه در عين حال فيلسوف هم بوده متذكر ميشود كه اینشتاین تحت تاثر کانت بوده و اندیشه هایش همانند انديشههاي ارنست كاسيرر است. علاوه بر كتاب يادشده كاسيرر كتابي نيز درباره مسائل مطروحه در مكانيك كوانتوم نوشته با عنوان «موجيت و عدم موجيت در فيزيك مدرن» كه درباره عليت در فيزيك مدرن بحث ميكند و بسياري از ادعاهاي هايزنبرگ در خصوص مردود بودن عليت در قلمرو كوانتوم را نادرست ميداند. پس كاسيرر از جمله فيلسوفاني است كه هاوكينگ نميتواند دست رد بر سينهشان بگذارد. امروزه مرز ميان علم و داستان علمي محو شده است. متأسفانه كساني كه در ايران فيزيك و رياضيات و به طور كلي علوم تجربي ميخوانند علاقهاي به مسائل تاريخي و فلسفي رشتههاي خود ندارند. چون در بحث فلسفۀ علم هستيم بيارتباط نيست كه مسائلي را فهرستوار بازگو كنم كه امروزه در قلمرو فيزيك مطرحاند و فيلسوفان گذشته طرح چنين مسائلي را حتي به خواب هم نميديدند. امروز در كيهانشناسي سخن از تعدد كيهانها ست. در قرون وسطي وقتي بحث از تعدد جهانها ميشد – كه منظور تعدد كراتي مانند كره زمين بود – كليسا پيشاپيش اين بحث را مردود ميدانست. بعداً نظريه خورشيد – مركزي را كوپرنيك مطرح كرد كه كليسا هواداران اين نظريه را مورد تعقيب قرار داد. سپس گاليله با دوربين ماههاي مشتري را ديد و پي برد كه علاوه بر زمين ديگر سيارات نيز اقمار دارند. پس از آن معتقد شدند كه جهان يا كيهان منحصر ميشود به كهكشان راه شيري ما. اما در سال 1923 هوبل با قويترين تلسكوپ آن زمان آسمان را رصد كرد و اعلام كرد كه كيهان شامل ميلياردها كهكشان نظير كهكشان راه شيري است و علاوه بر اين، كهكشانها از هم دور ميشوند يعني كيهان در حال بزرگتر شدن است. اما از دهه گذشته تا امروز بحث كيهانشناسان تعدد كيهانها است. قبلاً ميگفتند يونيورز (Universe) يعني يك ورز اكنون ميگويند مولتي ورز يعني ورزهاي متعدد يا كيهانهاي متعدد. در قرن بيستم سخن از بيگ بنگ يا انفجار بزرگ بود يعني كيهان با همه عظمتي كه دارد از ذرهاي كه حجمش يك ميليارد ميليارد… ام يك اتم بود پا به عرضه وجود گذاشت و همراه با آن فضا و زمان نيز پا به عرصه وجود گذاشتند؛ ولي اكنون سخن بر سر بيگ بنگهاي پياپي است. كيهانها پياپي متولد ميشوند، پير ميشوند و ميميرند. قبلاً سخن از ماده بود سپس ضد ماده كشف شد اما اكنون علاوه بر اينها سخن از مادۀ تاريك و انرژي تاريك به ميان آمده است که نود وشش در صد کیهان را تشکیل می دهند و هيچ فيزيكداني هم نميداند که ماهيت اينها چيست.
* اما این توضیحات شما چه نسبتی با تحقیقات ارنست کاسیرر دارد؟
همچنان كه كاسيرر در كتاب «فرد و كيهان در فلسفه رنسانس» ميگويد مفهوم قانون طبيعي يعني قانوني كه بر پديدههاي طبيعي حاكم است دستاورد رنسانس است. مفهوم انتظام طبيعت و جبر حاكم بر رويدادهاي طبيعي نيز دستاورد رنسانس است. اما در مقطع زير اتمي مفهوم موجبيت حاكم بر رويدادهاي طبيعي ديگرمانند فیزیک کلاسیک صادق نيست. در اينجا مفهوم عليت آماري مطرح ميشود. اينشتاين به مكانيك نيوتوني و به ويژه به نيروي جاذبه در مكانيك كلاسيك اين ايراد را وارد ميكرد كه نيروي جاذبه از راه دور هم عمل ميكند. بنابراين او نظريه نسبيت عام را ارائه داد. فيزيك كلاسيك جادو و طالعبيني را از دور خارج كرد و آنها را مردود دانست و جزو عقايد خرافي معرفي كرد. اما جادو از در بيرون نرفته از پنجره دوباره وارد تفسيرهاي مكانيك كوانتوم شده است. مسألهاي كه اكنون مركز بحثهاي فلسفي است مسأله درهم تنيده بودن ذرات كوانتومي است. شما اگر سيستمي داشته باشيد كه حاوي مثلاً دو الكترون باشد وسپين spin يكي عكس سپين ديگري باشد و مثلاً يكي از آنها سپيناش باشدبه اضافۀ يك دوم و ديگري منهای يك دوم و سپس اين دو الكترون را از هم جدا كنيد و مثلاً يكي از آنها را به كره ماه ببريد سپس الكتروني كه در زمين است سپيناش را كه مثلاً به اضافۀ يك دوم بوده منهای يك دوم شود الكتروني كه در ماه است بيدرنگ سپين خود را عكس ميكند يعني از منهای يك دوم به اضافۀ يك دوم تغيير ميدهد بيآنكه از الكتروني كه روي زمين است به آن علامتي فرستاده شده باشد. اينشتاين اين فرايند را اينطور توصيف كرده است: «عمل جادويي از راه دور.»
* یعنی واقعا یک فیلسوف مدرن باید با این دقائق هستی شناختی در حوزه نظر آشنا باشد؟
فيلسوف مخصوصاً فيلسوفي كه درباره مسأله شناخت پژوهش ميكند ناگزير است كه با اين مسائل آشنا باشد. اينشتاين را فيزيكدان رئاليست ميدانند؛ يعني او معتقد بود كه واقعيت فيزيكي مستقل از فيزيكدان است. مثلاً اگر فيزيكداني نباشد كه بخواهد سپين الكترون را اندازهگيري كند، الكترون وجود دارد و داراي سپين است. اما نيلز بوهر فيزيكدان دانماركي معتقد بود كه اين طور نيست. وقتي فيزيكدان به جستوجوي الكترون ميپردازد الكترون پا به عرصه وجود ميگذارد و در دستگاهي كه فيزيكدان براي كشف و اندازهگيري سپيناش برپا كرده ظاهر ميشود. يعني اگر فيزيكداني نباشد كه بخواهد الكترون را كشف كند و سپيناش را اندازهگيري كند دلیلی نیست که الكتروني موجود باشد. بر سر اين موضوع ميان اينشتاين و بوهر مجادله سختي درميگيرد و اينشتاين به بوهر ميگويد كه «اگر تو درست بگويي پس وقتي كه ما به ماه نگاه نميكنيم، ماه در آسمان نيست و فقط نگاه ما است كه موجب پيدا شدن ماه در آسمان ميشود؟» سپس شرودنيگر وارد بحث ميشود و مقالهاي مينويسد كه در آن پارادوكسي را مطرح ميكند كه از تفسير عليت آماري نتيجه ميشود. اين پارادوكس بعداً به نام «پارادوكس گربۀشرودنيگر» مشهور شد. بنده اين مقالات را جمعآوري كردهام و با انتشارات هرمس قرارداد بستهام كه آنها را با شرح و تفصيل به فارسي ترجمه كنم كه عنوان آن كتاب احتمالاً خواهد بود: «واقعيت فيزيكي از ديدگاه مكانيك كوانتوم.» برتراندراسل ميگفت كه وظيفه فيلسوف شناخت جهان است و اين دقيقا كاري است كه فيزيكدانان برجسته در حوزه كيهانشناسي و فيزيك ذرات بنيادي ميكنند. پس از اين لحاظ حق با هاوكينگ است كه فيزيكدانان جاي فيلسوفان را گرفتهاند. البته فيلسوفاني هم هستند كه با رياضيات و فيزيك در سطحي بسيار بالا آشنايند. اما اين نوع فيلسوفان را فيلسوف علم ميگويند؛ و كاسيرر يكي از برجستهترين فيلسوفان علم و يكي از متبحرترين مورخان علم بود.
* دلیل جلب نظر حضرتعالی به ارنست کاسیرر و ترجمه آثار او به فارسی را چگونه می توان توضیح داد؟ آیا شما به عنوان یک انسان ایرانی و با پیش روی داشتن مسائل هویتی، فلسفی و فرهنگی ایران، کاسیرر را به فارسی باز می گردانید و مداقه در اندیشه های او را مفید می دانید، یا اینکه در ترجمه کاسیرر تنها به وجهه فلسفی او و جایگاه جهانی کاسیرر در تاریخ اندیشه نظر دارید؟
مسلماً من با توجه به پرسشهايي كه در مورد جامعه ايراني برايم مطرح است و پاسخهايي كه از نظر خودم براي آنها دارم دست به گزينش آثار متفكران غربي ميزنم و آنچه را در حال حاضر به حال جامعه خودم مفيد ميدانم ترجمه ميكنم و معتقدم كه مناسبتترين آثار براي جامعه ما آشنايي با آثار متفكراني از نوع كاسيرر است كه به خرد بشر ارج مينهند و بالاترين دستاورد عقل بشر را علم و به ويژه علوم دقيق ميدانند و دوران رنسانس و روشنگري را ميستايند كه موجب رهايي انسان از جهل و خرافات شدند و علم جديد را بنا نهادند. دانشمند امروزي مدعي است كه كيهان در حدود چهارده ميليارد و دویست ميليون سال پيش بر اثر انفجار بزرگ (بيگ بنگ) پا به عرصه وجود گذاشت. او از جايگاه كنونياش بر سيارهاي ناچيز به كيهان مينگرد و تاريخ چهارده ميليارد و دویست ميليون سالي را كه بر آن گذشته از نظر ميگذراندو این موضوع بسیار شگفت انگیز است.
* اما اگر موافق باشید به آخرین کتابی بپردازیم که شما از کاسیرر به فارسی بازگردانده اید. روش شناسی فلسفی کاسیرر در «فرد و کیهان در فلسفه رنسانس» به چه کیفیت است؟ اصولا دلیل توجه کاسیرر به رنسانس چه بود و چگونه تصویری از جهان شناسی و انسان شناسی آن به دست می دهد؟ به عبارت دیگر روش کاسیرر به عنوان مورخ اندیشه چه تمایزی با تاریخ نگاران اندیشه دارد؟
كتاب «فردو كيهان در فلسفه رنسانس» يكي از مهمترين نوشتههاي تاريخي – فلسفي كاسيرر است. همچنان كه در عنوان كتاب ديده ميشود محور بحث فرد و رابطهاش با كيهان است.در قرون وسطی اشخاص را بر حسب تعلقشان به صنفی خاص مانند کشاورزی،آهنگری یا برحسب عضویتشان در مذهبی خاص مانند مسیحیت ، یهودیت وغیره می شناختند؛ اما شخص به عنوان یک فرد، مفهومی ناشناخته بود. وظیفۀ انسان عبودیت بود وسر سپردگی به پاپ.انسان فقط اجازه داشت خلقت خدا را ستایش کند؛ اما اجازۀ شناختن خلقت را نداشت. اما این وضع در دورۀ رنسانس تغییر کرد. انسان سوژه شد و کیهان ابژه. شايد يكي از دلايلي كه چرا فرديت در جامعه ما شكل نگرفته است اين باشد كه فرهيختگان جامعه ما بيشتر ذهن ادبي و عرفاني دارند تا ذهن علمي و تحليلي. آنچه موجب فروريزي قرون وسطي شد بحثهاي علمي درباره سيستم زمين مركزي يا خورشيد مركزي بود. كليسا معتقد بود كه زمين مركز كائنات است و انسان سرور مخلوقات و از عمر زمين نيز بيش از چند هزار سال نميگذرد. ولي علمي كه در حال ظهور بود اين اعتقادات را مردود ميدانست. چيزي به نام قانون كه بر پديدههاي طبيعي حاكم باشد وجود نداشت. مفهوم قانون طبيعي، مفهوم ضرورت يا جبر حاكم بر طبيعت، انتظامي كه در طبيعت و پديدههاي وجود دارد همه دستاورد رنسانس است و اين مفاهيم همچنان در قلمرو علم پايدارند. اگر چنين انتظامي وجود نمی داشت علم اصلاً معنا پيدا نميكرد. اگر قانون بر پديدهها حاكم نبود خورشيدها نميتوانستند ميلياردها سال بدرخشند، نيروگاههاي اتمي از كار ميافتادند يا كارخانههاي برق از توليد بازميماندند. گرچه امروزه سخن گفتن از انتظام طبيعت آسان است. اما در قرون وسطي بر زبان راندن چنين سخناني كفر و الحاد دانسته ميشد و جزايش زنده زنده سوزانده شدن بود. فرد وقتي فرد ميشود كه همبستهاي به نام كيهان يا جهان داشته باشد. فرديت وقتي شكل ميگيرد كه انسان زنجير سنت و عقايد تعبدي را پاره كند و با ذهني باز و نو به جهان و پيرامونش بنگرد. فرديت وقتي شكل ميگيرد كه شخص بتواند مانند دكارت بگويد «ميانديشم، پس هستم.» ميانديشم يعني ميتوانم بشناسم. فقط موجود آزاد و داراي آزادي اراده ميتواند بينديشد، فقط انسان آگاه ميتواند بينديشد. انديشيدن يعني شناختن، آگاه شدن و دامنۀ دانش خود را گسترش دادن. انساني كه در بند سنت است و ميخواهد فقط در قالب پيشينيان بينديشد او هنوز انسان بالغ و آگاه نشده است. شناختن جهان و چون و چرا كردن در امور آن نشانه انديشيدن است. دستاوردهاي رنسانس بسيار سترگاند. آزمايشگاه يكي از آنهاست، دوربين، قطبنما، توپ، چاپ، باغ وحش، باغ گلها، احداث موزهها، نمايشگاهها. انسان اروپايي با رنسانس است كه انسان اجتماعي ميشود. با رنسانس است كه آن چيزي را كه امروزه جامعه مدني ميناميم پا به عرصه وجود ميگذارد. با رنسانس است كه آنچه را ارزشهاي سكولار مينامند ظهور ميكنند. تشكيل دولت های ملي از دستاوردهاي رنسانس است قبلاً همه دولتها، كم و بيش، تئوكراتيك بودند و دستنشانده پاپ. معماري و نقاشي و مجسمهسازي ساختن سالنهاي اپرا و تماشاخانهها (تئاتر) از ابداعات دوره رنسانس است. رنسانس سرآغاز عصر مدرن است. نگارش آثار علمي به زبان بومي هر كشور نيز محصول رنسانس است. تولد علم فيزيك (به وسيله گاليله و لئوناردو داوينچي) علم سياست (به وسيله ماكياولي) و بسياري چيزهاي ديگر فرآورده رنسانساند.
* اگر موافق باشید کمی در مورد لوسین لوی- برول نیز صحبت کنیم. احتمالا این متفکر فرانسوی با فیلسوف آلمانی مورد علاقه شما اشتراکاتی داشته است که زحمت ترجمه اینچنین اثری از او را به جان خریده اید و حتی یک کتاب مستقل در باب فعالیت های علمی او به رشته تحریر درآورده اید. ضمن تقدیر و ارج زحمتی که برده اید، به ما بگوئید که جایگاه لوی- برول در غرب چگونه جایگاهی است؟ آیا او را نیز باید در بستری به اسم «فلسفه فرهنگ» فهمید یا به گونه ای دیگر؟ البته شما اشاراتی از این دست داشته اید مبنی بر اینکه «لوی برول و کاسیرر عقلانیت غربی یا علم غربی را معیار تمایز ساختارهای ذهنیت قرار دادند». ولی از دیدگاه شما آیا لوی- برول را باید همانند کاسیرر دارای دغدغه شناخت فلسفی دانست یا خیر؟ به عبارت دیگر ارنست کاسیرر یک نئوکانتی است که از نظرگاه برخی توانسته است ایمانوئل کانت و معرفت شناسی او را در قرن بیستم زنده کند. آیا لوی برول هم اینچنین دلمشغولی هایی دارد؟
دغدغه خاطر لوسين لوي – برول مانند كاسيرر شناختشناسي بود. هر وقت بحث بر سر غيرعقلانيت باشد، چه در يونان باستان چه در رم باستان و چه در قرون وسطي و چه در جوامع ابتدايي و عقبمانده نام لوي – برول به ميان ميآيد و برپايه مرجعيت او در اين قلمرو از آثارش شواهد و مدارك ارائه ميگردد. اين موضوع كه بشر چگونه ميانديشد و آيا آنچه تفكر فلسفي در يونان باستان و رم باستان و سپس انديشه مدرن از رنسانس به بعد ناميده ميشود با آنچه اعتقادات انسانهاي عامي و انسانهاي ابتدايي خوانده ميشود از لحاظ فرم انديشه تفاوت كيفي وجود دارد یا نه موضوعی بود که ذهن لوی-برول را به خود مشغول داشته بود. مثلاً یکی از دغدغه های خاطر لوي – برول این بود که انسان ابتدايي از علت رويدادها چه تصوري دارد؟ آيا اين تصورات يا به قول لوي – برول اين بازنماييها به مقام مفهوم رسيدهاند؟ يا اين كه اين بازنماييها حتي هنوز بازنمايي نشدهاند؟ اگر چنين است چگونه انسان ابتدايي ميتواند بينديشد؟ آيا اين شيوه تفكر نبايد خود را در زبانهايي كه اقوام ابتدايي به كار ميبرند منعكس كرده باشد؟
پس بايد واژهها و عبارات و ساخت دستوري اين زبانها را مطالعه كرد تا شايد كليدي براي شناختن شيوه تفكر انسانهاي ابتدايي به دست دهند. آيا در اين زبانها مفاهيم شكل گرفتهاند؟ اگر چنين است پس چگونه انسان ابتدايي معتقد است كه سنگها يا حيوانات با بشر و به زبان بشر سخن ميگويند؟ چرا انسان ابتدايي به جادو و امور عجيب و غريب اعتقاد دارد؟ چرا ذهن انسان ابتدايي اين همه خرافي است؟ چرا انسان ابتدايي در زنجير سنت است و از انديشيدن و خلاق بودن وحشت ميكند؟ چرا انسان ابتدايي اين همه از چيزهاي نو هراس دارد؟ عليت، فضا و زمان، توالي زماني و مجاورت مكاني را انسانهاي ابتدايي چگونه درك ميكنند؟ آيا انسان ابتدايي از وجود فردي خودش آگاه است يا اينكه خود را جزئي از گروه اجتماعي و از گروه توتميش ميداند؟ همه اين سوالات جنبه شناختشناسانه دارند. لوي – برول كتابي نوشته است با عنوان «ذهنيت ابتدايي» كه بيشتر به بررسي عليت در ذهن انسانهاي ابتدايي ميپردازد. متأسفانه من وقتي به حرفهاي «روشنفكران» خودمان گوش ميدهم و علتي كه براي حوادث ذكر ميكنند؛ درمييابم كه برداشت آنان از عليت همان چيزي است كه لوي – برول در كتابش «ذهنيت ابتدايي» آورده است. از اين لحاظ گويي ذهنيت «روشنفكران» ما با انسانهاي ابتدايي تفاوتي ندارد. مثالي از كتاب لوي – برول ميآورم. ميگويد يكي از كدخدايان يكي از روستاها در بهمان كشور آفريقايي دختر خردسالش را به همراه يكي از بستگانش به روستاي مجاور فرستاد. اما در ميان راه تمساحي به دختر خردسال حمله ميبرد و او را ميخورد. كدخداي روستا يعني پدر دختر ميگويد بايد تحقيق كرد و فهميد كه كدام جادوگر خود را به شكل تمساح درآورده و دختر او را خورده است ؛ يا بايد تحقيق كرد كه كدام جادوگر تمساح را تحريك كرده است كه دختر او را بكشد و ببلعد. يعني انسان ابتدايي معتقد نيست كه تمساح ميتواند انساني را بخورد بلكه معتقد است كه جادوگري خود را به شكل تمساح درآورده يا جادوگري وردي در گوش تمساح خوانده و او را واداشته است كه دخترك خردسال را بخورد. آثار لوي – برول براي شناخت انديشه ما سودمند اند. قدر لوي – برول را آنچنان كه بايد و شايد نشناخته اند؛ ولي شايد در آینده مانند كاسيرر كه اخيراً به آثار او توجه زيادي شده است آثار لوي – برول نيز مورد توجه واقع شوند. البته لويناس مقالهاي نوشته است با عنوان «لوي – برول و فلسفه معاصر». لويناس معتقد است كه فلسفههاي وجود يا فلسفههاي اگزيستانسياليستي ذيلي بر فلسفه لوي – برول هستند. او ميگويد كه لوي – برول ميگويد كه ذهن انسان ابتدايي «عرفاني» است و او نه با مفاهيم بلكه با بازنماييهايي كه در حقيقت هنوز بازنمايي نشدهاند، ميانديشد. لويناس مدعي است كه داشتن اين نوع ذهنيت نعمت بزرگي است ؛چون انسان ابتدايي به خاطر داشتن اين ذهنيت هميشه با خود هستي روبهرو ميشود. ولي انسان فرهيخته غربي چون با مفاهيم ميانديشد نميتواند با خود هستي روبهرو شود. لويناس مدعي است كه فلسفه هايدگر و فلسفه او در صدد بازايي همين ذهنيت ابتدايي هستند. شايد يكي از دلايل توجه به هايدگر در ميان بعضي از روشنفكران ما همين باشد كه هايدگر ستايشگر ذهنيت ابتدايي است و تحقيركننده ذهنيت علمي.
* جناب آقای موقن! امروز در جامعه ایرانی و در گستره زبان فارسی شما متولی آثار «ارنست کاسیرر» و در مرحله بعد «لوسین لوی- برول» شناخته می شوید. متفکرانی که هیچکدام جنگ جهانی دوم را ندیدند! هیچکدام درگیر هستی شناسی اگزیستانسیالیستی نشدند و از سوی دیگر خود را از پوزیتیویسم دورنگه داشتند. خصلت ویژه ای در آرا و افکار آنان است. در مورد کاسیرر شما این خصلت ویژه را در واژه «سازش دهنده» خلاصه می کنید. این خصائل ویژه تا چه اندازه می تواند بسط یابد تا بتوان از این انبساط نظری برای مسائل جامعه ایرانی بهره مند شد؟
برخلاف دهههاي گذشته در دهه اخير در آمريكا و به ويژه در آلمان توجه زيادي به آثار كاسيرر شده است. وقتي كه من شروع به ترجمه آثار كاسيرر كردم فقط دو سه كتاب درباره كاسيرر به زبان انگليسي وجود داشت ولي امروزه اين رقم سه يا حتي چهار برابر شده است. به زبان آلماني جز ترجمه آلماني «فلسفه ارنست كاسيرر» كه جزو مجموعه «فيلسوفان زنده» در آمريكا چاپ شده بود كتاب ديگري به زبان آلماني درباره فلسفه كاسيرر نبود. اما اكنون هر سال لااقل يك كتاب درباره كاسيرر چاپ ميشود و تعداد تكنگاريهايي كه در باره جنبه مختلف فلسفه كاسيرر نوشته شدهاند متجاوز از بيست كتاب ميباشد. دولت آلمان و نهادهاي فرهنگي آن كشور ميكوشند تا كاسيرر را به عنوان نمونه اعلاي يك فيلسوف آلماني معرفي كنند نه هايدگر را. يكي از اين دلايل اين است كه هايدگر با نازيسم ارتباطهايي داشت ولي كاسيرر ليبرال و جهان وطني بوده است. كاسيرر مدافع رنسانس و روشنگري و علم و خرد است. ولي هايدگر دشمن رنسانس و روشنگري و علم و خرد است. اما اين موضوع كه كاسيرر آشتيدهنده دو گرايش متخاصم در فلسفه است شايد چندان مورد تأييد قرار نگيرد. اگر كاسيرر را با برتراندراسل مقايسه كنيم وجوه مشترك بسياري دارند مانند عشقشان به دوره روشنگري، احترامشان براي علم و پيشرفت انسانيت. ولي وجوه افتراقي هم دارند. كاسيرر درباره ساخت انديشه اسطورهاي كتاب مهمي مينويسد اما برتراندراسل اسطوره و دين را قبول ندارد و موضوع مطالعه عميق فلسفي قرار نميدهد. كاسيرر آثار متعددي درباره شاعران آلماني نوشته است ولي راسل چنين كاري در مورد شاعران انگليسي نكرده است. وجوه افتراق كاسيرر با راسل، وجوه اشتراك كاسيرر با هايدگر و تا حدود بسیار زیادي با سارتر ميشود. سارتر و هايدگر درباره شعر و شاعران كتاب نوشتهاند، هستيشناسي يا فلسفه وجود را كانون فلسفهشان قرار دادهاند و كاسيرر هم فلسفه صورتهاي سمبليك نوشته كه به زبان و اسطوره و علم اختصاص دارد. ولي از سوي ديگر فلسفه كاسيرر فلسفه روح است يعني فلسفهاي است كه بر خرد تكيه دارد نه براحساس و بر فلسفۀ زندگی. دستاورد بزرگ ذهن انسان را فيزيك نظري ميداند نه شعر و شاعري. خرد را اصل ميداند نه تخيل را. ولي هايدگر و تا حدود زيادي سارتر در مقابل اين گرايش كاسيرر هستند. هايدگر بر تخيل تكيه ميكند و قصدش بازآفريني ذهنيت ابتدايي و حاكم كردن آن است؛ ولي كاسيرر ذهنيت اسطورهاي را فرو مرتبهتر از ذهنيت علمي ميداند. كاسيرر «سازشدهنده» هست اما تا جايي كه وجوهي از اين دو گرايش سازشپذير باشند.
* به عنوان سوال آخر بفرمائید که چه متون دیگری از کاسیرر را در دست ترجمه دارید؟
همانطور كه در بالا گفتم كتاب كاسيرر «نسبيت اينشتاين: يك بررسي شناختشناسانه» را ترجمه كردهام و مشغول نوشته مقدمهاي بر آن هستم. دو كتاب درباره نسبيت و كوانتوم در دست ترجمه دارم؛ اگر پس از اتمام اينها هنوز زنده بودم و هوش و حواس داشتم به احتمال قوي جلد اول «فلسفه صورتهاي سمبليك: زبان» را ترجمه خواهم كرد، چون آفرينش زبان به وسيله انسان گام گذاشتن در جاده تفكر و فرهنگ است. مسلماً انسان بدون زبان قادر به انديشيدن نميبود. گويا ارسطو انسان را جانور ناطق مينامد. ولي بيميل هم نيستم كه كتاب «ذهنيت ابتدايي» لوي – برول را كه حول مبحث عليت در ذهن انسان ابتدايي است به فارسي برگردانم. چون معتقدم حتي فيزيكداناني كه در قلمرو مكانيك كوانتوم كار ميكنند سخناني درباره ذرات اتمي ميگويند كه فقط براي كسي كه با خصوصيات ذهنيت ابتدايي آشنا باشد فهمپذير است. مثلاً الكترون ميتواند همزمان در هر جايي باشد. انسان ابتدايي نيز مدعي است كه انسان ميتواند همزمان در چند جا حضور داشته باشد. يا ميگويند اگر فوتوني را به سوي الكترون بفرستند پيش از اصابت فوتون به الكترون، الكترون وضعيتي به خود ميگيرد كه گويي فوتون به آن اصابت كرده است؛ يعني معلول پيش از علت ظاهر ميشود و در ذهنيت ابتدايي در بيشتر موارد معلول پيش از علت ظاهر ميشود؛ مثلاً اول جنگ ميشود و قبيله در جنگ شكست ميخورد، اما سال بعد كسوف واقع ميشود كه به اعتقاد انسان ابتدايي كسوف موجب جنگ و بدبختي بوده است.
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.