حامد رحمتی / بالا بلند

 شعر
دسامبر 292009
 

وقتي باد مي وزد
بي قرار مي شوم
گل هاي پيراهنت را
با دلتنگي مي چينم
كه زيرِ پوتين ها پژمرده شده اند !

حامد رحمتی

بالا بلند
چراغِ خانه ام را روشن كن

وقتي باد مي وزد
بي قرار مي شوم
گل هاي پيراهنت را
با دلتنگي مي چينم
كه زيرِ پوتين ها پژمرده شده اند !

چشم هايم را
به شرط گلوله بسته ام
و فرشته ها
با روبان هايِ سبز
به تدفينِ ما مي آيند

بالا بلند
چراغِ خانه ام را روشن كن
از تابوتي كه ماه
در آن زنده به گور شد
از ميخ هايِ زنگ زده اش
خون مي چكد

تمام درها را
به روي خود بسته ام
سكوتِ اشیا
سكوتِ مجسمه ها
كلافه ام مي كند.

آبِ دهانم را
آن قدر قورت داده ام
كه دو ماهي سرخ
در چشم هايم غرق شده اند

روزي هزار بار مي ميرم
روزي هزار بار مي ميرم
در خانه ای که
چراغ هایش خاموش است.

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي