جفت گیری – داستان مطهره محمودی
این فضا متعلق به من است.
در لابه لای این فضا چه چیزهایی که نیست ولی همه این خنزرپنزها متعلق به من است متعلق به خود من.
درباره همه چیز می شود حرف زد در مورد جیغ گربه ها و پنیرک معده بچه ها و همه چیز را می شود به چالش کشید اما به فضای من گوش کن به خنزرپنزرها به دمای پنیرک معده ی بچه ها. تو زیست شناسی حالیته؟ چیزی که می گم نیازمند درک اصول پایه ی این علمه. می خوای یه کتاب زیست جانوری بهت بدم؟ می دونی که یه عالم خنزرپنزر اون بالاست درست سطر اول متن. اما، نه، صبر کن توضیح بدم؛ هیچ چیزو پیچیده نمی کنیم. پرده ها رو می کشم و درو می بندم چون اون از صدای جیغ شون می ترسه زنمو می گم اون می دونه علت پنیرک معده بچه مون چیه.
یه شکاف کوچک روی لب من هست اما من با اون همه کار می کنم؛ درست مثل زنم، باهاش قهوه ی داغ می خورم مثل زنم. باهاش حرف می زنم مثل زنم. دستکاریش می کنم مثل زنم. شاید بعدن بشود از این شکاف بچه ای بدنیا آورد مثل زنم؛ که بوی پنیرک معده بچه می ده. اولش همین شکاف بود. هیچ وقت بزرگ نشد اما سنگین تر می شد زنم می گه تقصیر این شکافه که من باهاش حرف نمی زنم اما نه، سلولهای سمت چپ مغزم ناحیه ای که مربوط به تکلم است تخریب شدند درست از وقتی که من خودم را تنها حس کردم سلولها یکی یکی می مردند و من برایشان گریه می کردم تا اینکه وقتی حرفی برای گفتن نمانده بود تکلم من متوقف شد و گوشهایم سنگین شدند سنگین تر از شکاف لبم. اما جیغ آنها هنوز احاطه ای عجیب در فضا داشت چون چشمانم می دید و می دیدم که زنم گهگاهی وحشت می کند پرده ها را می کشد گوشهایش را با دست می گیرد. می دانستم جیغ شان هنوز ادامه دارد. فصل جفت گیری شان هنوز ادامه داشت می دانستم دارد اتفاقی می افتد از سلولهای شنوایی قشر مخم تا شکاف لبم. مردد مانده بودم که چقدر زمان نیاز دارم تا چیزی بنویسم؛ در مورد جفت گیری گربه ها. شاید به خاطر زنم بود شاید هم به خاطر هیچ کس. اما من بویایی ام را از دست دادم و این اتفاق بدی نبود. مخ من از بوی پنیرک بچه رها شده بود. وقت زیادی نداشتم تا دستانم می توانستند تکان بخورند باید چیزی می نوشتم به خاطر زنم. شاید جفت گیری ما هنوز هم بوی پنیرک بچه می دهد اما به هر حال برای من دیگر فرقی نمی کند به آلتم نگاه می کنم نوبت هیپوتالاموس مغزم است که شانه خالی کند از دو جهت این جریان رشد می کند از سر و پاها. ما یعنی تمام بدن من وارد یک جریان تدریجی می شود جیغ های جفت گیری گربه ها از درز پنجره ها زنم را دیوانه می کند من قبل از اینکه کار از کار بگذرد چیزی نوشته ام اما برای زنم نه برای گربه ها و فعلن این جریان از سر و پاهایم درست به نافم رسیده است و همان جا متوقف شده است نمی توانم به نافم نگاه کنم اما وسط اتاق طاق باز افتاده ام و نافم نمودی عجیب دارد زنم انگار ایستاده و به نافم خیره شده است چنین فرضی محتمل است و جفت گیری گربه ها ادامه دارد.
یک پاسخ به “جفت گیری – داستان مطهره محمودی”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
nevisandeye gerami
dastane ajibi bood,age emkan darad nazare khodetan ra dar morede in neveshte benevisid .chun dar mode in dastan tasavorate ziyadi be maghzam khotur mikonad
pirooz bashid