ژان بودريار
برگردان : پويا عزيزى
١- ديگرى ( ( the other : اصطلاحى بسيار گنگ است كه در روان كاوىِ ژان لاكان ) ١٩٦٠ ( به يك قطب ِ يك ديالكتيك عامل ميان سوژه – ابژه،
به ديگر بوده گى به طور كل، و به صورت برجسته و متمايز ، به امور نمادين و ناخودآگاه اطلاق مى شود . خاستگاه مفهوم ديگرى در تفكر هگل و دليل عقلنمود آن را به طور مشخص مى توان در آثار تاثير گذارالكساندروكوژ و( ١٩٤ ٧ )از پديدار شناسى روح او در دهه سى يافت . لكان كه از شركت كننده هاى پروپا قرص همايش هاى كوژ و بود – اگر چه در نوشته هاى لكان نامى از كوژو به ميان نيامده ، در سراسر اين آثار مى توان رد پاى او كند . از اين رو ميل آدمى را به ميل ديگرى دانست . اين ضابط اغلب مورد استفاده ىِ لكان بوده ، اما فاصله ىِ بسيارى با كاربرد آن در آثار هگلى هاى فرانسوى پس را مشاهده كرد- كوژو رابطه ىٍ سوژه – ديگرى ( ارباب – برده ) را در چاچوپ ستيزه اى ناشى از ميل متقايل به رسميت شناخته شدن مطرح مى از جنگ جهانى دوم دارد . در كاربرد لكانى «ديگرى » تصويرى بازتابى ست كه در مرحله ى آيينه ى ىِ شناسايى مى شود . اما ديگرى نمادين به ساختارهاى ِخود آيين و اساساً بى نام و نشان زبان و نيز به ناخود آگاه اشاره دارد ، البته تا اين جا كه اين ها سازمان دهنده ى سوژه هاى فردى باشد .١- ٢- بيگانگى : بنابر تعريف ماركس در دست نوشته هاى اقتصادى و فلسفى ١٨٤٤، بيگانگى وضعيت تاريخى خاصى ست ، كه انسان در آن ، جدايى از طبيعت ، از ديگر موجودات انسانى ، به ويژه از حاصل كار خود را تجربه مى كند . از آن جا كه انسان خود را از طريق كار خلق مى كند ، همه ى اين اشكال بيگانگى حاكى از بيگانگى انسان از خودند . در نظر هگل بيگانگى مفهومى فلسفى و گوياى يک جنبه از فرآيند ِبه- خود- عينيت بخشى بود. در فرايندِ ديالكتيكى ، «روح» خود را در طبيعت عينيت بخشيده ( مرحله اى كه طى آن « روح » از خود بيگانه مى شود ) سپس به خود بازگشت مى كند . ماركس بيگانگى را حاصل تكامل تقسيم كار، مالكيت خصوصى ، و دولت مى دانست ، هنگامى كه اين پديده ها به مرحله اى پيش رفته ( جامعه ى سرمايه دارى ) مى رسند ، فرد كل جهان عينى را هم چون آميزه اى از نيروى هاى بيگانه اى كه فرا و فوق او قرار مى گيرند تجربه خواهد كرد . از اين نظر ، يگانگى تنها با ابعادى انقلابى نظام اقتصاد مبتنى بر مالكيت خصوصى ست كه مى توان بر اين بيگانگى چيره شد
«جراحى پلاستيك براى ديگرى »
ژان بورديار ١٩٩٤
با مدرنيته آغاز مى شود ، ما داريم به عصر ديگرى از توليد وارد مى شويم ، آن يك بحث ِ مشتاق كننده نيست ، بلعنده يا گمراه كننده ى ديگرى ، از ر َ وى ِ ه ى ِ ما ، از رقابت با ما ، محبوب كننده يا منفور كننده ى ما . قبل از هر چيز تمام موضوعات در جهت توليد ديگرى اند ، ديگرى موضوع گسترده اى در راستاى توليد نيست ، اما گونه اى از توليداست . شايد چون ديگرى دربنيان خود ، گونه اى ديگر است ، يا در يكه بودن غير قابل كاستن اش دارد بى دوام و پر خطر مى آيد و ما داريم فريفتگى اش را احساس مى كنيم . يا احتمالاً به همين سادگى ، ديگرى و مالكيت دوگانه با خاتمه يافتن ارزش هاى اختصاصى (از مالكيت ) و با ويرانى شخصى بودن نمادين كم كم ناپديد مى شوند . ديگرى در هر حال نابودى است . چون ديگرى را مثل سرنوشت نمى توانيم تجربه كنيم . يكى بايد گونه اى ديگرى را كه متفاوت است توليد كند ، و اين شباهتى زياد به بدن و به همان اندازه روابط جنسى دارد ، يا به روابط دوگانه ى اجتماعى ، امرى كه شبيه است به ميلى براى دورى جستن از تقدير شمردن جهان . بدنى كه سرنوشت است . يك جنس ( و جنس ديگر ) در توليد ِ گونه اى متفاوت سرنوشت سازند . اين بلايى ست كه بر س رِ تفاوت ِ جنسيت آمده است و با متفاوت خواهى در تناسل صورت مى گيرد . هر جنسى كالبد شناسى خودش را دارد و روان شناسى و مشخصات ويژه ى خودش را به همراه اميال خودش و تمام مشكلاتى كه از آن پديدار مى شوند و از اين طريق شناخته شده است وقتى در حال قرار دادن يك ايدئولوژى جنسى و تشريح روابط جنسى متفاوت مبنى بر قانون طبيعت است . هيچ كدام از اين ها در فريفتگى مقصود نيست . به هيچ وجه در فريفتگى جاى بحث از يك ميل نيست ،اما از يك بازى با ميل ، و جاى سوال نيست از برابرى بين جنس هاى مختلف يا بيگانگى ِ يكى از ديگرى ( ويا تصرف يکى توسط ديگرى ) . يعنى اين بازى مفهومى مى رساند ، يعنى كه در آن عمل متقابل از هر همسر توسط ديگرى تكميل مى شود .« ديگرى كه متفاوت يا بيگانه نيست ( در اين بازى مطرح نمى شود ) ، اما تغيير ناپذير است ، تفاوت يا همدستى در جرم مطرح است. فريفتگى د ُ رد ِ بى ارزشى ست تا اين كه ، هيجان شديد ( هى س تريك ) از راه مى رسد نظر به اين كه اين جنس آن جنس را در ديگرى برجسته نمى كند ، آنها يكدست دور نگه داشته شده اند ( و فاصله ها باقى ماند) و ديگرى فريفتگى را از اين بزرگ تر مى كند ، از اين بازى با ميل ( سرنوشت ).
در دوره رمانتيك چه چيزى توليد شده است ، تحول رمانتيك در تحولات قرن نوزدهم مخالف قرار دادن هيجان هاى شديد نرينه درون بازى است و با آن ، از يك تغيير ( كامل شدن ) در تناسل نمونه هاى بهشتى مى گويد كه آن ها بار ديگر لگام گسيخته گشته و در كليت بيش تر و زمينه ى عمومى تر يك تغيير ، ديگرگون شوند .
درمدت اين دوره ى هيجانى ، نمونه اى از ظرافت و زنانگى كه به شكل عشق ورزى ايده آل در زنان تصوير شده است ،درون مردان هم هست . ديگر عشق احساساتى براى قلب يك زن جذاب و طولانى مدت نيست . تقريباً اورا مى فربيد ( گمراه مى كند ) . اين بيش تر موضوعى در آفرينش دورنى اوست ، كه در حال سازش آرزويى محقق شده ( زنى ايده آل ) است ، چون مشخصاتى ويژه و قابل درك دارد ، يا شبيهِ” زنى افسونگر” يك ستاره است . اما هنوزهيجان ديگرى هم هست و استعاره اى است ماوراء الطبيعى : اين يك اثر دست نخورده و بى عيب از غرايز و شهوانيت انسانى ست : او ( مذكر) كسى ست كه دارد نظمى چنين را مى سازد ، و آن تقريباً شكلى ست همسان ، در ميان جفت آفريده شدگان( هم سان خواه) . (زن تصويرى يكنواخت از رستاخيز است و كسى كه اندام طبيعى اش در يك همسانى ايده آل تنها در يافت كننده است) را ابداع مى كند .
آن چه براى عشق مقدر شده محصولى مصنوع است ، مقدراتى كه براى تاثير گذارى عشق ورزى ايده آل آفرينده گان و جنس ها گفتنى اند ، يك آشفتگى احساس كه آن را با ديگر گونه گى دوتايى فريب ( فريفتگى ) عوض مى كنند . دستگاه شهوانى بى عيب معنادهى را كامل مى كند/ تمايل (حس)چون جاذبه اى شهوانيت يك باره از ديگرى مى آيد . از بيگانه ، از ديگرى و حالا انتقال مى يابد به طرفى هم سان به طرفى هم سان( مشابه) و عشق ورزيدن… شهوانيت خودكار ؟ هم جنس خواهى ؟ نه ، اما بيش تر محافظت(پشتيبانى) هم سان ،از هم سان كه ديگرى را مى پايد ، مى گذارد و واگذار مى كند به ما در نوعى از ديگرى ،اما ديگرى هرگز بيش از شكل بى دوام تفاوت مرا جذب نمى كند . دست و پاگير است . اين هم چنان و عشق احساساتى است و شايع بودن اش در محصولات تناسل ، به مرگ نزديك مى شود : چون آن تناسل در حال دست و پاگيرى و همسانى ست و براى آن ما سرنوشت هستيم ، حتا اگر ابتذال است . ( براى طولانى نشدن بحث اسطورهاى يا تراژيك هم جنس خوهى با شهوانيت مدرن ما تنها در حال مبادله ى همسانى هاى برگردانده شده هستيم . او در نمودى از ديگرى تصوير شده است در برخى اشيا شبيه يك آشفتگى و تباهى در همه نمودهايش )
در پايان آن ، جعل كردن (تقليد) زنانگى ست كه زن ها را موجوداتى اضافى مى سازد ، اين جعل كردن يك تفاوت است ، كه آن چيزى بيش تز از يك انحراف ( سر گرمى ) در جماع كردن دوگانه ِ يك فرد نيست . در آخرين تحليل هر رويارويى در ديگرگونه گى غير ممكن ساخته شده است . ( در اين راه كه بايد براى شناخت كمى پيچيده شده باشد ، رونوشت هيجانى براى اين پديده از طرف زنانه ( زن ) در ساختارى از مردانگى و ساختار اسطوره اى ( افسانه اى ) آلت مردانه هميشه بايد موجود باشد ،فمنيسيت در واقع نمونه اى از هيجان شديد مردانه در زنان است : باز تاباندن يك نوع هيجان طرح ريزى شده ى مردانه كه در آن هيجان طرح ريزى شده ى مردانه به كلى از زنانگى ِ تصوير افسانه اى يك زن پيروى مى كند .)
اما درآثار سكوت شان هنوز عدم تقارن در اين اختصاص يافتگى اجبارى براى تفاوت وجود دارد.
به اين علت است كه من مى گويم ، به شيوه اى متناقض ، متفاوت بودن مردان با زنان بيش از تفاوتى است كه عملا ” با هم دارند.اين معنا را مى دهد كه در بافت جنسى متفاوت ، مردان بالاتر ازهمه ى صورت هاى ديگر متفاوت هستند ، اين ها نشانه هاى كمى هستند از ديگربوده گى اساسى در زنان ، يك ديگر بودگى بنيادگرا كه در آن زنان در پست ترين حالات متفاوت (مردانه) پيشى گرفته اند .
به اختصار ، در فرايند برآوردى هم سان در توليد ديگرى ، در اين سازش هيجان از جنسيت ديگر در تناسل شبيه خواهر يا برادرى دوقلو ( اگر انتشار همزادها چنين به روز شده است ، كه مدل هاى ِ فعلى خيلى روش هاى توليد مثل غير جنسى و وابسته به تحريك جنسى بازتاب مى دهد ) اين تحليل پيشرو جنسى ست كه از متفاوت بودن به تفاوت كمتر و سپس يك واژگون سازى و در نتيجه نامتفاوت بودن مى رسد .
در آخرين تحليل کارکرد جنسيت در بعضى چيزها تغيير مى كند و جمعاً بى فايده است . در فرايند توليد مثل غير جنسى ، توليد مثل كردن دوباره ى جنسى بى فايده خواهد بود . از اين پس جنسيت ها بى فايده اند و اصلاً جنسيت براى توالد و تناسل مطرح نخواهدبود .
زن ِ واقعى به نظر مى آيد كه در سازش هيجان زنانه ناپديد مى شود ( اما اوراه هاى مفيدى براى مقاومت در برابر آن دارد ) سازش جنسيت متفاوت كه به وسيله ى آن طرف مردانه ، قطب ِ داراى امتياز و حد ِ وسط ِ ميان ِ دو جنس است ( مى گذارد و واگذار مى كند ) ، در بين تمام ايدئولوژيك ها و فمنيسيت هاى منحرف شده ، محكوم به باز سازى هر دو امتياز يا جدا كردن تفاوت شان خواهد بود . اما در يكنواختى ( روابط دوتايى ) يك ميل مردانه احضار مى شود و سپس مى آيد ( حضور مى يابد ) در ميان سازش يكنواخت ، با تكاملى نامعلوم ( مشكوك ) و بعد از آن خيلى قادر نيست تصوير خويش را در ديگرى بازتاب دهد . پس عمل خطرناكى نيست .همه ى اين سخنان بى مغز درباره ى آلت تناسلى مردانه و امتياز جنسيت مردانه بايد هم چنان تجربه شوند . آن يك نوع عدالت پيروز شده است و در اين جا زايده ى جنسيت تفكيك نشده ، عدالتى كه هر دو جنس را به سختى پيش مى برد به سمت حداكثر همسانى و به تفكيك نشدن جامع شان منجر مى شود در جايى كه قرابت و ديگر گونگى شان را از دست مى دهند .
اين عصر تغيير جنسيت گرايى ست ، جايى كه همه به وسيله ى تناسل متفاوت منحرف شده اند ، سپس بعد از غيبت جنسيت واقعى ( تناسل واقعى ) يا هر گونه اى ديگر كه دارند منحرف مى شوند .
اين (كاميابى؟ ) بازتاباندن شهوانيت فراگير هم سان مردانه در زنانه گى است كه احيا مى شود ، اختصاص هريک( فرد) به بدن هاى خودشان ( زن و مرد ) تكرار مى شود . هر فرد بدن اش را شبيه بازتابى از خودش ، خودى كه ديگر شبيه به ديگرى و يا تقدير به نظر نمى رسد ، شناسائى و تصاحب مى كند : با اين حقيقت كه : در ويژگى هاى
صورى ، تناسل ، در بيمارى ، مرگ ، اين همانى پيوسته” تغيير يافته اى” ست و چيزى كه تقريباً مى توانى آن را انجام دهى ( به فعل در بياورى )، ميل است ، چيزى كه بى هيچ ارزشى در بين شناسايى بدن بيرون رانده شود : اختصاص يافتگى انفرادى بدن، ميل شما > ظاهر شما> تصوير شما (نمود شما):
جراحى پلاستيك روى همه جا ، اگر مكانى مشتاق براى ديگر گونى (تغيير ناپذير )، يك مالكيت دوگانه نيست ، اما بيش تر هندسه يى براى تعيين هويت است كه مابا يد با آن آشتى كنيم . كامل اش كنيم ، شبيه يه شبى اى ايده آل بسازيم اش . هركس از بدن اش استفاده كند شبيه مردى كه از زن استفاده مى كند در شكل از قبل طراحى شده ى تعيين هويت كه شرح اش رفت . بدن سرمايه اى شبيه به يك بت است و مثل يك بت استفاده مى شود در كوششى بسيار براى تعيين هويت خويش ، بدن به صورت شى از هوسى متوهمانه در مى آيد و ظاهراً يك هم سانى و اين عشق ورزى ( در چهره خاص خودش ) به بدن است ، كه از سرچشمه شهوانيت مى آيد و « تسليم » مى شود .( جعل ،باكره گى ، خنثا بودگى و…) براى فريب خودش باقى مانده ى آن عشق ورزى مجازى از ديگرى خارج مى شود و اين بهترين راه براى خروج از فريفتگى است ، وقتى بايد از جائى ديگر پديدار شود .
توليد ديگرى در حالت هاى بيش تر ، از شهوانيت ، توليد ذهنى : شبيه ، نژاد پرستى ست براى نمونه ، در توسعه سراسر مدرن خودش ، و با انتقال و شيوع اش . نژاد پرستى قاعدتاً بايد از پيشرفت روشنگرى تشكر كند ، و اين شكر گزارى وقتى بيش تر مى شود كه بدانيم نظريه ى نژاد پرستى بى اساس است .نژاد پرستى بيش تر لگام گسيخته است چون بر ساختار گرايى ساختگى ديگرگونه بر يک فرسايش فرهنگى اختصاص يافته متکى ست ( فرسايش ديگر بودگى در بين افراد ) و بر سيستم خرافى تفاوت ها مبتنى ست . پس تا وقتى ديگرى ، بيگانگى و روابط متقابل ( حتا روابط خشن ) وجود داشته باشد قطعاً از چيزى مانند نژاد پرستى خبرى نخواهد بود درست مانند شرايطى كه كمابيش در قرن ١٨ شاهدش بوديم .
و انسان شناسان گزارش كرده اند . حالت «طبيعى » مالكيت به يك باره گذشته است ، و ورود به يك ديگرگونى ساختگى به نمايندگى از مالكيت اختصاصى و در فرهنگ ، چيزى نيست كه نژاد پرستى را جايز بشمارد ، و فرهنگ دست نخورده ى ما را كه مى رود در يك تمايل هم سان ( حس) كه آن ساختار متفاوت ديوانه وارى از ديگرى ست و از پيش بينى هاى هميشه يكسان در ميان ديگرى سركوب كند : فرهنگى خيالى كه شکلى از جارزدن حقوق ديگران دارد .
امروزه هر كسى درباره ى بيگانگى مى گويد :اما بدترين بيگانگى بى بهره بودن از ديگرى است ، نه وقتى ديگرى ما را بى بهره مى كند ،با گفتن > با داشتن ، ما مجبوريم توليد ديگرى را در غياب ِخودش داشته باشيم و اين طور پيوسته به گذشته ى مان رجوع مى كنيم و به يک تصويرمان . اگر ما امروز محكوميم كه تصوير خود ( وانمودى خود) باشيم (محكوميم به تربيت كردن بدن هايمان ، چهره هايمان ، اين همانى هايمان با ميل هايمان(سرنوشت مان) ، اين به خاطر بيگانگى نيست . اما چون نهايت بيگانگى ناپديد شدن واقعيت ِ مجازى ِ ديگرى ست ، آن از يك فاجعه بدتر است . در واقع حدود نامتجانس بيگانگى ست كه فرد را مركز مى گيرد شبيه شى اى مورد توجه كه از سرنوشت رنج مى برد . اين پايان ديگرى ست كه دور كوتاهى مى زند و آغاز مى كند عصر شفافيت را . جراحى پلاستيك عمومى و جهانى مى شود . آن جراحى صورت ها و بدن ها و تنها نشانه ى يك اساس بيش تر يگانه است كه سرنوشت ديگر گونه را رقم مى زند .
راه حل چيست ؟ خوب ، هيچ راه حلى براى اين جنبش شهوانى نيست كه فرهنگى دست نخورده است و فرهنگ ما را تحت تاثير قرار داده . هيچ راه حلى براى اين چنين مجذوب كننده گى ، براى چنين ورطه اى از تكذيب و ديگرگونى ، از تكذيب بيگانگى و خنثاشده گى وجود ندارد ، هيچ راه حلى براى اخراج شيطان و رفع اختلاف در باره ى هم سانى و نمودهاى متكثرش : هم جنس خواهى ، خود ارضائى ، دوقلو بودن ( همسان پندارى ) و توليد مثل غير جنسى (مصنوعى ) ، ما فقط مى توانيم آن فريب و دروغگويى را در آشتى نكردن با ديگرگونى وعدم حفظ ِ بيگانگى به ياد بياوريم . ما نبايد آشتى كرده باشيم با بدن هايمان يا با خودمان ، ما نبايد آشتى كرده باشيم با ديگرى ما نيابد آشتى كرده باشيم با طبيعت ، ما ( چه مرد و چه زن )نبايد آشتى كرده باشيم با زنانگى (آن هم چنان براى زنان با قى مى ماند . دروغ> اين جا براى بيگانه مخفى شده است .
١ – نقل از فرهنگ اصطلاحات نقد ادبى / مايکل پين / برگردام پيام يزدان جو/نشر مرکز